اون گفت: ببین آوا من نیومدم تو رو نجات بدم، من دلم برای تو نمی سوزه، چون از همون اول که تو رو دیدم فهمیدم همونی هستی که مدتهاست به دنبالش می گشتم، ساده، بی ریا، معصوم و پاک، به نظرم تو گلی هستی که در جایی روئیدی که باب میلت نبود و مانع رشد تو شده من می خوام تو رو از این خاک جدا کنم و ببرم یک جای مناسب بکارم،
اگر عشق منو قبول کنی تا عرش تو رو می رسونم , اونقدر دوستت خواهم داشت که نیازی به محبت کسی پیدا نکنی ,
مهران خوب بلد بود حرف بزنه ومن با همین چند جمله ساده دل باختم ,و قلبم لبریز از هیجانی بی سابقه شد ,
داغ شدم و حس دلپذیری نسبت به اون پیدا کردم، کنار ساحل قدم زدیم و قدم زدیم و مهران خیلی حرف زد و از خودش و کاراش تعریف کرد
داستان #آوای_بی_صدا نوشته خانم ناهیدگلکار
💠 این داستان زیبا را هم بصورت متنی و هم بصورت صوتی میتونین در اپلیکیشن ناهید مطالعه و گوش کنین☺️
دانلود اپلیکیشن از طریق سایت
nahidapp.irپشتیبانی تلگرام
@Ketab_nahid#داستان #رمان #عاشقانه #ناهیدگلکار #قصه #نویسنده #نوشته #دلنوشته #نویسندگی #کتاب #صوتی #کتاب_صوتی #پادکست