#پارت740
ده تا تماس بي پاسخ از طرف میترا...
زود شماره رو گرفتم، با بوق اول صداي نيما اومد
--: معلومه كجايي؟؟ ببخشيد سلام--: سلام ، دنبال گوشيت بودم،
فرموده بودين از تلفن خونه زنگ نزنم، خيلي از اون اتاق خاطرات بدي داشتم راستش از اتاقت ميترسيدم،
--: چي ميگي؟ حالت خوبه میترا، نگران شدم
--: خوبم ، تو خوبي برو بخواب صبح بايد بري سر كار
--:
ايميلت و جواب دادم حتما" بخون، شبت به خير
--: نيما خيلي دوست دارم، شب تو هم به خير عزيزم، خداحافظ
--:
باي
سريع رفتم سراغ كامپيوترم ايميلمو باز كردم سلام به میترای خودم امروز بعد از مدتها رفتم سراغ ايميل هام براي اينکه
خاطرات تو رو مرور كنم،
متوجه شدم قبل از اينکه بياي برام ايميل زده بودي اگه همون وقت ميخواستم جواب بدم اينطوري مي نوشتم
: سفر كردم كه از يادم بري ديدم نميشه ... آخ عشق يه عاشق با نديدن كم نميشه غم دور از تو
موندن يه بي بال و پرم كرد ...
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈