#داستان #_اگربه_دریابارد 🌊
#قسمت_بیست و سوم - بخش سیزدهم
بعد از یک هفته دیگه تمام سعی ام رو می کردم که آقا و شادی و شایان رو از ذهنم بیرون کنم ؛ تا یکروز بعد از ظهر که هوا هم بشدت گرم شده بود من شام درست کردم و حیاط رو آبپاشی کردم و فرش انداختم کنار دیوار و خودم رفتم نشستم پای تلویزیون ؛داشتم سریال تماشا می کنم که تلفنم زنگ خورد ؛ آقا ،، نفهمیدم چرا با دیدن این کلمه منقلب شدم و دلم یک طوری فرو ریخت که بدنم سست شد ؛ نکنه برای بچه ها اتفاقی افتاده ؟ چند تا نفس عمیق کشیدم و جواب دادم و گفتم : سلام آقا خوبین ؛ بچه ها خوبن ؟ گفت : سلام لیلا تو چطوری بهم زنگ نزدی بگی قبول میشی یا نه ؛ گفتم :اول بگین بچه ها حالشون خوبه ؟ گفت : آره خوبن هنوز پیش مادرم هستن ؛ تو بگو چیکار کردی ؟
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar
#قسمت_بیست و سوم - بخش سیزدهم
بعد از یک هفته دیگه تمام سعی ام رو می کردم که آقا و شادی و شایان رو از ذهنم بیرون کنم ؛ تا یکروز بعد از ظهر که هوا هم بشدت گرم شده بود من شام درست کردم و حیاط رو آبپاشی کردم و فرش انداختم کنار دیوار و خودم رفتم نشستم پای تلویزیون ؛داشتم سریال تماشا می کنم که تلفنم زنگ خورد ؛ آقا ،، نفهمیدم چرا با دیدن این کلمه منقلب شدم و دلم یک طوری فرو ریخت که بدنم سست شد ؛ نکنه برای بچه ها اتفاقی افتاده ؟ چند تا نفس عمیق کشیدم و جواب دادم و گفتم : سلام آقا خوبین ؛ بچه ها خوبن ؟ گفت : سلام لیلا تو چطوری بهم زنگ نزدی بگی قبول میشی یا نه ؛ گفتم :اول بگین بچه ها حالشون خوبه ؟ گفت : آره خوبن هنوز پیش مادرم هستن ؛ تو بگو چیکار کردی ؟
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar