𝙎𝙚𝙭 𝙝𝙤𝙪𝙨𝙚🔞


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Для взрослых


بندازمت رو تخت خیمه بزنم روت، بیوفتم به جون لباتو کبودشون کنم🫦💦

این رمان مناسب همه سنین نیست🔞

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Для взрослых
Статистика
Фильтр публикаций


شروع به مکیدن #مم🍒ه هام کرد ‌:
_داری دیونم می‌کنی #ج.نده کوچولو.

هر چی هولش میدادم عقب ولم نمی‌کرد .
پرتم کرد رو تخت و وسط پام اومد .

#کی.رشو با یه حرکت در آورد و با دیدن #دی.ک بزرگش جیغ زدم .😱😭
کی فک میکردم حاج محمد
#کی.ر به این بزرگی داشته باشه !! 😳🔥

شرت و نوار بهداشتیو با هم بیرون کشید و دستامو بالا سرم نگهداشت تا تقلا نکنم ..

سر .یرشو به سوراخ خونی .صم چسبوند و با یه حرکت همه ی .یک کلفتشو...
https://t.me/+p3kAS7OHQ4M5Mzk0
https://t.me/+p3kAS7OHQ4M5Mzk0




#گناهم‌باش
#پارت1

یقه ی تاپم و از تنم فاصله دادم و نق زدم:

_آیــی خیلی گرممه ماهــان!

تو گلو خندید و کمی از مایع ی زرد رنگ داخل لیوانش ریخت و مزه کرد.

_نگفتم نخور؟ تو که جنبه نداری چرا میشینی همراهیم می‌کنی بچه!

انگار مستی عقلم و زایل کرده بود!
حیا رو قورت دادم و بی هوا دستش و گرفتم و گذاشتم روی سینه ام.

_مگه بچه سیــنه به این بزرگی داره؟

به تندی دست پس کشید.
_نکن بچه! پاشو پاشو ببرمت زیر دوش آب سرد بلکه این مستی بپره از سرت، کم چرت و پرت بلغور کنی.
عزیز جون بیاد تو رو توی این حال ببینه چوب تو ک.ونم می‌کنه.

غش غش خندیدم و دستم و پس کشیدم.

_نمیام نکن دایــی، بازم بریز برام.

نوچی کرد و کلافه دستش و لای موهاش فرو برد.
سرخوش خندیدم و کمی دیگه برای خودم از اون زهرماری ریختم و یکجا سرکشیدم.

گلوم سوخت و صورتم درهم شد.
تنم داغ بود کاش لباسم و میکندم.
دستم و بردم زیر تاپم و بالا کشیدمش.

_زُلفا!!

تاپ و گوشه ای پرت کردم و خندیدم.
_گــرمم بود.

نگاهش  روی بالا تنه‌ام میخ شد و آب دهانش و پر صدا قورت داد.
حرکاتم دست خودم نبود، با ماهان خیلی صمیمی بودم ولی نه دیگه در حدی که مقابلش با سوتین بشینم و دلبری کنم.

کاش این زهرماری و نمی‌خورم.
بهم گفته بود که نخور ولی من سرتق تر از این حرفا بودم
صداش درست کنارم، زیر گوشم پیچید.

_سایزت چنده زُلفا؟ هشتاد و پنج میزنی؟
چه بزرگن!

چشمکِ ریزی زدم و گفتم:

_پسندیدی؟ هشتاد میزنم.
انگار کلا هرچی غذا میخورم گوشت میشه اینجا و  اون  پایینی.

با سر به پایین تنم اشاره زدم.
نگاهِ سرخش نشست روی شلوارکم

نگاهِ اونم خمار شده بود و چشماش سرخ بود.
تنم داغ بود و بین پام نبض میزد.
چرا زیاده روی کرده بودم؟ تا خرخره خورده بودیم.

نگاهم رفت پی خشتکِ ماهان، اوپس! یکی اینجا زده بود بالا.

تنم و کمی جلو کشیدم و با خنده دستم و گذاشتم روی خشتکش.
تکون شدیدی خورد و با ناله اسمم و صدا زد.

هیچکدوم از کارام دست خودم نبود و انگار کنترلِ دستام از اراده‌ام خارج بود!
کمی فشارش دادم و سرخوش خندیدم.

_چه بزرگه ماهان! من که سایزم و گفتم بهت، تو نمیگی؟

هوشیار تر از من بود، کلافه دستم و پس زد

_نکن زُلفا، داری تحریکم می‌کنی.

شیطنت کردم و دوباره دستم و سر دادم رو خشتکش.
_اگــه تحریــک بشـــی چی میــشــه؟

به یکباره بازوم و به چنگ گرفت و من و روی کاناپه خوابوند.

روی تنم خیمه زد و غرید:
_این میشه

لبهاش و روی لبهام گذاشت و با ولع بوسیدتم.

ادامه شو بیا تو چنل زیر بخون چطوری دایی ناتنیش مست به جونش میوفته 😱👇

https://t.me/+bzM1H8ICeAswNTU0
https://t.me/+bzM1H8ICeAswNTU0
https://t.me/+bzM1H8ICeAswNTU0


زُلفا دختر شیطون و هاتی که عاشق دایی ناتنیش میشه و وقتی که هردو حسابی مستن باهم سک.س میکنن.
زلفا از اون شب چیزی یادش نمیاد تا اینکه شب عروسی داییش می‌فهمه حاملست!


مکانیـ💦ـک سـکـ🔞ـسی
#پارت1


- اووووف لنتـــــــــی اون گوشتی بین پات ک*صه؟؟؟؟

با حرفم پاهاش جفت شد و دستش رو روی خشتکش گذاشت و خواست قدمی عقب بره که سریع شاسی متحرکی که روش دراز کشیده بودم رو کمی به عقب کشیدم و دستم رو بین پاهاش بردم و ک*صش رو چنگ زدم.

-آخ...چی...چیکار...میکنین...آقا...
- جوووون...عجب ک*صی داری تو دختر

بهت و هیجان و شهوت تموم وجودم رو گرفته بود طوری که با چنگ زدن ک*صش از روی ساپورتی که حتی رنگ قرمزِ شورتشم به وضوح دیده میشد باعث شق شدن کی*رم شد.

-آقا...توروخدا...دستت...دستتون بردارین...آه...
-هیشششش...آروم باش خوشکله...دوسداری ملت بریزن سرمون؟

بیشتر خم شد و همین باعث شد انگشت شصتم دقیق بین لبه های ک*صش بشینه و باعث حبش شدن نفسش بشه.

فشاری با انگشتام به ک*صش دادم و با انگشت شصتم شروع به مالیدن دورانی سوراخش که زیر انگشتم بود کردم که سریع به شدت خیس شد و خیسیش به انگشتم چسبید.

-آاییی....اوممم...چی...چیکار...میکنی...من...من باکره ام...لطف...لطفا اقا...دستت...آاااهههههه....

نذاشتم ادامه بده و با تند کردن حرکت انگشت شصتم ناله اش شدت گرفت و پاهاش لرزید و دستش محکم روی کمپوت ماشین نشست.

میدونستم هرلحظه ممکنه روی زمین بیفته که سریع خودم رو با شاسی متحرکی که روش دراز کشیده بودم بین پاهاش کشیدم که همزمان با رسیدن صورتم دقیق زیر ک*صش و دیدن نمای جذاب ک*ص گوشتی قلمبه اش ، حرکت دورانی انگشتم رو بیشتر کردم....

پاهاش با شدت بیشتری لرزید و توی یه ثانیه کنترلش از دست داد و با زانو روی زمین افتاد و ک*ص خیسش روی دهنم چسبید که هینی کشید و خواست بلند بشه ولی مانع شدم و با دستم چنگی به پهلوش زدم.

- تکون نخور کوچولو...همینجور بمون و صدات درنیاد...
- ن...نکن...لط...لطفا...با...باورکنین...من...من از اون دخت...دخترا نیستم...آی...آهههه...
-بجای اینکه مدام بگی نکن، یکم لذت ببر تپلی...

با دندونم گازی از ک*صش گرفتم که جیغ خفه ای کشید و  ک*صش محکم روی دهنم کوبیده شد ........
💦🔞💯💦🔞💯💦🔞💯💦🔞💯💦🔞💯💦🔞💯💦🔞💯💦🔞💯💦🔞💯💦🔞💯💦🔞💯💦🔞💯💦🔞💯💦🔞💯💦🔞💯💦🔞💯💦🔞💯💦🔞💯💦🔞💯💦🔞💯
ســــــــــــامع...
مکانیک کار حرفه ای و شرو شیطونِ 30ساله و جذابِ تخصـــی که با دیدن ک*ص قلمبه ی مشتریش از روی ساپورتش با دستای روغنی بهش چنگ میزنه و توی همون تعمیرگاهش ترتیبش رو میده و....❌💯🔞
https://t.me/+G99Ow4rwYd43YjQ0
https://t.me/+G99Ow4rwYd43YjQ0
https://t.me/+G99Ow4rwYd43YjQ0
https://t.me/+G99Ow4rwYd43YjQ0
https://t.me/+G99Ow4rwYd43YjQ0
https://t.me/+G99Ow4rwYd43YjQ0
https://t.me/+G99Ow4rwYd43YjQ0
https://t.me/+G99Ow4rwYd43YjQ0
https://t.me/+G99Ow4rwYd43YjQ0
خشتک دختره رو جــ💦ــر میده و با فشار روی رونای توپرش کاری میکنه  ک*صش رو روی دهنش بذاره و....❌❌💯🔞🔞🔞
#فوووووول‌هـــات‌وبشدت‌آبداروسکســـی🔞💯
#محدودیت‌سنــــــــــــی‌و‌ممنوعــــــه❌❌❌❌🔥🔥🔥


#ربات_سـکـس 🔞

#Part_4

انگشتای زبرش که به پره های ک.صم میخورد حالم دگرگون میشد.

این بهترین چیزی بود که تو عمرم صاحبش شده بودم.

چشمام خمار بود و انگشتای آرمین ربات ک.یر کلفتم رو چوچو.لم میرقصید .
حس کردم سرش بهم نزدیک شده و به آنی لباشو رو لبام گذاشت.

هیچ چیزش مثل یه ربات نبود!
کاملا اناتومی یه انسان کامل رو داشت.
لبای سردش لبامو عمیق بوسید و بند اول انگشت اشارش تو ک.ص خیسم فرو رفت.

تو گلو آهی کشیدم که سرشو عقب کشید و بند دوم انگشتش رو تو سوراخم فشرد.

انگار خوب بهش آموزش داده بودن چجوری حال بده!

گوشه لبمو گاز گرفتم و نالیدم:
-دوتا انگشتش کن..آههه لعنتی سک..سی!

پیراهنش رو با یه دست از تنش درآورد و با دیدن شکم تخت و شیش تیکش هوشم از سرم پرید.

حتی از سپهر هم سک..سی تر بود!
بی طاقت میخواستم زودتر تو ک.صم حسش کنم.

از وان بیرون اومدم و دستمو دور گردنش حلقه کردم.
-بکن منو ربات سک..سیم ؛ ک.صم تورو میخواد!

با حرفم منو به پشت چرخوند و با فشار دستای زمختش داگیم کرد.

انگشتاشو چند بار روی روی چاک ک.صم کشید و ...
https://t.me/+z-KZbCZh3TgxMTA0
https://t.me/+z-KZbCZh3TgxMTA0
https://t.me/+z-KZbCZh3TgxMTA0
https://t.me/+z-KZbCZh3TgxMTA0

سارینا یه زن متاهل 23 سالست که شوهر میلیارش بهش یه ربات انسان نما هدیه میده تا تو کارای خونه کمکش کنه و این ربات یه ک.صلیس قهاره که اناتومی خیلی شبیه به انسان داره و سارینا هر روز تو خونه خالی با ک.یر کلفت رباتش حال میکنه...🙈🔞💦


جرررر😂
دختره از بزرگترین قاچاقچیه ایران حاملس و ویار سکس کرده ولی شوهرش بهش توجه نمیکنه برا همین..
.

https://t.me/+dTjTsVozVhMyZDc0
https://t.me/+dTjTsVozVhMyZDc0

- ویارتون چیه؟

روم نمیشد بگم سکس با شوهرم شده ویارم! لبمو گزیدمو گفتم

- چطور؟

خانم دکتر گفت

- آخه مشخصه از چهرتون، حتی بچتون هم بی قراره...

ای تف توروحت عرفان ببین از بس نزدیکم نشدی ویار سکس سرم اومده!
خجالت زده گفتم


- سکس...

دکتره لبخندی زدو گفت

- این عادیه... کسانی که جنینشون پسره بیشتر وقتها ویارشون میشه سکس با همسراشون! خب چرا به شوهرتون نمیگید؟

عصبی گفتم

- شوهرم؟ اون یا نیست یا اگرم هست از ترس اینکه بلایی سر گل پسرش نیاد نزدیکم نمیشه! باورتون میشه حتی میترسه منو ببوسه!

دکتره زد زیر خنده که صدای عرفان از پشت سرم بلند شد

- من میترسم تورو ببوسمم؟!

وحشت زده برگشتم عقب که یه قدم نزدیکم شدو گفت

- من نزدیکت نمیشم؟

آب دهنمو به سختی قورت دادم که دکتره گفت

- جناب ارجمند بهتره به ویار زنتون توجه کنین! تا قبل از پنج ماهگی هیچ مشکلی برای سکس وجود نداره!

عرفان عصبی نگاهی به من انداختو گفت

- منو دور میزنیو بی اجازم میای بیمارستانو جار میزنی که شوهرم نزدیکم نمیشه؟

ترسیده سرمو انداختم پایین که دستش رو شکم برآمدم نشست و روبه دکتر گفت

- مارو تنها بزارید!

دکتره که از بدشانسیم عرفانو میشناخت بدون حرف از اتاق رفت بیرون! منم خواستم همراهش برمو از این مخمصه فرار کنم که عرفان به زور خوابوندم روی تختو گفت

- پس ویار سکس کردی؟

به چشمای سیاهش که برق میزد خیره شدم که شلوارو و شرتشو از پاش دراورد! هینی کشیدمو گفتم

- چیکار میکنی دیوونه؟

رو تنم خیمه زدو و همینجور که خودشو باهام تنظیم میکرد گفت

- میخوام هرروز تو سه نوبت به گل پسر بابا و مامانش یه حال اساسی بدم که نره همه جا جار بزنه شوهرم میترسه نزدیکم بشه...!

الله اکبرررررر😂😂
رمانش معرکس😍
پسره اینقدر با دختره سکس میکنه که به جای یه بچه سه تا دیگم میکاره تو رحمش😱😐🤣
این کمرو از کجا میاره خدا میدونه😂🚶🏻‍♀
برا دخترم یه فاتحه بخونید میترسم دیگه از زیر پسره زنده بیرون نیاد😂🤦🏻‍♀

#پارت_واقعی_رمانشه❌
https://t.me/+dTjTsVozVhMyZDc0
https://t.me/+dTjTsVozVhMyZDc0
https://t.me/+dTjTsVozVhMyZDc0


#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_240


ایران؟
چرا من نمی دونستم؟ تنها می خواست بره؟
انقدر سوال های زیادی تو ذهنم در عرض چندثانیه چرخید که نمی دونستم اول کدوم رو ازش بپرسم.

همهمه کوچیکی بین کارمندان ایجاد شد که شیخ با همون جدیت ادامه داد:

_شاید این 6ماه بیشتر شد شاید هم کمتر فکر نکنید من رفتم اینجا رو بیخیال میشم زانیار فقط بالای سر شرکته وگرنه من 24ساعت اینجا رو چک میکنم.

هیچکس حتی حرفی هم نمیزد.
دستم رو مشت کردم و دیگه باقی حرف های شیخ رو نفهمیدم.
یعنی انقدر براش ارزش نداشتم که درموردش با من صحبت کنه؟

وقتی دستم گرم شد به خودم اومدم نگاهم رو به دستم دادم که تو دست شیخ اسیر شد و به سمت اتاق کشیده شدم.

وارد اتاق شد و به طرف میزش رفت و من وسط اتاق قفل کردم.

گیج سری به طرفین تکون دادم و آروم پرسیدم:

_داری میری ایران؟
_میری نه داریم میریم ایران.

شیخ داشت چی میگفت؟
آروم و با بهت خندیدم و ناباور گفتم:

_چطور من دارم همراهت میام ایران که خودم خبر ندارم؟

_آهههه..اومم..اووف..پسرخاله..آهههه...سالارت خیلی گنده اس..آییی آه اوف🔞💦🍆
نوید با حرفم حشری تر شد و توم تلمبه زد که آه و ناله هام بلندتر شد و روی سالارش با شهوت سواری کردم....
_آهههه...دخترخاله...اوووف...نمیدونستم تو این سن همچین ناز تپلی داری اوف نمیشه تنها ازت لذت ببرم پسرا بیاین #ک*ص و کو*ن دخترخالمو براتون گشاد کردم ..💦🔞
ترسیده تا خواستم فرار کنم دوتا دستامو از پشت گرفت و محکمتر توم تلمبه زد و نوک صورتی پستونمومکید که یهو با دیدن پسرای لخت با شومبول دراز و شق کرده....
https://t.me/+SY_4PmXZKs0yMjZk
تجاوز‌گروهی‌پسرخاله‌به‌دخترخاله ک‌.ص‌تپل


به مناسبت #بلک_فرایدی تخفیف فوق العاده برای vip #شیخ_عرب🔞 داریم!!!
قیمت اصلی 41,000 تومان که با تخفیف 25,000 تومان میتونید عضو vip بشید که هفتگی پارت داریم🥺💋

برای استفاده از تخفیف پیوی ادمین برید و کلمه "بلک فرایدی" براش بفرستید و با دریافت شماره کارت و فیش واریزی عضو vip بشید👇🏻
@ArabVipR


#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_239


***

باورم نمیشد که من و شیخ اسممون تو شناسنامه همدیگه رفته.
یعنی الان شیخ شاپور همسر من بود و من همسر اون؟

کنار شیخ ایستاده بودم و کمی سرمو بالا اوردم و به نیم رخش زل زدم که من تا شونه هاش بودم.

زانیار همه رو تو شرکت خبر کرده بود و شیخ به اجبار دستور داده بود تا شیرینی به همه کارکنان پخش کنن.

لبخند کمرنگی روی لبم چسبیده بود که هیچ جوره قصد پاک شدن نداشت.
حلقه ازدواج تو انگشتم رو که از برند بولگاری بود و وقتی من و دلوین قیمتش رو فهمیدیم تا چند دقیقه از شدت شوک سکوت کرده بودیم.

حلقه ام از راه دور هم برق میزد و موقعی که شیخ خواست اینو دستم کنه با ابهت گفت: چیزی که مال شیخ از دور هم باید بدرخشه!

نگاهم رو چرخوندم و به مروارید و شوهرش دادم.
مروارید با اون حجاب از نظر من افراطی اش گوشه ایستاده بود و با شیرینی تو دستش بازی کرد و نگاه پر حسرتش رو از شیخ گرفت و به من داد.

تا نگاهش به من افتاد، لبخندم رو بیشتر کش دادم و شیخ گلویی صاف کرد و با صدای رسایی و محکمی گفت:

_به مدت 6ماه من شرکت رو به زانیار می‌سپرم و می‌رم ایران!

چیزی که گفت همونجور که خیره مروارید بودم، لبخند از روی لبم پاک شد و مبهوت سر چرخوندم و به شیخ زل زدم.


#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_238


قدمی جلو رفتم و دست بابا رو گرفتم و آروم گفتم:

_بابا منظورت چیه؟ من خود شیخ رو دوست دارم نه مال و اموالش رو!

سری با تاسف تکون داد و تو صورتم محکم گفت:

_ازدواج فقط عشق توش مهم نیست ملودی تو با اینکارت قشنگ برده و مطیع شیخ میشی.

این حرف رو زد و از کنارم با خشم گذشت.
حرف های بابا برام عجیب بود نمیدونم چرا اینجور عقیده ای داشت فکر نمیکردم پول براش انقدر اهمیت داشته باشه.

گیج روی تخت نشستم و موبایلم رو برداشتم و بهش خیره شدم.
انقدر گیج و ناراحت بودم که دلم میخواست زنگ شیخ بزنم و درموردش صحبت کنم ولی خب اینکار اصلا درست نبود.

پوف کلافه ای کشیدم و نگاهی به لباس هام انداختم.
از تو کمد لباس های راحتی برداشتم و بعد از تعویض‌شون به سرویس رفتم و دست و صورتم رو شستم.

به تخت برگشتم و سرم رو زیر پتو کردم.
سعی کردم با فکر به عقد و شادی های بعدش این حال گرفته رو از خودم دور کنم که هیجانم دوبرابر شد از اینکه میخوام همسر شیخ شاپور بشم.

لبم رو گاز گرفتم و پلک هام رو بهم فشار دادم تا هرچه زودتر خواب برم.
به گفته شیرین فردا باید با شیخ به خرید برم و تو ذهنم مرور کردم تا چی بخرم.


چنل VIP #شیخ_عرب افتتاح شد! 🔞💦

⛔️ اگه می‌خواهید رمان هات و ممنوعه شیخ عرب رو با پارت‌های بیشتر و سریع‌تر بخونید با پرداخت 41,000 تومان به چنل VIP ملحق شوید و هفته ای پارت بخونید☺️

پیوی ادمین برید با گفتن "شماره کارت" بعد از فیش واریزی لینک رو دریافت کنید👇🏻❤️

@ArabVipR

بعد از فرستادن فیش لینک رو بگیرید🐈


#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_237


چشم هام لحظه ای گرد شد و به سمتش چرخیدم.
چرا دروغ بگم از قبول کردنش تعجب کردم... از بیشترین کسی که فکر میکردم مخالفت کنه شیخ ولی انگار برعکس شده.

بابا با حرص نگاهش رو از من گرفت و شیخ ادامه داد:

_این حق رو به ملودی میدم و طبق گفته خودش چیز دیگه ای نمیخواد بالاخره من زنی رو که بخواد طلاق بگیره بنظرم همون بهتره بره و ملودی اینجوری خودش رو ثابت میکنه.

از حرف های شیخ لبخندی روی لبم نشست.
ولی چیزی که باعث شد کمی تو فکر فرو برم رفتار بابا بود.

این همه اخم فقط بخاطر همچین چیزی؟
عجیب بود برام... شیخ پیشنهاد داد برای عقد ۲روز دیگه باشه که بابا حرفی نزد و بقیه حرف نزدنش رو به سکوت تشبیه کردن.

وقتی شیخ و مامانش رفتن که مامانش گفت فردا میاد من خواستم به اتاق خودم برم که دستم توسط بابا کشیده شد.

منو به اتاق خودش کشوند و گیج اسمش رو صدا زدم.

دستم رو وسط اتاق رها کرد و عصبی توپید:

_هیچ میفهمی چکار کردی احمق؟ حق طلاق بگیری که هیچی دستت نگیره؟ وای وای ملودی من از قانون و... ایران برات گفتم اما اینجا ایران که نیست خنگ تو یه زمانی هم بخوای طلاق بگیری راحت میتونی.

گیج به صورت خشمگین بابا نگاه کردم که عصبی چنگی لای موهاش زد.

_تو اگه از ثروت واقعی شاپور خبر داشتی هیچوقت همچین حرفی نمیزدی ملودی.

_سینه ات و بده دهنش ساکت میشه...
خجالت زده لب زدم.
_اما اقا نیواد... منکه شیر ندارم...
نیواد سری تکون داد.
_مک بزنه ساکت میشه...بزار دهنش هلاک شد...
خجالت زده سینه ام و دهن نهال گذاشتم که
میکی زد و...

https://t.me/+1IIjjgwSjyY5MWQ0
https://t.me/+1IIjjgwSjyY5MWQ0

پرستار لوند و هاتی که همخونه دکتر جذاب ما میشه و...🥵🔞


چنل VIP #شیخ_عرب افتتاح شد! 🔞💦

⛔️ اگه می‌خواهید رمان هات و ممنوعه شیخ عرب رو با پارت‌های بیشتر و سریع‌تر بخونید با پرداخت 41,000 تومان به چنل VIP ملحق شوید و هفته ای پارت بخونید☺️

پیوی ادمین برید با گفتن "شماره کارت" بعد از فیش واریزی لینک رو دریافت کنید👇🏻❤️

@ArabVipR

بعد از فرستادن فیش لینک رو بگیرید🐈




#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_236


با خنده آرومی دستی پشت گردنم کشیدم و شیخ گلویی صاف کرد و محکم گفت:

_فعلا ما فقط اسممون تو شناسنامه هم میره و حلقه میندازیم برای جشن باید چندتا کار انجام بدم بعد جشن بزرگی میگیرم.

شیخ جوری حرف میزد انگار اون پدر منه نه کسی که کنارم نشسته.

همه جا رو پادگان خودش میدید و عجیب ترینش اینه بابا زیاد با شیخ مخالفتی نمیکرد انگار این جلسه خواستگاری رو هم مسئله کاری میدید‌.

من هم گلویی صاف کردم و جدی گفتم:

_میدونم اینو میخوام بگم به مزاج کسی خوش نیاد ولی من برای این ازدواج شرط دارم.

تمام نگاه ها معطوف من شد و شیخ هم با ابروی بالا رفته و چشمای سیاهش نگاهش رو به من دوخت.

بخاطر اینکه زیر نگاهش به لکنت نیفتم نگاهم رو به مادرش دادم و انگشتام رو بهم قلاب کردم و گفتم:

_من حق طلاق میخوام... نمیگم تو ذهنم طلاق میگذره ولی خب با چیزهایی که دیدم من حق طلاق میخوام فقط همین دیگه هیچ چیز نمیخوام.

بابا روی صورتش اخم عمیقی نشست که اولین بار میدیدم.
تو صورت مادرش هیچ حسی دیده نمیشد... بابا دهنش رو باز کرد تا مخالفت کنه که شیخ سریع و محکم گفت:

_باشه من قبول میکنم.

-داشتی به شوهرم ک.ص میدادی؟
هینی کشیدم و دستمو رو سینه های کوچولوم گذاشتم
-شما اینجا چیکار میکنید عطیه خانوم؟
با خشونت ک.ونمو تو دستش گرفت و دم گوشم غرید:
-اگه ببینم تو ک.صت آب شوهرم هست خودم ک.صتو جر میدم!
منو هول داد تو اتاق و روی تخت منو خوابوند
لای ک.صمو باز کرد و بو کشید
-بوی اب ک.یر شوهرمه! دوت از انگشتاشو تو ک.صم فرو کرد که جیغی زدم
با جیغم کیارش شوهرش وارد اتاق شد و با دیدن وضعیتم..
https://t.me/+bK3mnNu_37o3MjA0
https://t.me/+bK3mnNu_37o3MjA0
اقای خونه ک.ص دوتا زناشو میگاد🙈😈🔞


چنل VIP #شیخ_عرب افتتاح شد! 🔞💦

⛔️ اگه می‌خواهید رمان هات و ممنوعه شیخ عرب رو با پارت‌های بیشتر و سریع‌تر بخونید با پرداخت 41,000 تومان به چنل VIP ملحق شوید و هفته ای پارت بخونید☺️

پیوی ادمین برید با گفتن "شماره کارت" بعد از فیش واریزی لینک رو دریافت کنید👇🏻❤️

@ArabVipR

بعد از فرستادن فیش لینک رو بگیرید🐈


#خـانـه_جـنـسـی🫦💦
#پـارت_388


پدرم عصبی نگاهش رو از پریسا گرفت و چمدون رو عصبی روی زمین کوبید و داد زد:

_من به تو خیانت نکردم پریسا! منه احمق اون موقع یه گهی خوردم تا الان هزار بار جواب پس دادم.

محکم به سینه اش کوبید و موهای نیمچه سفیدش روی پیشونیش ریخت و غرید:
_اون از نازنین که مُرد و اینم از این بچه که دیگه منو به عنوان پدرش قبول نداره حالا توهم میخواهی ول کنی بری.

نگاهم رو تو خونه ای که خیلی کوچیک تر از خونه قبلی مون بود، انداختم. هنوز وسایل کامل نچیده بود که با شنیدن صدای ریز گریه ای، دست از نگاه کردن به خونه برداشتم و به پریسا دادم.

روی زمین نشست و با گریه صورتش رو پوشوند.
پدرم کلافه چنگی لای موهاش زد و چند دکمه پیراهن مشکی اش رو باز کرد... چرا دروغ بگم با اینکه سنش بالا رفته اما هنوز بدنش روی فرم بود و دل منی که دخترش بود براش ضعف میرفت.

نگاه پدرم روی من نشست و با قدم های بلند به سمتم اومد. شونه هامو بین دستاش گرفت و چشمای نگرانش تو صورتم چرخید و یه جورایی با التماس گفت:

_آره این گه شدن زندگیم بخاطر شکستن دل مادرت بوده، ولی نازیِ بابا به جون تو که دنیامی من عاشق تو پریسا هستم. کل زمین و هرچی داشتم فروختم که خودمو دوباره بالا بکشم تا خم به ابرو شما دوتا نیاد... برو پریسا رو آروم کن نازی برو‌! من که از قلب تو بیرون رفتم لااقل کمک کن از قلب پریسا طرد نشم.


#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_235


با لبخند سرمو تو سینه اش پنهون کردم و خودمم از بغضش بغض کردم.

هیچوقت تو ذهنم ازدواج هم خطور نمیکرد.
اونم تو سن 23سالگی!
از آغوش بابا بیرون اومدم و صورتم رو بوسید و با تمام تلاش سعی کرد که اشکش فرو نریزه.

با پیچیدن صدای زنگ تو خونه استرسم یادم اومد و بابا فشار ریزی به دستم داد و اول بابا بعد من بعد دلوین پشت هم جلوی در ایستادیم.

بعد از چند دقیقه اول صورت شیرین با جعبه شیرینی پشت سرش شیخ به دسته گل نمایان شد.

دیدنش حس عجیبی داشت.
ازدواج با شیخ شاپور خیلی عجیب و هات میتونست باشه.

صورتم توسط شیرین بوسیده شد و با لبخند دسته گل رو از شیخ گرفتم و دست دراز شده مو تو دستش گرفت و با انگشت شصت پشت دستم رو نوازش کرد.

از این نوازشش ته دلم هری پایین ریخت.
دلوین که متوجه این صحنه بود با خنده سرش رو به طرف دیگه چرخوند و شیخ خونسرد انگار کاری نکرده پشت سر مامانش جلو رفت و روی مبل تکی نشست و با مرتب کردن کتش، پا روی پا انداخت.

همه دور هم روی مبل نشستیم و چند لحظه ای بینمون سکوت بود.
با خجالت و استرس تو جام جا به جا شدم که شیرین با خنده گفت:

_یه جوری همه ساکت شدین انگار غریبه ایم و برای آشنایی دور هم جمع شدیم.

#part86
_ااهههه اهییی استاد ک**صم داره پاره میشه زیر ک..یرت اخخخ یواشتررر توروخدااا اهههه اهییی اخخخ..
بی توجه به حرفم یکی از پاهامو بالا برد و روی تخته گذاشت و ماژیکو توی سوراخ ک...ونم کرد و با ک..یر کلفت و قطورشم تلمبه های خشن و سرعتی توی ک..ص باکره ام میزد.
_اهههه اهییی وایی جر خوردممم اخخخ استاددد..
صدای کوبیدن در کلاس و دوتا از همکلاسی های پسرم که با چشم های...🔞👅👇
https://t.me/+Yugg7oTZdyw3NTg0
استادش تویه کلاس پردشو میزنه و دختره بخاطر اینکه پاس بشه بهش ک..ص میده🔞💦


چنل VIP #شیخ_عرب افتتاح شد! 🔞💦

⛔️ اگه می‌خواهید رمان هات و ممنوعه شیخ عرب رو با پارت‌های بیشتر و سریع‌تر بخونید با پرداخت 41,000 تومان به چنل VIP ملحق شوید و هفته ای پارت بخونید☺️

پیوی ادمین برید با گفتن "شماره کارت" بعد از فیش واریزی لینک رو دریافت کنید👇🏻❤️

@ArabVipR

بعد از فرستادن فیش لینک رو بگیرید🐈


#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_234


لباس های راحتی تنم کردم و از اتاق بیرون رفتم.
با کمک دلوین ناهار درست کردیم و با شوخی و خنده دور هم دیگه خوردیم.

سر به سر گذاشتن های بابا و دلوین هم باعث خجالتم میشد هم خنده.

هوا که تاریک شد سریع با دلوین به اتاق رفتیم تا آماده بشیم.
موهام چون بلند نبود بهشون حالت ندادم و مشغول آرایش کردن شدم.

چون زیاد تو خط چشم کشیدن وارد نبودم این کار رو دلوین به عهده گرفت.
کت و شلوار رو تنم کردم و با پوشیدن صندل های پاشنه بلند مشکیم، آماده و حاضر بودم.

دلوین هم شومیز قرمز و شلوار دمپا مشکی پوشید و موهاش رو دم اسبی بست و فقط به یه رژ قرمز بسنده کرد.

از اتاق که بیرون اومدیم بابا داشت آب تا چشمش به من افتاد، لحظه ای مات موند.

از واکنشش تعجب کرده بودم چون تیپ و آرایش خاصی نداشتم که بخواد محوم بشه.

وقتی لیوان رو روی اُپن گذاشت و با چشم های پُر به سمتم اومد تعجبم دوبرابر شد و محکم تو آغوشش فرو رفتم.

روی موهام رو بوسید و با بغض مردونه ای زمزمه کرد:

_تو کی انقدر بزرگ شدی که میخوای عروس بشی دختر بابا.

_ عمو آخخ درد دارهه!!
آیییی نکن تو قول دادی نقش بازی کنیمم

_ هیشش کوچولوی من آرومم درد داره اره؟

بی توجه به چشمای پر بغض و ترسیدش، جنون زده سرعت ضربه هامو محکمتر و عمیق تر کردم که .....

https://t.me/+jPHNad91FcgxNDVk
https://t.me/+jPHNad91FcgxNDVk

خدمتکار کوچولوشو گول میزنه و صیغه خودش میکنه و به زور بهش تج.اوز میکنه و...
#پارت_44❌❌

Показано 20 последних публикаций.