#داستان #_اگربه_دریابارد 🌊
#قسمت_سیزدهم - بخش یازدهم
و آقا اجازه ی منو اینطوری گرفت که : اگر شما صلاح می دونین شایان و شادی اصرار دارن که لیلا هم با ما بیاد شهر بازی قول میدم صحیح و سالم خودم بیارمش در خونه تحویلش بدم ؛
اگر بگم من از بچه ها بیشتر ذوق داشتم که برم شهربازی شاید مسخره به نظر بیاد ولی این حقیقت داشت و نتونستم جلوی نفس خودم رو بگیرم و در حالیکه می دونستم چقدر کتایون ناراحت میشه مخالفتی نکردم و همراه اونا رفتم ؛
شور و حالی که اونجا داشت منو به وجد آورده بود ؛ و مثل اینکه آقا هم متوجه ی این حالت من شده بود وقتی بچه ها رو سوار ماشین های کوچک کردیم که دور بزنن به من گفت : لیلا می خوای بری توام سوار یک چیزی بشی که دوست داری ؟ گفتم : میشه آقا ؟ نه لازم نیست من اینجا می مونم مراقب بچه ها هستم ؛ گفت : برو من خودم هستم ؛ عادت دارم همیشه تنها میارمشون کتایون شهر بازی دوست نداره ؛ برو ؛ برو دیگه دختر ؛
ادامه دارد
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar
#قسمت_سیزدهم - بخش یازدهم
و آقا اجازه ی منو اینطوری گرفت که : اگر شما صلاح می دونین شایان و شادی اصرار دارن که لیلا هم با ما بیاد شهر بازی قول میدم صحیح و سالم خودم بیارمش در خونه تحویلش بدم ؛
اگر بگم من از بچه ها بیشتر ذوق داشتم که برم شهربازی شاید مسخره به نظر بیاد ولی این حقیقت داشت و نتونستم جلوی نفس خودم رو بگیرم و در حالیکه می دونستم چقدر کتایون ناراحت میشه مخالفتی نکردم و همراه اونا رفتم ؛
شور و حالی که اونجا داشت منو به وجد آورده بود ؛ و مثل اینکه آقا هم متوجه ی این حالت من شده بود وقتی بچه ها رو سوار ماشین های کوچک کردیم که دور بزنن به من گفت : لیلا می خوای بری توام سوار یک چیزی بشی که دوست داری ؟ گفتم : میشه آقا ؟ نه لازم نیست من اینجا می مونم مراقب بچه ها هستم ؛ گفت : برو من خودم هستم ؛ عادت دارم همیشه تنها میارمشون کتایون شهر بازی دوست نداره ؛ برو ؛ برو دیگه دختر ؛
ادامه دارد
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar