#پارت803
دلهره داشتم، چندين ماه بود كه هيچکدوم از اقوام و نديده بودم،
واااي خدايا اگه بخوان سوال پيچم كنن يا منو دوره كنن چيکار كنم؟؟؟
جلوي بابا خودم و آروم نشون مي دام انگار هيچ نگران نيستم، ولي دستام يخ كرده بود،
تو بدنم ميلرزيد، خدا خدا مي كردم اونشب تموم بشه، بالاخره رسيديم دم در خونه عمه و وارد شديم، اصلا" باورم نميشد،
عمه مهوش اومد جلو و من و بغل كرد و بوسيد پشت سرشم دختراش،
نزديک بود پس بيفتم، شوكه شدم، عمه
مهري كه ديگه نگو، هي مي رفت مي اومد، مي گفت میترا عمه خيلي خوش تيپ شدي،
ماه شدي ، دلم برات تنگ شده بود، نمي دونم شايدم دلشون به حالم سوخته بود ،
هر چي بود بعد از مدتها ما حسابي خوش به حالمان شد ولي اين
همه ماجرا نبود، انگار قسمت من شادي نبود و تو چند لحظه اوضاع عوض شد.
دلهره داشتم، چندين ماه بود كه هيچکدوم از اقوام و نديده بودم،
واااي خدايا اگه بخوان سوال پيچم كنن يا منو دوره كنن چيکار كنم؟؟؟
جلوي بابا خودم و آروم نشون مي دام انگار هيچ نگران نيستم، ولي دستام يخ كرده بود،
تو بدنم ميلرزيد، خدا خدا مي كردم اونشب تموم بشه، بالاخره رسيديم دم در خونه عمه و وارد شديم، اصلا" باورم نميشد،
عمه مهوش اومد جلو و من و بغل كرد و بوسيد پشت سرشم دختراش،
نزديک بود پس بيفتم، شوكه شدم، عمه
مهري كه ديگه نگو، هي مي رفت مي اومد، مي گفت میترا عمه خيلي خوش تيپ شدي،
ماه شدي ، دلم برات تنگ شده بود، نمي دونم شايدم دلشون به حالم سوخته بود ،
هر چي بود بعد از مدتها ما حسابي خوش به حالمان شد ولي اين
همه ماجرا نبود، انگار قسمت من شادي نبود و تو چند لحظه اوضاع عوض شد.