#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_260
گیج ایستادم و بهش نگاه کردم که آستین های پیراهن سرمه ایش رو تو آرنج بالا زده بود و به طرف آشپزخونه قدم برداشت.
به آسانسور نگاه کردم که به نظرم نیاز نبود ولی خب به حرفش گوش دادم و سوار آسانسور شدم.
بابا همیشه غرق در ثروت بود و من اصلا هیچ روزی احساس کمبود نداشتم ولی ثروت شیخ در حدی بود که برای بابا هم قفل بود.
به اتاقی که فقط مخصوص لباس هاش و کیف و کفش بود شدم و کتش رو بین انواع کت و شلوارهاش آویز کردم.
توجهی به کمد کمربند و ساعت هاش نکردم که همه شون حتی یکبار استفاده نشده بودن چون شیخ هیچ چیز از دبی به اینجا نیورده بود.
با همون آسانسور پایین رفتم و وارد آشپزخونه شدم.
شاپور داشت برای خودش قهوه درست میکرد که صداش رو شنیدم.
_یه خانم آشپز و یه خدمتکار دائمی اینجا استخدام شدن که تا 20دقیقه دیگه میرسن. اصلا باهاشون دمخور نشو چون دوست ندارم همسرم با کسی که هیج نسبتی باهاش نداره صمیمی بشه.
به دیس میوه وسط میز نگاه کردم و یه دونه موز برداشتم و مشغول پوست کندنش شدم.
_خب من با کسی حرف نزنم اینجا از تنهایی دق میکنم.
#پارت_260
گیج ایستادم و بهش نگاه کردم که آستین های پیراهن سرمه ایش رو تو آرنج بالا زده بود و به طرف آشپزخونه قدم برداشت.
به آسانسور نگاه کردم که به نظرم نیاز نبود ولی خب به حرفش گوش دادم و سوار آسانسور شدم.
بابا همیشه غرق در ثروت بود و من اصلا هیچ روزی احساس کمبود نداشتم ولی ثروت شیخ در حدی بود که برای بابا هم قفل بود.
به اتاقی که فقط مخصوص لباس هاش و کیف و کفش بود شدم و کتش رو بین انواع کت و شلوارهاش آویز کردم.
توجهی به کمد کمربند و ساعت هاش نکردم که همه شون حتی یکبار استفاده نشده بودن چون شیخ هیچ چیز از دبی به اینجا نیورده بود.
با همون آسانسور پایین رفتم و وارد آشپزخونه شدم.
شاپور داشت برای خودش قهوه درست میکرد که صداش رو شنیدم.
_یه خانم آشپز و یه خدمتکار دائمی اینجا استخدام شدن که تا 20دقیقه دیگه میرسن. اصلا باهاشون دمخور نشو چون دوست ندارم همسرم با کسی که هیج نسبتی باهاش نداره صمیمی بشه.
به دیس میوه وسط میز نگاه کردم و یه دونه موز برداشتم و مشغول پوست کندنش شدم.
_خب من با کسی حرف نزنم اینجا از تنهایی دق میکنم.