° ایوای جاوید °
#پارت354
یک لحظه قلبش از حرکت ایستاد و بعد دوباره، ضربان گرفت و خون را با تمام توان در تمامی ارگان های بدنش پمپاژ کرد!
بوسهای سطحی بود.
بوسهای که ایوا فقط لبهایش را محکم روی لب جاوید فشرد و پس از چند ثانیه عقب کشید.
اما همین چند ثانیه هم کافی بود تا ارادهی جاوید در هم بشکند!
ایوا که فاصله گرفت و لبهایش را بی منظور درون دهانش کشید، حکم آتش به انبار باروت را داشت.
نگاهش را پر عطش و بی قرار درون صورت ایوا چرخاند.
دستی که تا چند لحظه پیش به قصد پس زدن دخترک بالا آمده بود، اینبار پشت گردنش قفل شد و دیگر امان نداد.
صورت ایوا را جلو کشید و با ولع به جان لبهایش افتاد.
گفته بود بد بازیای را آغاز کرده!
لب پایین ایوا را در دهان کشید و دستش پیشروی کرد.
مانتوی ایوا را جوری از تنش کشید که صدای پاره شدنش به گوششان رسید.
ایوا در همان حالت غرق در لذتش، مستانه، درون لبهای جاوید خندید.
جاوید با خشونت گاز ریزی از لبش گرفت که صدای نالهاش بلند شد.
و همین حال جاوید را دگرگونتر کرد.
دستش را تخت سینهاش گذاشت و کامل روی کاناپه خواباندش.
به سختی از لب های سرخ و درشت ایوا دل کند و با عطش و شوری که برای خودش هم جدید بود، به جان گردن و سینهاش افتاد.
آنچنان میبوسید و میمکید که مطمئن بود فردا چندین جای کبودی روی گردن ایوا به یادگار خواهد ماند!
روی تنش چنبره زد و از بالا تا پایین تنش شد بوسهگاه لب های جاوید...
جاوید با چشمانی تب دار کمی از ایوا فاصله گرفت و به چشمان مخمورش خیره شد.
نگاهِ غرق لذتش و صورت گل انداختهاش، حال جاوید را منقلبتر از این چیزی که بود میکرد.
حتی ناشیگریاش در معاشقه هم برایش جدید و جذاب بود!
دستش روی ران برهنهی ایوا پیشروی کرد و با خشونت مماس لب هایش غرید:
- دارم دیوونه میشم از دستت!
جواب ایوا تنها لبخندی عمیق به این نوع خواستن جاوید بود.
قرار نبود ایوا انقدر او را به وجد بیاورد و ارادهاش را در هم بشکند.
در حین اینکه عطش وحشتناکی نسبت به ایوا داشت اما مراعات دخترک و روح آسیب دیدهاش را میکرد.
هرچند که در آخر این وحشیگری در خون آنها ارثی بود...
ایوا خودش تنش را از کاناپه فاصله داد و به کمک جاوید زیپ پشت لباسش را باز کرد.
لباس ایوا که روی زمین افتاد، مقصد بعدی دست های جفتشان، دکمه های لباس جاوید بود.
نمیتوانست عقب بکشد.
ایوا مثل مخدر، خمارش میکرد.
و هرچه بیشتر پیشروی میکرد، بیشتر میخواست!
عاجزانه نگاهش را روی برهنگی تن ایوا چرخاند.
او مرد این بازی نبود.
نمیتوانست از این دختر بگذرد.
پیشانیاش را با درماندگی به شکم ایوا چسباند و ناتوان گفت:
- من نمیتونم عقب بکشم... من آدمش نیستم... تو باش... تو منو پس بزن!
آب قندددد لطفاااااا🥺🥺🥺🥺
جاوید چقدر خشنهههه:))))
پارتهای بعدی رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/20439
از 40 هزارتومان تخفیف ویژهمون جا نمونید🔥🔥🔥
#پارت354
یک لحظه قلبش از حرکت ایستاد و بعد دوباره، ضربان گرفت و خون را با تمام توان در تمامی ارگان های بدنش پمپاژ کرد!
بوسهای سطحی بود.
بوسهای که ایوا فقط لبهایش را محکم روی لب جاوید فشرد و پس از چند ثانیه عقب کشید.
اما همین چند ثانیه هم کافی بود تا ارادهی جاوید در هم بشکند!
ایوا که فاصله گرفت و لبهایش را بی منظور درون دهانش کشید، حکم آتش به انبار باروت را داشت.
نگاهش را پر عطش و بی قرار درون صورت ایوا چرخاند.
دستی که تا چند لحظه پیش به قصد پس زدن دخترک بالا آمده بود، اینبار پشت گردنش قفل شد و دیگر امان نداد.
صورت ایوا را جلو کشید و با ولع به جان لبهایش افتاد.
گفته بود بد بازیای را آغاز کرده!
لب پایین ایوا را در دهان کشید و دستش پیشروی کرد.
مانتوی ایوا را جوری از تنش کشید که صدای پاره شدنش به گوششان رسید.
ایوا در همان حالت غرق در لذتش، مستانه، درون لبهای جاوید خندید.
جاوید با خشونت گاز ریزی از لبش گرفت که صدای نالهاش بلند شد.
و همین حال جاوید را دگرگونتر کرد.
دستش را تخت سینهاش گذاشت و کامل روی کاناپه خواباندش.
به سختی از لب های سرخ و درشت ایوا دل کند و با عطش و شوری که برای خودش هم جدید بود، به جان گردن و سینهاش افتاد.
آنچنان میبوسید و میمکید که مطمئن بود فردا چندین جای کبودی روی گردن ایوا به یادگار خواهد ماند!
روی تنش چنبره زد و از بالا تا پایین تنش شد بوسهگاه لب های جاوید...
جاوید با چشمانی تب دار کمی از ایوا فاصله گرفت و به چشمان مخمورش خیره شد.
نگاهِ غرق لذتش و صورت گل انداختهاش، حال جاوید را منقلبتر از این چیزی که بود میکرد.
حتی ناشیگریاش در معاشقه هم برایش جدید و جذاب بود!
دستش روی ران برهنهی ایوا پیشروی کرد و با خشونت مماس لب هایش غرید:
- دارم دیوونه میشم از دستت!
جواب ایوا تنها لبخندی عمیق به این نوع خواستن جاوید بود.
قرار نبود ایوا انقدر او را به وجد بیاورد و ارادهاش را در هم بشکند.
در حین اینکه عطش وحشتناکی نسبت به ایوا داشت اما مراعات دخترک و روح آسیب دیدهاش را میکرد.
هرچند که در آخر این وحشیگری در خون آنها ارثی بود...
ایوا خودش تنش را از کاناپه فاصله داد و به کمک جاوید زیپ پشت لباسش را باز کرد.
لباس ایوا که روی زمین افتاد، مقصد بعدی دست های جفتشان، دکمه های لباس جاوید بود.
نمیتوانست عقب بکشد.
ایوا مثل مخدر، خمارش میکرد.
و هرچه بیشتر پیشروی میکرد، بیشتر میخواست!
عاجزانه نگاهش را روی برهنگی تن ایوا چرخاند.
او مرد این بازی نبود.
نمیتوانست از این دختر بگذرد.
پیشانیاش را با درماندگی به شکم ایوا چسباند و ناتوان گفت:
- من نمیتونم عقب بکشم... من آدمش نیستم... تو باش... تو منو پس بزن!
آب قندددد لطفاااااا🥺🥺🥺🥺
جاوید چقدر خشنهههه:))))
پارتهای بعدی رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/20439
از 40 هزارتومان تخفیف ویژهمون جا نمونید🔥🔥🔥