#داستان #_اگربه_دریابارد 🌊
#قسمت_بیست و سوم - بخش چهارم
صبح زود بیدارم کرد و گفت : لیلا پاشو دیرت نشه ؛ صبحانه آماده اس بخور که دلت سر امتحان ضعف نره ؛ سر شب حمیده و جواد اینجا بودن قرار شد جواد بیاد با موتور تو رو ببره ؛ گفتم : سلام ؛ مامان میشه قبل از امتحان اعصاب منو داغون نکنین ؟ من با جواد نمیرم برای چی واسه ی خودتون تصمیم می گیرین می دونن که میونه ی خوبی با اون ندارم ؛ بعدام همچین میگن جواد میاد دنبالت انگار ماشین آخرن مدل داره ؛ نمی خوام خودم با اتوبوس میرم ؛اصلا شایدم تاکسی گرفتم ؛ اگر اومد بهش بگین لیلا رفته ؛ نفس بلندی کشید طوریکه می خواست حرصشو قورت بده گفت : باشه پس زود باش حاضر شو هرکاری می خوای بکن ولی دیرت نشه که اضطراب بگیری ؛
و من قبل از اینکه جواد بیاد از خونه زدم بیرون و خودمو رسوندم به محل برگزاری کنکور ؛ تمام راه با خودم می گفتم من باید موفق بشم باید تمام سعی ام رو بکنم تا خودمو از این وضعیت خلاص کنم ؛
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar
#قسمت_بیست و سوم - بخش چهارم
صبح زود بیدارم کرد و گفت : لیلا پاشو دیرت نشه ؛ صبحانه آماده اس بخور که دلت سر امتحان ضعف نره ؛ سر شب حمیده و جواد اینجا بودن قرار شد جواد بیاد با موتور تو رو ببره ؛ گفتم : سلام ؛ مامان میشه قبل از امتحان اعصاب منو داغون نکنین ؟ من با جواد نمیرم برای چی واسه ی خودتون تصمیم می گیرین می دونن که میونه ی خوبی با اون ندارم ؛ بعدام همچین میگن جواد میاد دنبالت انگار ماشین آخرن مدل داره ؛ نمی خوام خودم با اتوبوس میرم ؛اصلا شایدم تاکسی گرفتم ؛ اگر اومد بهش بگین لیلا رفته ؛ نفس بلندی کشید طوریکه می خواست حرصشو قورت بده گفت : باشه پس زود باش حاضر شو هرکاری می خوای بکن ولی دیرت نشه که اضطراب بگیری ؛
و من قبل از اینکه جواد بیاد از خونه زدم بیرون و خودمو رسوندم به محل برگزاری کنکور ؛ تمام راه با خودم می گفتم من باید موفق بشم باید تمام سعی ام رو بکنم تا خودمو از این وضعیت خلاص کنم ؛
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar