#پارت804
جشن خوب و مفصلي بود،
منم كه سرمست از اون همه تحويل گرفتن يه گوشه نشسته بودم،
درد پا رو بهانه كرده بودم كه كسي براي رقصيدن بهم تعارف نکنه،
انصافا" روحيم عوض شده بود، اصلا" دوست نداشتم ميون جمع
برقصم
، يه دفعه سر و كله آقا سعيد پيداش شد، به خودش خيلي رسيده بود
، اومد كنار من، با يه ليوان زهرماری،
احوال پرسي كرد و دستشو آورد جلو ،
چنان اخمي كردم كه فکر كنم هر چي خورده بود از سرش پريد،
بلند شدم كه
جامو عوض كنم، اومد جلوم ايستاد و گفت:
تو رو خدا میترا منظوري نداشتم ،
يه امشب رو اوقات تلخي نکن، خيلي
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
جشن خوب و مفصلي بود،
منم كه سرمست از اون همه تحويل گرفتن يه گوشه نشسته بودم،
درد پا رو بهانه كرده بودم كه كسي براي رقصيدن بهم تعارف نکنه،
انصافا" روحيم عوض شده بود، اصلا" دوست نداشتم ميون جمع
برقصم
، يه دفعه سر و كله آقا سعيد پيداش شد، به خودش خيلي رسيده بود
، اومد كنار من، با يه ليوان زهرماری،
احوال پرسي كرد و دستشو آورد جلو ،
چنان اخمي كردم كه فکر كنم هر چي خورده بود از سرش پريد،
بلند شدم كه
جامو عوض كنم، اومد جلوم ايستاد و گفت:
تو رو خدا میترا منظوري نداشتم ،
يه امشب رو اوقات تلخي نکن، خيلي
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈