دکتر کاردیولوگ


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: Bloglar


یادداشت‌های یک رزیدنت قلب
ارتباط با دکتر:
drkardiologe@gmail.com

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
Bloglar
Statistika
Postlar filtri


داشتیم با بچه‌های ورودی در مورد دوران مطالعه برای دستیاری حرف می‌زدیم. یک می‌گفت «من اون دوران موهام رو از ته زدم که هفته‌ای یه بار حموم برم» و من به قل دیگر نگاه کردم و لبخند زدیم که ما دوران آزمون هرشب دوش می‌گرفتیم. دیگری می‌گفت «من روزی پونزده ساعت می‌خوندم و تایم مطالعه‌ام از دوازده ساعت پایین‌تر نیومد.» و ما باز هم بهم نگاه می‌کردیم که هیچ‌وقت از بیش از دوازده مطالعه نداشتیم. دیگری می‌گفت اگر مشاوره‌های فلان مشاور و بهمان موسسه‌ی مشاوره نبود، نمی‌توانستم قبول شوم و ما بازم به هم نگاه کردیم که چه‌قدر مشاوره و مشاور و این موسسات شخمی به یک‌ورمان بوده و...

البته چیزهایی که گفتم به معنی این نیست که ما تلاش نکردیم و موفق شدیم. نخیر ما هم به اندازه خودمان تلاش کردیم و وقت گذاشتیم و از خیلی چیزها زدیم. این را گفتم که صرفا مقایسه‌ای کرده باشم بین روش‌های عجیب و غریب بقیه و البته روش ساده ما و یادآوری کنم که موفقیت فرمول عجیب‌وغریبی ندارد و در کنار اندکی و فقط اندکی استعداد نیاز به یک باسن تنگ دارد و بس. ضمنا هرکسی به جایی رسیده و دارد سعی می‌کند نشان بدهد بدون تلاش یا با تلاش کم و صرفا براساس استعداد و هوش به آن‌جا رسیده دارد گه اضافی می‌خورد و از همین تریبون آن‌جای آن‌کس این‌جور افراد.


بیمار پیس‌میکر داشت. پرسیدم «چی شده؟» گفت: «حس می‌کنم باتری‌ام تموم شده.» نگذاشت سوال بعدی‌ام را بپرسم و با نگرانی ادامه داد «اگه باتری‌ام تموم شده باشه باید چی‌کار کنیم؟» گفتم «باید باتری به باتری کنیم!» خودم هم می‌دانم سطح شوخی در حد شوهرعمه‌ها و باجناق‌ها بود اما قبول کنید بامزه بود. هار هار هار. :)))


ورژن اصلی آهنگ هم زیبا و شنیدنی است و البته به‌جز این ریمیکس کلی ریمیکس دیگر هم دارد اما این نسخه از ترک‌های محبوب من هنگام رانندگی و دوردور است.
@DrKardiologe

2.2k 0 148 6 54

توی کشیک‌ها هیچ‌چیزی به‌اندازه‌ی وقتی که می‌بینم بیمار از سر بی‌پولی یا ناآگاهی رضایت شخصی می‌دهد، من را ناراحت و عصبانی نمی‌کند. این‌جور مواقع دلم می‌خواهد به طرف بگویم «نرو الاغ. از این‌جا بری بیرون مادرت گاییده می‌شه» اما خب چنین چیزی نمی‌گویم و فقط می‌گویم «این‌جا رو انگشت بزن و امضا کن.»

2.2k 0 18 11 174

قبلا که بچه‌تر بودم و کله‌ام باد داشت و نگاهم به زندگی سانتیمانتالانه‌تر بود، می‌گفتم پارتنر آینده‌ام هرچه باشد مهم نیست، همین که لجباز نباشد کافی است و خودم آستین‌هایم را بالا می‌زنم و از نو می‌کوبم و می‌سازمش. کمی که بزرگ‌تر شدم و به عقلم اضافه شد فهمیدم پارتنر ساختمان نیست که بشود کوبیدش و از نو ساختش. بر فرض که ساختمان هم باشد من بنا نیستم و دیگر پارتنر خوب از نظرم کسی بود که بشود با هم و در کنار هم رشد و پیشرفت کرد و پابه‌پای هم قدم برداشت. الآن اما به نظرم هردو تصور قبلی‌ام بچگانه و خام‌دستانه بوده است. من نه بنا هستم که بخواهم و بتوانم کسی را درست کنم و نه پیامبر که وظیفه‌ی رشد و هدایت و ارشاد دیگری برعهده‌ام باشد و در این مورد رسالتی داشته باشم و نه اصلا دیگر حوصله‌ی این کارها را دارم. الآن از نظرم پارتنر خوب کسی است که خودش در زندگی به استیبیلیتی رسیده باشد، پیشرفت‌های مدنظرش را قبل‌ترها و پیش ننه و بابایش انجام داده باشد، یک‌سر و هزار سودا نداشته باشد، پلن‌های بزرگ زندگی‌اش را برای بعد از ازدواج نگه نداشته باشد، آماده‌ی پذیرش نقش تیپیکال همسر و مادر باشد و خلاصه الان از زندگی فقط زندگی‌کردن بخواهد. حالا اگر پیدا شد که شد، نشد هم طبق معمول به یک‌ورم. زندگی ادامه دارد.


بعد از هزار خواهش و تمنا دلم برایش می‌سوزد و بدون پذیرش نسخه‌ و آزمایشاتش را توی سیستم می‌زنم و یا تصویربرداری درخواست می‌کنم یک‌هو می‌بینیم فردایش همان طرف با چندتا کارت ملی آمده و توقع دارد برای زن و بچه و کل کس و کارش این کار را تکرار کنم. چندباری با بیمار شوخی می‌کنم و می‌خندم یک‌هو می‌بینم طرف دیگر با اسم کوچک صدایم می‌زند و شوخی‌های نابه‌جا می‌کند. قبلا چهار بار با هم سلام و علیک کرده‌ایم، حالا انتظار دارد بدون نوبت کارش را راه بیندازم و وقتی بهش می‌گویم باید نوبت را رعایت کند بهش برمی‌خورد. به منشی اتندی که نوبت‌های معمولی‌اش از شش ماه بعد شروع می‌شود رو می‌اندازم که این مریض تازه از شهرستان آمده را پذیرش کند اما تا پذیرش می‌شود می‌گوید «من شماره آخرم، نمی‌تونی بهشون بگی من رو زودتر ویزیت کنند، کار دارم!» و... خلاصه این‌که می‌گویند «اگر به روی بچه بخندی و سوراخ دهانت را ببیند، ولت نمی‌کند تا سوراخ کونت را نبیند» واقعا حقیقت دارد و باهاش موافقم.


زنانی‌ها اصطلاحی دارند تحت عنوان «گرفتن» و آن را برای انجام زایمان طبیعی به‌کار می‌برند. این اصطلاح احتمالا برگردان فارسی کلمه‌ی دلیوری است اما با این‌وجود اصطلاح بامسما و تامل‌برانگیزی است. هم از این جهت که عمل «گرفتن» معمولا برای دریافت هدیه استفاده می‌شود و این استعاره‌ای است از هدیه‌ی روزگار که به قول رابیندرانات تاگور «تولد هر كودک، نشان آن است كه خدا هنوز از انسان نااميد نشده است.» و نیز یادآوری این نکته‌ی مهم و این اصل اساسی که خروج از واژن و ورود به جهان هستی مصادف است با شروع سقوط و بگایی نوع بشر و این گرفتن است که مانعش می‌شود.


Shatak.pdf
45.8Kb
ببینید چی پیدا کردم. نوستالژی خالص و یکی از معدود تلاش‌هایم برای نوشتن داستان کوتاه. یادم می‌آید سال‌های اول دانشگاه یک روز دوستی آمد و گفت وزارت بهداشت جشنواره‌ی سراسری ادبی دارد و تو که توی کار نوشتنی و وبلاگ داری بیا و یک داستانی چیزی بنویس که مشارکت دانشگاه بالا برود. از من انکار و از او اصرار تا این‌که قبول کردم و رفتم سراغ لپ‌تاپم و بعد از کلی زیر و رو کردن، این داستان کوتاه را که هفده، هجده سالگی نوشته بودم پیدا کردم و دستی به سرورویش کشیدم و ارسالش کردم. اثر جزو پنج اثر برگزیده انتخاب شد اما با ناداوری محض دستش از کسب عنوان کوتاه ماند.:) الآن که دوباره خواندمش اثر شاخصی نبود و می‌شود کلی ایراد بهش گرفت اما در هر صورت و با هر متر و معیاری برای آن سن اثر قابل قبولی محسوب می‌شد. حیف که دیلاتاسیون ذاتی و البته مشغله‌های جانبی اجازه‌ی فوکوس روی داستان‌نویسی را بهم نداد وگرنه فکر کنم توی این حوزه استعداد بدی نداشتم. :)


این چندماهی که از شروع رزیدنتی گذشته من ندیدم رزیدنتی مثلا فشار خون ۱۳۰/۷۰ را بخواند «صدوسی روی هفتاد!» و همه بدون استثنا می‌گویند «سیزده روی هفت». چند روزی هم روی این موضوع دقت کردم و دیدم اتندها هم ایرادی به این موضوع نمی‌گیرند و گاها حتی خودشان هم فشار را این‌جوری اعلام می‌کنند. مخصوصا یکی از اتندها که همزمان سه‌تا فلوشیپ اکو، انترونشن و ای‌پی را -آن هم از دانشگاه‌های برتر آمریکا- دارد هم می‌گوید سیزده روی هفت! آن‌وقت یادم می‌آید دوران استاجری بارها بهمان تذکر می‌دادند که فشار خون را این‌جوری نخوانیم و این‌جور خواندن مال بی‌سوادهاست و الخ‌. این‌که می‌گویند دایه‌ی مهربان‌تر از مادر یک همچین چیزی بود. وا بدهید اتندعلی‌ها. :)


این روزها دارم حس عجیبی را تجربه می‌کنم. یعنی همزمان که بابت خیلی چیزها بسیار خوشحالم و کیفم کوک است، بابت خیلی چیزها هم بسیار ناراحت و دمغم. تا می‌آیم خوشحال باشم ناراحتی‌ها یادم می‌آید و تا می‌آیم ناراحت باشم خوشحالی‌ها یادم می‌آید. یک حس ابلق کثافت و تخمی.


امروز از بیمارستانی خارج مرکز بیماری را با تشخیص CHB¹ و با ریت² بیست‌تا ارجاع داده بودند مرکز ما. بیمار تا آمد از ورید فمورالش یک رگ گرفتند و این بیلبیلک کوچولو را -که یک نوع پیس‌میکر³ موقت است- بهش وصل کردند و باهاش ریتم بیمار را در دست گرفتند و تا بردنش به کتلب و تعبیه‌ی پیس‌میکر دائمی بیمار را استیبل⁴ کردند. پیس‌میکر موقت آن هم از راه ورید؟ در موردش شنیده بودم اما حقیقتا وقتی خودم دیدمش پشم‌هام ریخت واقعا. علم چه‌قدر پیشرفت کرده و ما خبر نداشتیم. :)

کلمات و ترکیبات تازه:
۱. مخفف Complete Heart Block
۲. Rate
۳. ضربان‌ساز
۴. Stable


بیمار باید بستری می‌شد. کارهایش را انجام داده بودیم و منتظر بودیم تخت خالی شود و منتقلش کنیم. همراهش چندباری آمد و غر زد که چرا تخت خالی نمی‌شود و چند ساعت است که منتظر تخت خالی هستند و اگر تخت نداشتیم چرا اصلا پذیرشش کردیم و الخ و من چون از آن روزهای باحوصله و خوش‌اخلاقم بود هربار برایش توضیح می‌دادم که خالی‌شدن تخت در بیمارستان نه دست ماست و نه به ما ربطی دارد و نه اصلا در حوزه‌ی کاری ماست و هروقت جا خالی شود خودشان اعلام می‌کنند. چندباری همین پروسه‌ی سوال و جواب تکرار شد. آخرش عصبانی شد و گفت: «اصلا رییس این‌جا کیه؟ شما اینترن‌ها که چیزی بلد نیستید.» حالا منظورش از ما اینترن‌ها کی بود؟ من و رزیدنت سال دو و سه! به ما که برنخورد و بعدش کلی خندیدیم و با لفظ اینترن سربه‌سر هم می‌گذاشتیم اما خواستم بگویم اینترن‌های عزیز، توی بیمارستان و در برخورد با بقیه خیلی خودتان را نگیرید. این‌جا دیگر اینترنی یک‌جور فحش محسوب می‌شود. :)


الان دارند برایمان کلاس اخلاق پزشکی برگزار می‌کنند. محتوا که بورینگ است اما یک نکته‌ی مهم داشت و آن این بند از اسلایدهاست که می‌گوید: «اذن همسر برای اقدام درمانی:
چه به لحاظ قانونی چه به لحاظ اخلاقی، چه به لحاظ شرعی رضایت همسر برای امر درمان هیچ جایگاهی ندارد، حتی اگر در ارتباط با امور زناشویی باشد (مثلا ماستکتومی برای کنسر برست).» مهم از آن جهت که توی تلگرام و توییتر کلی پیام و پست تخیلی با این موضوع که فلان زن به خاطر مخالفت شوهرش درمان نشد نوشته می‌شود. من که قبلا بارها گفته بودم این پیام‌ها تخیلی است اما حالا مستند به این اسلاید و بند تکرار می‌کنم؛ کص مادر آدم دروغگو. و نیز هرکسی پیامی با چنین تم و محتوایی نوشت ندید کص مادرش.


صبح یکی از روزهای ماه قبل از موضوعی ناراحت شدم اما چون کشیک داشتم تصمیم گرفتم فکرکردن در موردش و حل‌وفصلش را بگذارم برای روز بعدی که از کشیک برمی‌گردم. روز بعد که غروب برگشتم آن‌قدر خسته بودم که خوابم برد و روز بعدش هم کشیک داشتم و بعدش هم پست کشیک و خواب و دوباره کشیک و پست کشیک و همین‌جوری چهار پنج کشیک و پست کشیک پشت سر هم. آخرین کشیک که تمام شد تازه یادم آمد که من یک هفته‌ی پیش از موضوعی ناراحت بودم و می‌خواستم بهش فکر کنم اما هرچه فکر کردم یادم نیامد موضوعش چه بوده. خلاصه که من الآن فقط می‌دانم که قاعدتا باید بابت موضوعی ناراحت باشم اما علتش چی است را الله اعلم! :)))


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
دوستان اعتراض می‌کنند که بار آموزشی چنل کم شده و لغویات چنل را فرا گرفته. خب من هم قبول دارم و در راستای جبران این نقیصه باید بگویم این دوتا خطی که شبیه لابیاهای واژن یک بانوی شهرنویی از هم جدا و بهم نزدیک می‌شوند درواقع تصویر یک دریچه‌ی فلزی قلب است که در تصویربرداری فلوروسکوپی این‌جوری نشان داده می‌شود. کلا گفتم که بدانید.


کشیک شب و روز جمعه خلوت‌تر از باقی کشیک‌ها و روزهاست. دلیلش هم مشخص است. ملت می‌روند دنبال کص‌بازی و درد و مشکل و بیماری یادشان می‌رود. یادشان هم نرود به حرمت کص به خاطر مسائل جزئی(!) مثل درد قفسه سینه و تنگی نفس شب و روزشان را خراب نمی‌کنند و لااقل تا فردا تحمل می‌کند و من استثنائا در این مورد بهشان حق می‌دهم. خود شما بهت بگویند بین کص یا دکتر یکی را انتخاب کن کی را انتخاب می‌کنی؟ خب معلوم است که کص! حالا بعدش چه می‌شود؟ ملت تازه روز بعد یادشان می‌آید یک مشکلی هم دارند و روز شنبه از در و دیوار اورژانس بالا می‌روند. جوری که کشیک‌های اورژانس روز شنبه یکی از سنگین‌ترین و وحشتناک‌ترین کشیک‌هایی است که یک رزیدنت می‌تواند تجربه کند. درست مثل تصویر بالا که برای شنبه شبی بود که از شلوغی زیاد وقت نکردم بروم سلف شام بخورم و مجبور شدم روی تخت و لای پرونده‌های بیماران شامم را بخورم.


داستان رجایی؛ خوب و بد، زشت و زیبا، تلخ و شیرین، دور و نزدیک...


بیمار خانم جوانی بود که با شکایت فشارخون بالا و غیرقابل کنترل با نامه‌ای از خارج مرکز مراجعه کرده بود. نگاهی به نامه و اکوی همراهش انداختم و فهمیدم بله! کوارکتاسیون آئورت! اول با خودم گفتم آخ جون، کوارک! بعد آلارم‌ساین‌های فشار خون بالا را پرسیدم و وقتی منفی بود و خیالم راحت شد که فعلا نیاز به اقدام اورژانسی ندارد بیمار را روی تخت درازاندم! و شروع کردم به معاینه‌ی فیزیکی مرتبط با بیماری و هرچه که از معاینات کوارکتاسیون یادم بود را رویش پیاده کردم. از اختلاف فشار دو دست گرفته تا نبض‌های تاخیری و سوفلش. همه هم تیپیک و مطابق کتاب و چیزهایی که خوانده بودم. به قول پزشک‌ها انگار بیمار کتاب خوانده بود و نشان داد واقعا توی کتاب‌ها الکی نمی‌نویسند و کتاب‌ها کار می‌کنند. :) البته که همه‌چیز هپی‌اِند نشد و بعد ازمعاینه که فهمیدم این بنده‌ی خدا از هجده سالگی دارد داروی فشار می‌خورد و این همه مدت کسی بررسی نکرده که چرا یک دختر جوان باید فشار خون کنترل نشده داشته باشد غصه‌ام گرفت. تشخیصی که می‌توانست از همان اول و با یک معاینه‌ی ساده و حتی یک اکوی هدفمند داده شود.


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
طرف برای گرفتن اوکی عمل فتق شکم اشتباها به جای درمانگاه قلب آمده بود اورژانس. وقتی فهمید اشتباه آمده اول می‌خواست برود اما گفت حالا که تا این‌جا آمده است برای یک تنگی نفس خفیفی که چند روز است دچارش شده ویزیتش کنیم. ویزیت شد، دی دایمرش مثبت شد و توی سی‌تی آنژیوگرافیش هم چنین فیلینگ دیفکت و امبولی ریوی بزرگی دیده شد. این‌جا واقعا جای عجیبی است دوستان! :/


من دقت کرده‌ام که دخترهای همه‌چیز پرفکتی که علاوه‌بر پدرومادر پولدار و تحصیل‌کرده و با موقعیت اجتماعی و دولتی بالا، خودشان هم دارای تحصیلات و کمالات بالا هستند متاسفانه یا خوشبختانه از جمال و زیبایی‌های چهره و اندام بهره‌ی چندانی نبرده‌اند. این‌که گفتم متاسفانه از این جهت است که نشان می‌دهد دختر ۱۰/۱۰ وجود ندارد و باید به همین چیزهایی که هست قانع شد و همواره در هر انتخابی ما به ترازوهایی برای سبک و سنگین‌کردن احتیاج داریم و خوشبختانه هم از بابت این‌که نشان می‌دهد در این جهان تخمی سراسر ناعدالتی، در این زمینه کمی و فقط کمی عدالت برقرار شده است.

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.