#داستان #_اگربه_دریابارد 🌊
#قسمت_بیست و سوم - بخش هفتم
رحمان گفت : خاله به نظرتون مامان من همچین کاری می کنه اون می دونه که من خاطر لیلا رو می خوام بالاخره زنم میشه هیچوقت آبروی عروس خودشونمی بره ؛ مامان گفت : رحمان بی خودی عروس عروس نکن بزار هر وقت لیلا رضایت داد منم قبول می کنم دامادم بشی ولی به زور اونو به کسی نمیدم ؛ حمیده هم خودش خواست زن جواد بشه از قبل همدیگر رو دیده بودن و خاطر همدیگر رو می خواستن ببین چی شد ؟ نمی خوام اینم بندازم توی آتیش فردا بگه تو کردی الان زبونم سر حمیده درازه ولی از پس زبون لیلا بر نمیام ؛ اما یک نصیحت بهت می کنم لیلا به درد تو نمی خوره ؛ و نمی تونی خواسته های اونوبرآورده کنی پسرم برو دنبال یکی دیگه از خیر لیلا بگذر ؛ گفت : خاله این حرف رو نزن مگه دست خودمه ؟ به خدا اگر می تونستم فکرشو از سرم بیرون کنم می کردم اینقدر به شما التماس نمی کردم به جون مادرم قسم که هر بار می خوام در این خونه رو بزنم دو کیلو لاغر میشم خودمم دلم نمی خواد ولی نمیشه ؛ نمی تونم فراموشش کنم ؛
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar
#قسمت_بیست و سوم - بخش هفتم
رحمان گفت : خاله به نظرتون مامان من همچین کاری می کنه اون می دونه که من خاطر لیلا رو می خوام بالاخره زنم میشه هیچوقت آبروی عروس خودشونمی بره ؛ مامان گفت : رحمان بی خودی عروس عروس نکن بزار هر وقت لیلا رضایت داد منم قبول می کنم دامادم بشی ولی به زور اونو به کسی نمیدم ؛ حمیده هم خودش خواست زن جواد بشه از قبل همدیگر رو دیده بودن و خاطر همدیگر رو می خواستن ببین چی شد ؟ نمی خوام اینم بندازم توی آتیش فردا بگه تو کردی الان زبونم سر حمیده درازه ولی از پس زبون لیلا بر نمیام ؛ اما یک نصیحت بهت می کنم لیلا به درد تو نمی خوره ؛ و نمی تونی خواسته های اونوبرآورده کنی پسرم برو دنبال یکی دیگه از خیر لیلا بگذر ؛ گفت : خاله این حرف رو نزن مگه دست خودمه ؟ به خدا اگر می تونستم فکرشو از سرم بیرون کنم می کردم اینقدر به شما التماس نمی کردم به جون مادرم قسم که هر بار می خوام در این خونه رو بزنم دو کیلو لاغر میشم خودمم دلم نمی خواد ولی نمیشه ؛ نمی تونم فراموشش کنم ؛
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar