#پارت809
و به سرعت رفتم داخل ، سريع رفتم پيش بابا و با لحن جدي گفتم : مي خوام برم خونه ،
بابا چش غره اي به من رفت كه اگه در حالت معمولي بودم از ترس مي مردم ، ولي تو اون موقعيت براي من هيچي مهم نبود ،
دستام و مشت كردم و دوباره تکرار كردم: مي خوام برم خونه اگه نمياين با آژانس برم ...
مامان متوجه شد اوضاع خرابه، سريع با التماس به بابا گفت: آقا تو رو خدا جلوي مردم آبروريزي نکنيد ،
میترا حال خوشي نداره ، تو رو خدا ....
بابا از حرص دندوناش و به هم فشار مي داد ، از جاش بلند شد و
صدا زد: مهري ، آبجي ، ميشه يه لحظه بياين...
وقتي عمه مهري اومد ، بابا به آرومي بهش گفت آبجي من حالم زياد
خوب نيست ، اگه اجازه بدي مرخص ميشم ،
مباركت باشه ... عمه مهري شروع كرد به تعارف.. اگه بري ناراحت
و به سرعت رفتم داخل ، سريع رفتم پيش بابا و با لحن جدي گفتم : مي خوام برم خونه ،
بابا چش غره اي به من رفت كه اگه در حالت معمولي بودم از ترس مي مردم ، ولي تو اون موقعيت براي من هيچي مهم نبود ،
دستام و مشت كردم و دوباره تکرار كردم: مي خوام برم خونه اگه نمياين با آژانس برم ...
مامان متوجه شد اوضاع خرابه، سريع با التماس به بابا گفت: آقا تو رو خدا جلوي مردم آبروريزي نکنيد ،
میترا حال خوشي نداره ، تو رو خدا ....
بابا از حرص دندوناش و به هم فشار مي داد ، از جاش بلند شد و
صدا زد: مهري ، آبجي ، ميشه يه لحظه بياين...
وقتي عمه مهري اومد ، بابا به آرومي بهش گفت آبجي من حالم زياد
خوب نيست ، اگه اجازه بدي مرخص ميشم ،
مباركت باشه ... عمه مهري شروع كرد به تعارف.. اگه بري ناراحت