𝙎𝙚𝙭 𝙝𝙤𝙪𝙨𝙚🔞


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Для взрослых


بندازمت رو تخت خیمه بزنم روت، بیوفتم به جون لباتو کبودشون کنم🫦💦

این رمان مناسب همه سنین نیست🔞

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Для взрослых
Статистика
Фильтр публикаций


فیلمای پورن سایت‌های PornHub و Brazzers رو با زیرنویس چسبیده دانلود کن: 😍😏
.
@AdultFanz
.




داستان سکسی تصویری زندان ضعیفه🍑🩲

داستان بکن بکن زندانبان با کیر کلفت های سیاه پوست زندان که حسابی جرش میدن🤤💦

مشاهده داستان💦




118🍒
#پارت_رمان

امروز انگار واقعا عهد کرده بود به من حال بده
و برعکس خشم همیشش ، کمتر عصبی و وحشی باشه....

خودشو محکم و تند تند تو ک.صم میکوبید و به سینه‌هام سیلی میزد:
اووووف هر.زه چقدر تنگی. شتتت ک.یرم داره این تو میترکه.
چه ک.ص تپل و تنگی داری فادیای جن.ده.

چو.چولمو میمالید و محکم تلنبه میزد:من کیم ها؟ من کی توام؟؟؟

موهامو از جلو چنگ زد و سرمو طرف ک.صم که داشت گایی.ده میشد خم کرد:نگاه کن ببین کی داره ک.صتو جر میده
ببین زیرکی داری گا..ییده میشی؟؟؟

با شهوت جیغ زدم:آهـــه تــو . دارم زیر کیارش جر میخورم.
زیر شوهرخالــــم ، من زیرخواب توام
من جن.ده توام اخـــخ داره پاره میشـــم.

بیشتر از دو ساعته که توی هر پوزیشنی‌گا.ییده شده بودم
سوراخ کو.نم گشاد شده بود و لپاش از ضربه‌های کیارش سرخه سرخ بود

الانم ک.صم داشت گای.یده میشد و قشنگ حس میکردم سوراخم داره کش میاد:
من هرشب تورو میکنم ک.ص طلا
اوووف چه ک.صی داری کثافت ، آدم دلش میخواد تا صبح بگادت.
هرشب میایی خونه خالت به شوهرخالت ک.ص میدی فهمیدی؟
اگه نیایی من میام جلوی بابات ک.صتو گشاد میکنم .
فهمیــــدی؟

ضربه‌هاش بیش از حد تند و محکم شده بودن
به قدری که از درد داشتم جیغ میزدم:
آرهــــه فهمیدم. آخ بســــــه پاره شــــــدم.

تند‌تر ضربه زد و چو.چولمو مالید.
وحشتناک‌ترین حسو داشتم ، درد بشدت زیاد و لذت بیشتر....

کیارش از شدت وحشی و خشن بودن تمام تنش خیس عرق بود و تند تند تو ک.صم تلنبه میزد.
یهو هردو ناله هامون بالا رفت، آب کیارش تو ک.صم

و آب من روی ک.یر کیارش خالی شد.....
چند لحظه‌ای درونم نگه داشت تا آبش کامل خالی شه و  بعد بیرون کشید.
مثل بچه‌ها با ته مونده انرژی لب زدم:
بغلم کن.....

کم مونده بود از خستگی بیهوش شم که از پهلو بغلم کرد ، یه دستشو دور کمرم حلقه کرد و یه دستش سینه‌هامو تو مشتش گرفت.
داشتم میخوابیدم که یهو ک.یرشو کرد تو ک‌.نم.
از درد ناله کردم و خواستم برگردم که گفت:
هیــــش بخواب ، این از کو.نت درنمیاد.
میخوام حسابی گشادش کنم امروز کو.نتو.
تو جای فکر به گایی.ده شدنت
به این فکر کن که آب خالی شده تو ک.صت قراره از شوهرخالت حاملت کنه جن.ده کوچولو!

با تلنبه محکم کیارش تو باسنم به خوابی عمیق فرو رفتم....
https://t.me/+hYVcqfhDah5jNTJk
https://t.me/+hYVcqfhDah5jNTJk
https://t.me/+hYVcqfhDah5jNTJk


#آغوش_هـــــــــوس🔥🔞
#پارت_۱


با دیدن قطره ابی ک از موهاش روی سینه و گودی گردنش میچکه و خیلی پر پیچ و تاب تا رو نوک ممه صورتیش لیز میخوره بدنم داغ می‌کنه.....

هجوم خون زیادی رو از داخل بی.ضه‌هام به کلاه‌ک ک.یرم حس میکنم، بودن من اونم اینجا خیلی اشتباهه چه برسه به اینکه بخوام یه دختر رو که داخل حمومه دید بزنم...

دختر با عشوه م.مه های خوش فرم و گردش رو داخل مشتاش میگیره و میماله، همینطور که اونارو چنگ میزنه آروم ناله می‌کنه...

ک.یرم داشت سیخ میشد باید میرفتم موندنم اشتباه بود ولی نتونستم برم اون که منو نمی‌دید پس یکم دیگه میموندم...
دختر یه دستش رو سمت لای پاش برد و ک.ص پف دارش رو لمس کرد..

خشتکم داشت جر میخورد و میدونستم الاناس که ک.یر کلفتم جر بده شلوارم رو...

دختر انگشتش رو لای چاک ک.صش کشید، آخ که چقدر دلم میخواست اون ک.ص صورتیش رو با ک.یر ش.ق شدم پاره کنم و بعد زبونم رو داخل اون سوراخ تنگش ببرم...

چک محکمی به ک.صش زد و بعد شروع کرد به مالیدن چ.وچ.ولش...

زیپ شلوارم رو باز کردم و شورتم رو پایین کشیدم که ک.یرم مثل یه چوب سفت بیرون افتاد...

انگشتام رو دورش حلقه کردم و کمی بالا پایینش کردم ،

-اووووف لنتی چی میشد تمامش رو داخل دهن خوشگل اون دختر تازه وارد سکسی میکردم و برام میخورد...

دختر سرش رو بالا گرفت و بعد دهنش رو باز کرد آب وارد دهنش شد و بعد ریخت...
لنگاش ‌رو از هم باز کرد و با چهار انگشت ک.صش رو مالش داد و آه غلیظی کشید...

تف غلیظی روی ک‌.لاهک  ک.یرم انداختم و  با فکر اینکه داخل ک.ص تنگ اون دختر تازه وارد رفته شروع به بالا پایین کردنش با دست کردم...

دختر بی خبر از وجود من روی کاشی های حموم داگی شد و قمبل کرد...

کو*ن کوچولو و سفیدش اومد بالا، چقدر دلم میخواست این ک.یر کلفت رو داخل اون سوراخ پلمپش کنم و بگ.امش.

با دست دیگم تخمام رو گرفتم و آروم آروم مالیدمش...
ک.یرم حسابییی ش.ق کرده بود دیگه نمیتونستم بیشتر از این دیدش بزنم ،چون هر لحظه ممکن بود سمتش برم و از ک.ص و ک.ون بگ.امش..

کی.رم رو داخل دستم گرفتم فوری وارد یکی از اتاق ها شدم و در رو بستم و تند تند شروع کردم به ج.ق زدن...

هر لحظه تصویر اون تن و بدن سفید، م.مه‌های نوک صورتی و ک.ص تپل جلوی چشام بود...

چشام رو بستم و همونطور که سرعت دستم رو بیشتر میکردم تصورم میکردم که دارم از ک.ص جرش میدم...

صدای آه و نالش توی گوشم پیچید ، اووف، سگ پدر چه آه و ناله‌ای هم میکرد....
با خیس شدن دستم چشام رو باز کردم و به آب ک.یرم نگاه کردم...

دستمال کاغذی برداشتم و باهاش اون مایع سفید رنگ رو پاک کردم که صدای در اومد و....
🔞💯🔞💯🔞💯🔞💯🔞💯🔞💯🔞
https://t.me/+PniZDjdwkUYxYjk0
https://t.me/+PniZDjdwkUYxYjk0
https://t.me/+PniZDjdwkUYxYjk0
https://t.me/+PniZDjdwkUYxYjk0
https://t.me/+PniZDjdwkUYxYjk0
https://t.me/+PniZDjdwkUYxYjk0
👅💦🔥👅💦🔥👅💦🔥👅💦🔥👅💦🔥
حنا...دختر ریز جثه ای که شب عقد از پای سفره فرار میکنه و به امامزاده ی یه روستا پناه میبره اما یه شب که تو حموم عمومی روستا مشغول حموم کردنه خادم امام زاده با دیدن تن لختش....🔞💯💦
#فول‌هات‌سکسی‌شورت‌خیس‌کن👅💦
ازازدواج فرار میکنه و گیر یه خادم جذاب و سکسی میفته که...🔞💯🔥


واسه عمو ناتنیش نود ک.صشو میفرسته💦👅

جلوي دوربين لباسم و بالا دادم و مـ•ـمه‌هام و نشون دادم.

شروع به ماليدن نوك صورتي نـ•ـيپلام كردم و هم زمان با حالتي سـ•ـكسي زبونم و روي لبام كشيدم.

- اوم، كي قراره بياي خودت بمالي‌شون عمو شايگان؟! هوس دستات و كردن.🤤

يكي از مـ•ـمه‌هام و بالا آوردم و با كشيدن زبونم بهش، چشماي خودم خمار خمار شده بود.
- بيا بخورشون شايگان.دارم مي‌ميرم از شدت ح..شر❌

بي‌قرار جلوي دوربين با خودم ور مي‌رفتم و براش فیلمو فرستادم که با صدای خماری ویس داد و گفت:
-نکن ، میام ک.صتو جر میدما!

با عشوه خندیدم و دستمو لای پام روی بیکینیم قرار دادم.
-دستت به گوشت نمیرسه عموجون!

شروع به مالیدن ک.صم کردم و آه و ناله میکردم.
حسابی ک.صم خیس بود و دلش یه رابطه خشن میخواست که نتونم از درد راه برم.

تو حال خودم بودم که ناگهان در اتاقم باز شد و...💦😱
https://t.me/+jscQKjWF2XpmMTA0
https://t.me/+jscQKjWF2XpmMTA0
https://t.me/+jscQKjWF2XpmMTA0
https://t.me/+jscQKjWF2XpmMTA0
https://t.me/+jscQKjWF2XpmMTA0
https://t.me/+jscQKjWF2XpmMTA0

طنین دختر کوچولوی ح..شری که هم خونه عمو ناتنی جذاب و هاتش میشه و عموش هر شب ک.صشو جر میده💋💦🔞


+دیلدو💦 رو کجات فرو کنم دختر کوچولوم؟
واسه
#ک_ر ددیت حشری شدی ک^صت خیس شده ؟

با صدای قباد فورا دستم و از تو شورتم در آوردم و گفتم:
-نه...نه....چیزه...اونجام میخارید

با برخورد #ک...یر و بزرگش با #چو_‌ولم داشتم دیوونه میشدم
آروم خودشو روی #تپلم🍑 تکون میداد.
حالم حسابی بد بود و #حشری شدم.

نوبتی سینه هام‌رو میخورد و روی #واژن🔞م تلمبه میزد.

بابرخورد #کلفتش🍆 به #چو_و_لم آهی کشیدم که در اتاق باز شد و هووم #لخت اومد داخل اتاق و پتو رو کنار زد و پاهامو کامل باز کرد و #ک...ص خیسم و که دید روی لبای سرخش زبون کشید
-اوووف...قباد میخوام بخورمش

ک...یر شوهرم رو گرفتم و کمی باهاش بازی کردم، مثل یه #کرم بود که جون نداشت.
ولی داشت تو دستم سفت میشد که به باسنم چنگ زد و خمار گفت:


-جووون...#هلو تو بخورم #بیبی_گرل

#پستونک مو تند تر مک زدم و به #چو_وله م مالیدم
ددی به جلوی پاهاش اشاره کرد:
-بیا اینجا توله سگ
بجای اون پستونک ک...یر ددی رو بخور

با بغض  و لبای #اویزون به طرفش رفتم :
-نخیرم...میخوام بکنی اونجام #ددی جونم
اونجام میخاره

ددی نشست رو صندلی:
- بشین روش..بجنب #توله سگ
میخوام بکنمت تا سیر شی
سایه هم ک...ص خوشگلت و میخوره

https://t.me/+-hHn5alBzPgyMmQ0
https://t.me/+-hHn5alBzPgyMmQ0
https://t.me/+-hHn5alBzPgyMmQ0
https://t.me/+-hHn5alBzPgyMmQ0
#تریسام🔞💦


#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_268


سرم که تو گوشی بود و تو پیج ها داشتم میگشتم که موبایل از دستم کشیده شد و سرم رو بالا گرفتم.

به شیخ نگاه کردم که موبایل رو از دستم گرفت و روی میز گذاشت و با لحنی که خنده توش هویدا بود گفت:

_الکی دنبال نگرد خودم میبرمت نه بهترین آرایشگاه تهران بلکه بهترین آرایشگاه ایران.

نفس راحتی کشیدم.
از اینکه قرار نبود بی افتم دنبال آرایشگاه خیالم آسوده شد.

موبایلش رو برداشت و انگار به کار من پرداخت که همون لحظه زنگ خونه به صدا در اومد.

نگاهی به شیخ کردم که دستی به تیشرت طوسی اش کشید و قبل بیرون رفتن گفت:

_لباس مناسبی بپوش بیا پایین!

کنجکاو از داخل کمد شومیز و شلوار دامنی برداشتم و تنم کردم و دستی زیر موهام کشیدم.

با پوشیدن صندل ها سوار آسانسور شدم و به طبقه پایین رفتم.
تا در آسانسور باز شد صدای چندنفر ناشناس شنیدم که حس کنجکاویم بیشتر شد و به سمت صدا که طرف پذیرایی بود کشیده شدم.

با صدای کفشم سر همه شون به طرفم چرخید که در عرض چندثانیه همه شون رو بررسی کردم.

2زن و 3مرد بودن.
مردهاشون انقدر هیکلی و قد بلند بودن که از ترس آب دهنم رو قورت دادم و سلام آرومی کردم که جواب با احترامی ازشون دریافت کردم.

با اشاره شیخ کنارش نشستم و پا روی پا انداختم.
یکی از مونث ها دختری بود که به سن و سال من میخورد و با خجالت سرش رو پایین انداخته بود و حجاب معمولی داشت.

_این خانم معصومه که 45سالشه و آشپزخانه به عهده ایشونه و دخترشون ستاره21ساله که با کمک مادرش وظیفه خدمتکاری رو به عهده دارن.


#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_267


سکس تو استخر یه لذت دیگه ای داشت و تجربه جالبی برامون رقم زد.

وقتی هردو ارضا شدیم من با نفس نفس سرمو به سینه اش چسبوندم و دست های شاپور دور تنم حلقه شد.

نفسم که جا اومد شیخ دستم رو گرفت و به طرف دوش برد و تن هردومون رو شست و حوله رو دور تنم کیپ کرد.

حوله خودش هم دور کمرش پیچید و خسته از پله ها بالا رفتیم و به اتاق دو نفره مون رفتیم.

روی صندلی نشستم و سشوار رو به برق زدم تا موهام رو خشک کنم.
دستی لای موهام که داشت بلندتر میشد، کشیدم و خیره تو آیینه گفتم:

_دلم یه تغییر تو صورتم میخواد.

شاپور هم که داشت موهای خودش رو خشک میکرد با حرف من لحظه ای توقف کرد و نیم نگاهی به سمتم انداخت.

_میخواهی موهات رو رنگ کنی؟

سرم رو تکون دادم و از پشت سر با شونه موهاش رو حالت داد و از درون همون آیینه به چشم هام زل زد و گفت:

_اگه دوست داری برو رنگ خاکستری دودی چیزی بزن به موهات!

لبم رو از فکرش گاز گرفتم و استقبال شیخ شاپور هم مزید بر این شد این فکر تو سرم در حدی رشد کنه که بعد از اینکه کارم تموم شد بی افتم دنبال بهترین آرایشگاه های تهران.




#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_266



شرتم رو خودش از پام در اورد و مک هاش به نوک سینه ام ادامه داد.

با چشمای بسته آه و ناله ام بلند شد و انگشتام رو لای موهاش چرخوندم و زیرلب ناله کردم:

_آه ددی! محکم تر آخ جوری بمک انگار الان شیر ازشون میاد بیرون.

من تو سکس هرروز بی حیا تر و هات تر میشدم و وقتی انگشتای زمخت شیخ لای پام رفت و بهش چنگی زدم وقتی شیخ عاشق این ورژن من شده.

سر انگشت فاکش رو به چ.وچ.ولم مالید که رون هام از شدت لذت لرزید و سرعت مکیدن هاش هم بیشتر شد.

_وای وای تندتر! بابا... بابایی لطفا!

دست از مکیدن سینه ها برداشت و سرش رو بالا اورد و رون پام رو گرفت و بالا اورد.

پام رو دور کمرش انداخت و با آلتش رو به لای پام کشید و از لای دندون های بهم چسبیده ام هیسی کشیدم و به شونه اش چنگ زدم.

میدونستم بخاطر آب سکس آرومی ندارم ولی خب نمیتونستم از این لذتش بگذرم.

لب هامو دوباره به کام گرفت و آروم آلتش رو فرو برد و وقتی دید کامل توم جا باز کرده، تلم.به های محکم و قویش رو شروع کرد.

ناخن های بلندم رو به کمرش چنگ زدم و سرمو به عقب بردم و ناله هامو ول دادم.

دست هاش رو بالا برد و سیلی محکمی به سینه های خیسم زد که سریع رد انگشتاش به جا موند و جیغی از درد و لذتم از لای لب هام خارج شد.


#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_265


پوف کلافه ای کشید و لحظه ای نگاهش رو به سمت دیگه چرخوند تا کنترل خودش رو حفظ کنه.

ولی خب مگه من میذاشتم؟
کنترل شیخ باید تو دستای من باشه.
برام مهم نبود کل دبی و شاید ایران تا کمر براش خم بشن ولی من ملکه گری تو کاخ این شاه میخواستم.

من قدرت تو این عمارت رو میخواستم.
خودم پیش قدم شدم و اجازه عقب نشینی بهش ندادم و لب هاش رو به کام گرفتم.

سریع دست هاش پشت کمرم نشست و تو بوسه همراهیم کرد.

سفت و عمیق تن خیسم رو به تن خیسش فشرد و انقدر بوسه مون خشن و پر التهاب شده بود که دلم میخواست تو همین آب خودش رو سفت و بدوت انعطاف تو واژنم فرو کنه.

با نفس نفس و چشم های بسته دستم رو به سمت باکسرش بردم و لبه شو گرفتم و به سختی اونو تا رون هاش پایین کشیدم.

سر قارچی شکل آلتش رو لمس کردم که دست شیخ با خشونت روی سوتینم نشست و سینه مو فشار داد.

تو دهنش "اومی" کردم و براش تو آب هندجاب رفتم.
از داغی آلتش واژنم خیس شد و چشم هام رو آروم باز کردم.

شیخ شاپور هم با نفس نفس چشم های سرخش رو باز کرد و با حرص و عجولانه بند سوتینم رو باز کرد که سینه هام بخاطر مشت و مالش های خودش بزرگتر شده بود رو به چنگ گرفت و هردو رو بهم چسبوند.

زبونش رو دور نوک هاش چرخوند و آه بلندم تو فضای استخر پیچید و منم همزمان نوک آلتش رو فشاری دادم که هیسی از لذت و حرص کشید.


#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_264


با عشوه خندیدم و همزمان سرم رو به نشونه تایید تکون دادم.

دستش رو پشت گردنم برد و سرم رو جلو کشید و لب های خیسش رو روی لب های خیسم گذاشت.

بوسه داغ و شه.وت انگیز تو آب یه تجربه هات و جالبی بود.
دست هامو دور گردنش قفل کردم و همراه با بوسه اش شدم و من کمی بی حیایی کردم و زانوم رو از باکسرش به آلتش فشردم.

صدای بوسه مون تو سکوت فضای استخر بیشتر اکو شد جوری که هورنی ترم کرد.

وقتی نفس کم اوردم کمی لب هام رو فاصله دادم و برای اینکه نفسی تازه کنم منم کنارش به استخر تکیه دادم و لیوان آب پرتقال رو دوباره برداشتم.

بقیه محتویاتش رو بالا کشیدم و نفس عمیقی کشیدم.

سینه ام بالا و پایین شد که نگاه شاپور بهش ثابت موند.
خودش رو جلو کشید و مقابلم ایستاد و انگشتاش رو جلو اورد و لای انگشتام که دو طرفم لبه استخر گذاشته بودم، قفل کرد.

الان انگشتام اسیر انگشتاش شد.
لبخندم اوج گرفت و سرش رو پایین برد و یه دفعه چنان گازی از سینه خیسم گرفت که جلوی چشمام سیاهی رفت و ناله ام بلند شد.

به دقیقه نکشید که جاش خون مرده شد و شاپور با پوزخند و مالکیت گفت:

_کمتر شیطونی کن ملودی خودت میدونی یک راندم حداقل یک ساعت طول میکشه.

بی توجه به درد سینه ام خندیدم و زانوم رو دوباره لای پاش کشیدم و چشمکی تحویلش دادم.

_کیه که بدش بیاد یک ساعت زیر بدنت له بشه.




#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_263


لحظه ای خودم رو زیر آب نگه داشتم و بعد با خنده بالا اومدم و نفس عمیقی کشیدم.

موهای خیسم رو عقب دادم.
شاپور فقط با باکسر مشکی رنگی خودش رو تو آب انداخت و به تن و موهای خیسش زل زدم.

بدن خیسش اونو سکسی تر کرد.
به گوشه استخر تکیه داد و به سمتش شنا کردم.

انگار قبل از اینکه خودش رو تو آب بندازه دوتا لیوان آب پرتقال اورده بود و گوشه استخر گذاشت.

از جلو بهش چسبیدم و یکی از لیوان ها رو برداشتم و کمی ازش خوردم.
شیخ شاپور هم یه دونه برداشت و تا نصفه سر کشید.

انگشتای لاک زده مو روی سینه عضلانی و تمیزش کشیدم و تا نزدیکی گردنش بردم و چشمای سیاه شیخ زوم حرکاتم بود.

آب ولرم داشت پاها و کمرم رو نوازش میکرد.
وسوسه شده بودم... خیسی تن و موهای و بدن سیکس پک دارش هورنی ام میکرد.

هیکلش عین پاول درف بود و انگشتام رو لای موهای نمدارش بردم و اونا رو به یک طرف کشیدم و با صدای خماری زمزمه کردم:

_اگه بچه مون پسر شد دوست دارم به تو بره چون مطمئنم خیلی جذاب میشه.

شیخ لیوان رو دوباره بالا برد ولی نگاه از من نگرفت و با حرفم، گوشه لبش با غرور بالا رفت و سرشو جلو کشید و آروم با شیطنت پچ زد:

_یعنی من جذابم؟


#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_262


لب هام رو با ذوق بهم فشار دادم و بدون اینکه اینو تو صورتم نشون بدم سرمو چرخوندم و به چشماش که نزدیک صورتم بود، نگاه کردم.

ابرویی بالا انداختم و آروم مثل خودش پچ زدم:

_به یه شرط باهات میام!

سرش رو به نشونه "چیه" تکون دادم با چشمای سیاهش که برق زد منتظر نگاهم کرد.

خودم رو بهش نزدیک کردم و با زانوهام روی مبل نشستم.

دست هام رو دور گردنش حلقه کردم و لبم رو به پایین لبش چسبوندم و شیطون گفتم:

_باید بذاری هروقت بدن من آماده بود بچه بیاریم.

پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند و گوشه لبش رو بوسیدم‌.

من عاشق بچه بودم و هیچوقت این عقیده نداشتم که با وجود بچه بدن من نابود میشه و برعکس دوست داشتم وقتی جوونم مادر بشم تا بتونم مادر سرحالی برای بچه ام باشم.

انگشتای شیخ از پشتم بالا اومد و زیر موهام رفت و با صدای خشک و خشداری گفت:

_من بچه میخوام ملودی ولی زمانش دست خودته... تو باید کم کم ورزش رو جدی بگیری که وقتی خواستی زایمان کنی بدنت کامل آماده بشه.

بوسه داغش روی پیشونیم نشست و منو از خودش جدا کرد و با اخم و جدیت ادامه داد:

_دغدغه ات این موضوع نباشه چون هروقت تو آماده بودی ما بچه دار میشیم.

از اینکه شیخ شاپور با وجود این همه ثروت و قدرت خودخواه نبود باعث شد از انتخاب و عشقی که بهش داشتم غرق لذت و غرور شدم.

محکم گونه اش رو بوسیدم که برای دوم در روز لبش کج شد و با ذوق درخواستش رو برای رفتن به استخر پذیرفتم.

به طرف استخر عمارت رفتیم و تا پا داخلش گذاشتم لباس هام در اوردم و فقط با سوتین و شرت قبل از اینکه شاپور اقدامی کنه، با ذوق خودم رو تو آب پرت کردم.


#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_261


قهوه رو تو فنجون سفید رنگی ریخت و کمی ازش مزه کرد و جدی و دستوری گفت:

_همه اینجوری نیستن ولی بعضی این افراد چشمشون دنبال اینه از نرده بون بقیه بالا برن پس تو نباید شان خودت و من رو پایین بیاری.

یه چیزی که خوب فهمیده بودم این بود که بحث کردن با شیخ شاپور بی فایده بود چون همیشه برنده خودش بود.

از پشت میز بلند شدم و موز رو تو سطل زباله انداختم و به طرف نشیمن گاه رفتم و تلویزیون رو روشن کردم.

بی هدف و بی دلیل شبکه هارو جا به جا میکردم که به چیز خاصی نرسیدم.

حضورش رو پشت سرم حس کردم که دست هاش رو دوطرفم روی مبل گذاشت و سرش رو به طرفم خم کرد.

وقتی زیر گوشم رو بوسید ورژن لوس بودنم سریع بیدار شد و سرم رو به طرف دیگه چرخوندم.

دوباره بی توجه به من همونجا رو بوسید و آروم تو گوشم پچ زد:

_اگه بعضی وقتها تند میشم بخاطر اینه فشار زیاد رومه میخوام بابایی رو ببخشی باشه دخترم؟

عین گربه لوس بیشتر تو خودم جمع شدم که دستش جلو اومد و دور سینه هام پیچید و با لحن آروم ادامه داد:

_بیا بریم استخر تا دخترم کمتر بهونه گیری کنه.


#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_260


گیج ایستادم و بهش نگاه کردم که آستین های پیراهن سرمه ایش رو تو آرنج بالا زده بود و به طرف آشپزخونه قدم برداشت.

به آسانسور نگاه کردم که به نظرم نیاز نبود ولی خب به حرفش گوش دادم و سوار آسانسور شدم.

بابا همیشه غرق در ثروت بود و من اصلا هیچ روزی احساس کمبود نداشتم ولی ثروت شیخ در حدی بود که برای بابا هم قفل بود.

به اتاقی که فقط مخصوص لباس هاش و کیف و کفش بود شدم و کتش رو بین انواع کت و شلوارهاش آویز کردم.

توجهی به کمد کمربند و ساعت هاش نکردم که همه شون حتی یکبار استفاده نشده بودن چون شیخ هیچ چیز از دبی به اینجا نیورده بود.

با همون آسانسور پایین رفتم و وارد آشپزخونه شدم.

شاپور داشت برای خودش قهوه درست میکرد که صداش رو شنیدم.

_یه خانم آشپز و یه خدمتکار دائمی اینجا استخدام شدن که تا 20دقیقه دیگه میرسن. اصلا باهاشون دمخور نشو چون دوست ندارم همسرم با کسی که هیج نسبتی باهاش نداره صمیمی بشه.

به دیس میوه وسط میز نگاه کردم و یه دونه موز برداشتم و مشغول پوست کندنش شدم.

_خب من با کسی حرف نزنم اینجا از تنهایی دق میکنم.


#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_259


با خجالت و سرخ شدن گونه هام لبم رو گزیدم و تیر آخر رو وقتی زد که لبخند کمرنگی روی لبش نقاشی شد.

برای اولین بار حس کردم قلبم برای شاپور لرزید.

نگاهش رو از من گرفت و دنده رو عوض کرد و من مات دست هایی شدم که دور فرمان قفل شده بودند.

نگاهم سر خورد روی حلقه ام.
آب دهنم رو قورت دادم و با حلقه ام بازی کردم... حتی از راه دور هم مشخص بود این یه حلقه گرون قیمتی که تو دست هرکسی دیده نمیشه.

حتی خونه ای که براش تدارک دیده بودن سلطنتی بود.
انگار یه شاه داره تو این عمارت زندگی میکنه.

ماشین رو تو پارکینگ پارک کرد و همزمان با شیخ شاپور پیاده شدم.
موبایلش رو از جیب کتش بیرون اورد و کنار گوشش گذاشت و محکم گفت:

_کی میان؟ تا نیم ساعت دیگه اینجا نبودن هم خودت اخراجی هم کسایی که این مسئولیت رو به گردن گرفتن.

متعجب دنبالش راه افتادم و به حرف هاش گوش دادم.
وارد خونه شدیم و کتش رو خواست روی مبل پرت کنه که سریع از دستش گرفتم و گفتم:

_میذارمش تو اتاق!

سرش رو به سمتم چرخوند و سری برام تکون داد و خواستم از پله ها بالا برم که صدای بمش تو خونه پیچید:

_از آسانسور برو کمتر و پاهات آسیب می بینن.

Показано 20 последних публикаций.