#پارت_واقعی_رمان
_الان از این گرگ درنده ای که ازم ساختی نمی ترسی؟
جسورانه جفت ابروهایم را بالا می اندازم.
نگاهش باریک تر می شود.
_که نمی ترسی؟کاری می کنم آیروس خوب گوش بده کاری می کنم که التماسم کنی ولت کنم خودت خواستی..
سپس بی هوا دستانش را به مچ پاهایم می رساند.
و مرا با یک حرکت لبه ی تخت می کشد.
که از حرکت یهویی اش جیغی می کشم.
پایین تخت می نشیند.
مچ جفت پاهایم را با تمام زور مردانه ای که دارد در اختیارش می گیرد و پاهایم را تا آخرین درجه باز می کند و سرش را میان پاهایم فرو می برد.
صدای جیغم بلند می شود.
_حامیییییییی..
مرا طوری محکم روی تخت نگه داشته که نمی توانم از دامش بگریزم!
و او بی توجه به سر و صدایم نفسم را از اوج وخیم بودن حالی که به جانم می اندازد می بُرد.
درست همچون گرگی گرسنه است که بعد از روزها گرسنگی به شکارش رسیده باشد.
صدای ناله هایم تمام اتاق را پر کرده و قطعا اگر اتاق مجهز به عایق صدا نبود از شدت سر و صدایم دیگر آبرویی برایمان در این هتل نمی ماند.
طوری تحریک شده ام و او طوری رفتار می کند و تنم را سست می کند که از شدت تحریک شدگی به گریه می افتم.
و من تابحال چنین حالی را که آدمی از شدت لذت زیاد گریه کند را تجربه نکرده ام!
و او کارش را بی توجه به داد و بیدادهایم به حدی ادامه می دهد که سست و بی رمق و بی جان می افتم.
و با جداشدن سرش و دیدن نگاه خمار و پیشانی خیس عرقش تازه به این نتیجه می رسم که این جنگ تازه قرار است شروع شود.
با یک حرکت لباس هایش را از تنش بیرون می کشد و روی تن برهنه ام خیمه می زند.
و من بی حال نامش را هجی می کنم.
که بی هوا و بی مقدمه با حس یکی شدنش با من ناله ای از ته حلقم خارج می شود.
لبهایم را حریصانه به کام می کشد و طوریکه انگار می خواهد تن مرا در خودش حل کند و دو جسم را باهم یکی کند مرا قفل تنش می کند و داخل دهانم می نالد:
_می میرم برات لعنتی سکسی..
و این جمله با حرکت دومش یکی می شود.
کمی می گذرد و دردهایم با لذت آغشته می شود و دیدن تن عرق کرده و چهره ی غرق شهوتش ناله هایم باز هم از سر لذت می شود.
اینبار این لذت باهمه ی لذت های دیگر فرق دارد.
اینبار دلم نمی خواهد تمام شود.
و او طوری کاربلد رابطه را پیش می برد که من دلم در تمنای تمام نشدنش است.
وسط حس و حال عمیقم عقب می کشد.
و مرا طوری بی تاب کرده که نگاه خمارم باز می شود و زیر لب می نالم:
_نه..
شروع به غرق بوسه کردن وجب به وجب تنم می کند و در همان حال هم باصدای بمش زمزمه می کند:
_چی می خوای جونم؟
تنم زیر بوسه هایش می رقصد.
_حامی..
_جون دلم؟
باشهوت می نالم:
_ادامه بده..
می چرخد و جاهایمان عوض می شود.
حال او دراز می کشد و من را روی پاهایش می نشاند.
از پهلو هایم می گیرد و مرا روی خودش می لغزاند.
جانم سست می شود.
پلک روی هم می فشارم.
این حرکتش مرا بی تاب تر می کند.
آه بی قراری می کشم.
که در همان حالت نشسته روی پاهایش باری دیگر باهم یکی می شویم و اینبار شهوت به شیره ی جانم می رسد.
سرم از شدت ضعف و بی تابی به عقب پرت می شود.
و تا لحظه ی به اوج رسیدنش من چندین بار به اوج می رسم و نمی دانم سیستم بدنی زن چطور است که برخلاف مرد در رابطه بلافاصله بعد از ارگاسم دوباره به حالت قبلش برمی گردد.
و توان چندبار به اوج رسیدن را در یک رابطه ای دارد که مرد در آن تنها یکبار به اوج می رسد.
و تا به اوج رسیدنش چندین بار تغییر پوزیشن می دهد.
و در آخرین مرحله همانجایی که دیگر رمق در جانم نمانده و او بالاخره به نقطه ی اوج می رسد و تمام لذتش را روی کمرم خالی می کند.
نفس نفس می زنم.
و او بعد از تمیز کردن کمرم مرا به آغوشش می کشد.
همانطور که هنوز هم دارد نفس نفس می زند کنار گوشم زمزمه می کند:
_سرقولم مونده بودم اما رفتاراتت چیزی جز اینکه خودتم می خوای نبود..
باخنده لاله ی گوشم را می بوسد و می گوید:
_کرم از خود درخت بود مگه نه؟
خودم را در آغوشش گلوله می کنم و هومی می کشم.
سرم را به سینه اش می چسباند چندین و چندبار سرم را می بوسد.
_اذیت که نشدی قلبم هوم؟
نچی می کنم و بی حال سری بالا می اندازم.
چانه ام را بالا می گیرد و نگاه به چشمان بی رمقم می اندازد.
_مطمئن؟
_اوهوم..
لبهایم را محکم می بوسد.
_قلب منی روزی هزار بار خدا رو برای داشتنت شکر کنم کمه..
سرم را روی بازویش تنظیم می کند و همانطور که موهایم را نوازش می کند من هم کم کم چشمانم دارند گرم می شوند کنار گوشم بالذت خاصی زمزمه می کند:
_ورژن جدید شیطنت وارتو دوس دارم همیشه برام همینطوری باش..
https://t.me/+ijn1O-4cCdo2Y2M0https://t.me/+ijn1O-4cCdo2Y2M0https://t.me/+ijn1O-4cCdo2Y2M0