#پارت805
انتظار كشيدم تا موقعيت مناسب پيش بياد،
باهات خيلي حرف دارم، بيا باهم خوش باشيم... از لهن حرف زدنش حالم داشت بهم مي خورد.
مستقيم تو چشماي من ذل زده بود، دست و پام و گم كرده بودم ،
واقعا" نمي دونستم بايد چيکار كنم؟ منظورش چي بود؟ ...
كاش نيما بود، اي خدا بگم چيکارت كنه نيما كه هر چي ميکشم از دست تو ميکشم...
تقريبا" چسبيده بود به من، يه خورده خودمو كشيدم عقب و بهش گفتم: سعيد من حال و روز خوبي ندارم
، تو اين جمعم جاي اين حرفا نيست، دایيت و كه ميشناسي نذار مجلس به كام همه تلخ بشه،
فعلا" بيخيال شو.
اينو گفتم و تو يه چشم به هم زدن خودمو رسوندم كنار بابا،
اونجا روي يه صندلي نشستم
انتظار كشيدم تا موقعيت مناسب پيش بياد،
باهات خيلي حرف دارم، بيا باهم خوش باشيم... از لهن حرف زدنش حالم داشت بهم مي خورد.
مستقيم تو چشماي من ذل زده بود، دست و پام و گم كرده بودم ،
واقعا" نمي دونستم بايد چيکار كنم؟ منظورش چي بود؟ ...
كاش نيما بود، اي خدا بگم چيکارت كنه نيما كه هر چي ميکشم از دست تو ميکشم...
تقريبا" چسبيده بود به من، يه خورده خودمو كشيدم عقب و بهش گفتم: سعيد من حال و روز خوبي ندارم
، تو اين جمعم جاي اين حرفا نيست، دایيت و كه ميشناسي نذار مجلس به كام همه تلخ بشه،
فعلا" بيخيال شو.
اينو گفتم و تو يه چشم به هم زدن خودمو رسوندم كنار بابا،
اونجا روي يه صندلي نشستم