بیمار از گلپایگان آمده بود اما ته لهجهی عربی داشت. خودش میگفت متولد کربلاست و پدربزرگش زمان حسن البکر آنجا زندگی میکرده. به اینجا که رسید استاد پرسید «بچهها میدونید حسن البکر کیه؟» من فورا گفتم «احمد حسن البکر، رییس جمهور عراق قبل از صدام» و منتظر بودم استاد بازم در موردش بپرسد تا تعداد موهای لای باسن آن مرحوم را بریزم روی داریه. استاد اما تا همین را شنید کلی ذوق کرد و آفرین گفت و باورش نمیشد کسی در لول ما اهل مطالعه هم باشد. میخواستم بگویم «هی استاد! این خزانم را نبین، من هم بهاری داشتم!»
پ. ن: بیمار چندتا آدامس گذاشت روی میز و گفت از کربلا آورده و به عنوان تبرک بهمان داد. یکی کم آمد. دختر همگروهی گفت «برش دار!» گفتم «نه تو برش دار شاید به حق امام حسین شفا پیدا کردی!» این شوخی شوهرعمهای اما بانمک حدود دو دقیقه ناتاستاپ خنده گرفت.
پ. ن: بیمار چندتا آدامس گذاشت روی میز و گفت از کربلا آورده و به عنوان تبرک بهمان داد. یکی کم آمد. دختر همگروهی گفت «برش دار!» گفتم «نه تو برش دار شاید به حق امام حسین شفا پیدا کردی!» این شوخی شوهرعمهای اما بانمک حدود دو دقیقه ناتاستاپ خنده گرفت.