#داستان #_اگربه_دریابارد 🌊
#قسمت_بیست و سوم - بخش هشتم
تو رو خدا یک کاری بکنین دلش با من نرم بشه ؛ اگر بیاین ببینین چه خونه ای بهم دادن فقط شرط تون اینه که زن داشته باشم ؛ مامان گفت : خب همین دیگه لیلا نمی خواد اونجا بهش فرمون بدن ؛ گفت : آخه چه فرق می کنه خونه ی آقای محتشم باشه یا اهالی اون ساختمون ؛ تازه میگن به زنت هم حقوق میدیم ؛ مامان گفت : خدا خیرت بده رحمان من چی میگم تو چی میگی بچه ام اینقدر درس خونده که بیاد توی خونه ی های مردم کار کنه ؟ اگر دیدی فرستادمش خونه ی محتشم برای پرستاری بچه ها بود کار خونه نمی کرد باهاشون میرفت کودکستان و بر می گشت ؛ براش مثل خانم ها سرویس گرفته بودن نه رحمان بی خودی امید نبند لیلا قبول نمی کنه ؛ ببین پسرم من دلم نمیاد تو رو ناامید کنم ولی من زندگی خودمو فدای دخترام کردم ؛ برام اصلا آسون نبود که هر زو برم این خونه و اون خونه کار کنم پدر خودم باغ دار بود و بابای بچه هام هم حسابی دستش به دهنش می رسید برای خودم خانمی بودم ؛ ولی نه به خاطر خودم به خاطر این دوتا دختر پا روی همه چیز گذاشتم و اومدم تهران ؛
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar
#قسمت_بیست و سوم - بخش هشتم
تو رو خدا یک کاری بکنین دلش با من نرم بشه ؛ اگر بیاین ببینین چه خونه ای بهم دادن فقط شرط تون اینه که زن داشته باشم ؛ مامان گفت : خب همین دیگه لیلا نمی خواد اونجا بهش فرمون بدن ؛ گفت : آخه چه فرق می کنه خونه ی آقای محتشم باشه یا اهالی اون ساختمون ؛ تازه میگن به زنت هم حقوق میدیم ؛ مامان گفت : خدا خیرت بده رحمان من چی میگم تو چی میگی بچه ام اینقدر درس خونده که بیاد توی خونه ی های مردم کار کنه ؟ اگر دیدی فرستادمش خونه ی محتشم برای پرستاری بچه ها بود کار خونه نمی کرد باهاشون میرفت کودکستان و بر می گشت ؛ براش مثل خانم ها سرویس گرفته بودن نه رحمان بی خودی امید نبند لیلا قبول نمی کنه ؛ ببین پسرم من دلم نمیاد تو رو ناامید کنم ولی من زندگی خودمو فدای دخترام کردم ؛ برام اصلا آسون نبود که هر زو برم این خونه و اون خونه کار کنم پدر خودم باغ دار بود و بابای بچه هام هم حسابی دستش به دهنش می رسید برای خودم خانمی بودم ؛ ولی نه به خاطر خودم به خاطر این دوتا دختر پا روی همه چیز گذاشتم و اومدم تهران ؛
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar