#داستان #_اگربه_دریابارد 🌊
#قسمت_بیست و سوم - بخش سوم
سکوتش نشونه ی عصبانیتش بود و من این سکوت رو خوب میشناختم اما دلم نمی خواست باهاش حرف بزنم ؛ وقتی رسیدیم خونه دیدم رختخواب ها رو پهن کرده چادرشو انداخت روی بند و پرسید : حالا بگو چی شده که اینقدر ناراحتی ؟ باز با تندی گفتم : ولم کنین هیچی نشده خیلی هم خوش گذشت ؛ گفت : لیلا کسی بهت حرفی زده ؟ نکنه بهت بی احترامی کردن ؟ بهم بگو ؛ گفتم : نه نکردن اصلا ما مگه احترامی داشتیم که بهمون بزارن ؟ گفت : ساعت رو ببین من خیلی وقت بود که سرکوچه منتظرت بودم خسته شدم از بس روی پام وایسادم کمرم درد گرفته بود ؛ گفتم : می دونم آخه تمام هفته توی خونه ی های مردم کار می کنین ؛ ولی تقصیر من نیست که خونه ی ما جایی که نمیشه بدون خطر رفت و آمد کرد تقصیر من نیست ؛ ول کنین دیگه حالا که اومدم ؛
مامان بدون اینکه حرفی بزنه رفت توی رختخواب و تا من لباسم رو عوض کردم وانمود کرد که خوابه و متوجه ی من نیست ؛
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar
#قسمت_بیست و سوم - بخش سوم
سکوتش نشونه ی عصبانیتش بود و من این سکوت رو خوب میشناختم اما دلم نمی خواست باهاش حرف بزنم ؛ وقتی رسیدیم خونه دیدم رختخواب ها رو پهن کرده چادرشو انداخت روی بند و پرسید : حالا بگو چی شده که اینقدر ناراحتی ؟ باز با تندی گفتم : ولم کنین هیچی نشده خیلی هم خوش گذشت ؛ گفت : لیلا کسی بهت حرفی زده ؟ نکنه بهت بی احترامی کردن ؟ بهم بگو ؛ گفتم : نه نکردن اصلا ما مگه احترامی داشتیم که بهمون بزارن ؟ گفت : ساعت رو ببین من خیلی وقت بود که سرکوچه منتظرت بودم خسته شدم از بس روی پام وایسادم کمرم درد گرفته بود ؛ گفتم : می دونم آخه تمام هفته توی خونه ی های مردم کار می کنین ؛ ولی تقصیر من نیست که خونه ی ما جایی که نمیشه بدون خطر رفت و آمد کرد تقصیر من نیست ؛ ول کنین دیگه حالا که اومدم ؛
مامان بدون اینکه حرفی بزنه رفت توی رختخواب و تا من لباسم رو عوض کردم وانمود کرد که خوابه و متوجه ی من نیست ؛
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar