دانلود رمان دختر ممنوعه ( دانلود رمان چشمان)


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


خرید فایل کامل رمان ها از
@mynovelsell
رمان چشمان، ترنم ، سرخ ، ماه خاموش ، راز زمرد ، به طعم تمشک ، پیوند ذهنی ، نگاه ، حس گمشده

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


فایل کامل همه رمان های ما رو میتونید اینجا بخرید

@mynovelsell
چشمان هم اینجا هست👆👆👆👆


Репост из: دستیار تبادلات
#پادشاهی_گناه
#۷۴
وقتی برای نجات جونت مجبوری با رئیس باند مافیا راه بیای!!! مردی که اخلاق های عجیبی داره!! مخصوصا تو رابطه...

نفهمیدم چطور خوابم برد. با تکون تخت بیدار شدم اما به روی خودم نیاوردم . اتاق غرق نور شده بود . هانری از پشت بغلم کرد و منو به سمت خودش کشید.
باز به روی خودم نیاوردم که هانری عصبی گفت
- اَه ... چرا با حوله خوابیدی!
سریع بلند شد و پتو کنار داد. دیگه نمیشد ادعا کنم خوابم. آروم بلند شدم و هانری گفت
از بوی حوله متنفرم!
هنگ نگاهش کردم که سعی کرد حوله رو از رو تنم باز کنه. مقاومت کردم و گفتم
- من سردمه!
بدون توجه به این حرف من حوله رو از تنم کنار داد و گفت
- حوله خیس چطور میخواد گرمت کنه!
حوله رو عصبی پرت کرد کنار و تازه متوجه شدم هانری جز لباس زیر چیزی تنش نیست.
با خشم هولم داد رو تخت و گفت
- شانس آوردی دارم از خواب بیهوش میشم وگرنه انقدر راحت از این کارت نمی‌گذشتم.
با این حرف خودش هم دراز کشید.
منو چرخوند تا پشت کنم و مجدد بغلم کرد
نفس کشید و زمزمه کرد
- حالا خوب شد!
معذب فقط تو بغلش بودم که نفس کشیدنش آروم شد. بدون اینکه با من کاری کنه!
واقعا هانری موجود عجیبی بود .
تو سرم کلی سوال بود
اما نمیخواستم مثل دفعه قبل با یه تکون بی موقع یا یه صدا ، باعث بیدار شدن هانری و وحشی شدنش بشم.
کم کم من هم خوابم برد .
با حس بوسه هایی تو گودی گردن و نزدیک گوشم بیدار شدم. لذت بخش و گرم بود ، انگار هنوز تو خواب بودم.
خواب شیرین و لذت بخش. دست های گرمی رو بدنم فعال شد و من با لذت هوم گفتم که کسی آروم خندید .
خنده ای که زیادی آشنا بود!
یهو به واقعیت برگشتم. این هانری بود که مشغول تنم بود. شوکه از خواب پریدم و سعی کردم هانری کنار بدم. اما وزنش رو انداخت رو تنم و گفت
- آروم بگیر جین! الکی با من نجنگ!
ادامه اینجا بخون👇👇
https://t.me/+VBccsLZ39R44ZjRk
یه رمان بزرگسالان به قلم ساحل، نویسنده رمان های دوست دختر اجاره ای ، مقبره لیا، اسیر دزدان دریایی، مردی پشت نقاب ، کوچولو دلربا و...


Репост из: رمان های خاص
سلام دوستان. #فایل_کامل رمان #نغمه_شب برای خرید شما تو اپلیکیشن باغ استور موجود هست‌ . میتونید داخل این برنامه رمان رو خریداری کنید 👇💜

https://t.me/BaghStore_app/898

اگر توان مالی خرید رمان رو ندارید میتونید پارت به پارت رایگان اینجا مطالعه کنید👇💜

https://t.me/banafshz/92195
یا در اینستاگرام نویسنده مطالعه کنید💜👇
Aram.rzvi

ممکنه افراد دیگه اقدام به فروش یا انتشار این رمان کنن که همینجا اعلام می‌کنیم جای دیگه ای جز این سه مورد بدون رضایت و دزدیه.
و ما به عنوان نویسنده این رمان هرگز چنین اقداماتی رو نمی‌بخشیم💔
مسلما همین چند خط پیام ما برای کسی که بخواد درست زندگی کنه کافیه 💜 نه شعور رو میشه به کسی تزریق کرد نه انسانیت رو میشه به زور تو آدم ها بیدار کرد 💜❤️ ما گفتی ها رو گفتیم 💜❤️

#بنفشه و #آرام 💜❤️


Репост из: دستیار تبادلات
انتهاج
۶۹
نمیدونستم چکار کنم! موهام رو نوازش کرد. گردنم رو نفس کشید. تو گوشم نجوا کرد چقدر خوبم. چقدر بیتابمه چقدر منو میخواد.
اما من فقط نفس نفس میزدم.
نفس نفسم از وحشت بود اما بدنم داشت به لمس رهام جواب میداد.
از روم کمی بلند شد، پایین تیشرتم رو گرفت تا از رو تنم بیرون بیاره که نالیدم:
- رهام... نه !
اصلا انگار صدام رو نشنید یا براش مهم نبود. پیراهنم رو بالا کشید.
دستم رو نبردم بالا و نذاشتم از تنم بیرون بیاره. با استرس نالیدم
- نه ... بسه ... باشه!؟
رهام تیشرتم رو تا بالای سینه ام بالا داد و گفت
- ریلکس نیکو ... ریلکس ...
نمیتونستم ریلکس باشم. بهم ریخته بودم. مغزم یه سمت بود. احساسم یه سمت و بدنم سمت دیگه!
به نگاه داغش و بدن نیمه برهنه خودم نگاه کردم و رهام رفت سراغ بقیه لباس هام
دستش رو گرفتم و گفتم
- تورو خدا نه ...
اما بیفایده بود
رهام به کارش ادامه داد. با وجود دست های من که هر بار تلاش می‌کرد جلو ادامه رو بگیرم، اون ادامه داد، لباس هامون تا دونه آخر از رو تنمون جدا شد و حتی بهم فرصت نداد اولش فقط کمی تو بغلش بخوابم!
بدنم رو بیتاب فتح کرد و با وجود ترس و نخواستن من، تا آخر خط رفت...
جیغ نزدم. ناله نکردم. نه اینکه درد نداشته باشه!
داشت...
برام دردناک بود .
بر خلاف حرف هایی که شنیده بودم ، اولین رابطه بعد از دردش، برام لذت بخش نبود...
فقط پر بود از ترس و نگرانی!
جیغ نزدم چون میترسیدم مامان اینا صدام رو بشنون.
ناله نکردم چون میترسیدم بفهمن چه خبره و من کاری که نباید رو کردم...
هرچند این من نبودم که کاری کردم. این رهام بود که همه کار ها رو کرد و من نتونستم جلوش رو بگیرم...
من نتونستم...
پارت واقعی از رمان واقعی #انتهاج
دندون پزشک ۳۷ ساله ای که بیتاب بیمار ۱۷ ساله اش میشه و ...
برای مطالعه پارت به پارت این رمان اینجا عضو شید👇👇👇
https://t.me/+Q3QjUs75KEeOmO3H


Репост из: رمان های خاص
چشمان1.pdf
2.0Мб
فایل نمونه رمان #چشمان (#دختر_ممنوعه) برای مطالعه رایگان. بعد از مطالعه این فایل اگر دوست داشتید میتونید فایل کامل را خریداری کنید.

فایل کامل این رمان بیش از ۲۰۰۰ صفحه است. برای خرید #فایل_کامل با فرمت pdf و به قیمت ۵۰ هزار تومن به ادمین فروش پیام بدید.
@ng786f

¤○¤••••••••••••📚📚📚••••••••••••¤○¤
لینک کانال
@mynovelsell


Репост из: رمان های خاص
فایل #کامل رمان #چشمان (#دختر_ممنوعه)
به قلم #نگار
این رمان یه ماجرای واقعی و عاشقانه با پایان خوش هست.

خلاصه رمان #چشمان
چشمان دختری که حاصل یک تجاوزه! با مرگ پدرش که یک تاجر ناموفق بود مجبور میشه به خونه همکار پدرش بره تا تکلیف اموال و بدهی های پدرش مشخص شه! اما این اقامت پر دردسر تو خونه بهزاد باعث میشه متوجه رفتار های عجیب بهزاد بشه و کم کم راز هایی از گذشته چشمان و بهزاد رو میشه! رازهایی که باعث یه رابطه ممنوعه میشه... رابطه ای که تازه شروع ماجراست!

¤○¤••••••••••••📚📚📚••••••••••••¤○¤
لینک کانال
@mynovelsell


دوستانی که دنبال سرگذشت آرام و سیاوش بودن از اینجا میتونید بخونید👆👆👆👆


Репост из: رمان های خاص
aram 1-300.pdf
1.4Мб
فایل #عیار_سنج
رمان #تجربه_عشق_خاکستری
به قلم‌#آرام و همکاری #بنفشه
بعد از مطالعه این فایل که شامل 300 صفحه ابتدایی رمان هست درصورت تمایل به خرید رمان کامل که بیش از 2000 صفحه ای دو راه دارید

💛💛 خرید فایل کامل از طریق ادمین به قیمت 40 هزار تومن بصورت فایل pdf 👇👇
❤️‍🔥 @ng786f

💛 خرید فایل کامل از طریق اپلیکیشن #باغ_استور👇👇👇به مبلغ 40 هزار تومن
https://baghstore.net/roman/رمان-عشق-خاکستری


¤○¤••••••••••••📚📚📚••••••••••••¤○¤
لینک کانال
@mynovelsell


Репост из: رمان های خاص
فایل کامل رمان #تجربه_عشق_خاکستری ( آرام و سیاوش )
به قلم #آرام و همکاری بنفشه
این رمان یه ماجرای واقعی و عاشقانه با پایان خوش هست .این رمان چون به روابط زناشویی حول محور افراد با تمایلات ارباب و برده و BDSM میپردازه مناسب #بزرگسالان است 🚫 #بدون صحنه های چندش آور میباشد 🔥 مطالعه این رمان به شدت توصیه میشود .

خلاصه رمان #تجربه_عشق_خاکستری
یک ماجرای واقعی از زندگی واقعی #آرام دختری که به یه مهمانی اشتباه میره. مهمونی که فکر میکرد تولده اما در واقع جاییه برای آشنایی افراد با تمایلات ارباب و برده و BDSm.
حضور آرام تو این مهمونی باعث ورودش به دنیای رابطه های متفاوت آدم های متفاوت میشه.
مردی وارد زندگی آرام میشه که خیلی براش خطرناکه اما درواقع تنها ناجی آرامه...
سیاوش لواسانی ... کسی که قراره زندگی آرامو زیر و رو کنه
فایل نمونه رایگان در ادامه👇👇👇

¤○¤••••••••••📚📚📚••••••••••¤○¤
لینک کانال
@mynovelsell


Репост из: زندگی بنفش
سلام دوستان. رمان #انتهاج به قلم #بنفشه و #رعنا هم از این به بعد تو این کانال پارتگذاری میشه👇👇👇
https://t.me/zendegiebanafsh/717
جوین شید که کانال بسته میشه دیگه نمی‌تونید رایگان عضو بشید


Репост из: دستیار تبادلات
کلارا دختر پر شر و شوری که بعد از یاغی گری هایی که تو خونه پدرش داره موفق به ازدواج با هیچ مردی نمیشه به اجبار مجبور میشه برای کار در منزل لرد شدو ، به خونه این مرد اسرار آمیز بیاد. جایی که کم کم کلارا متوجه رمز و راز هاش میشه. عمارتی که کلارا تنها دختر اونجاست! و مردی که پشت نقاب عجیبی پنهان شده! یک داستان بزرگسالان و بی سانسور
به قلم #ساحل و #پرستو
#مرد_پشت_نقاب
https://t.me/mynovelsell/1872


Репост из: قلمرو رویاییِ پونه
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
#پرنیان_شب🩸🧛🏻‍♀️
دنیای خوناشام ها…
نبرد خوناشام های سفید و سیاه…
داستانِ عشق، مبارزه، خون…
نویسنده: پونه سعیدی


Репост из: دستیار تبادلات
سرم رو گذاشتم روی پاش و گفتم
- باشه باشه! من خوب نیستم یکم میخوابم!
حرکت خوبی بود هم نزدیکش شده بودم تا با بوی عطر بقیه کلافه شه و هم با لمس بدنش آشوب شه و بهم بریزه!
از این حرکت من با عصبانیت گفت
- کافیه جین!!
مظلومانه گفتم
- من که کاری نمیکنم!
نگاهش کلافه و عصبی بود. رو بدنم چرخید و یه لحظه من خباثت رو پشت نگاهش دیدم
دلم ریخت
چرا با دم شیر بازی میکنی جین!
بلند شم تا این بازی رو تموم کنم اما بازوم رو گرفت. منو کشید به سمت خودش و زیپ پشت لباسم رو باز کرد
شوکه خودم رو جلو کشیدم و گفتم
- داری چکار میکنی دیوونه!؟
بازو دیگه ام رو تو دستش گرفت و چنان فشار داد که نفسم رفت
با دست دیگه زیپ رو کامل پایین داد و گفت
میخوام این لعنتی ها رو بریزم بیرون تا تو هم راحت دراز بکشی عزیزم
لباسمو خواست از سر شونه بده پایین که با دست نگهش داشتم . برگشتم سمتش و گفتم
- دیوونه شدی! من تو ماشین لباس عوض نمیکنم
لبخند رضایتی زد و جلو لباس رو پایین کشید .
تقلا کردم که هولم داد عقب و گفت
- نگران نباش! قرار نیست اینجا لباس عوض کنی! قراره لخت شی و لخت بمونی!
رمان #پادشاهی_گناه از #ساحل ممنوعه و هات
https://t.me/+JaM0WKwHiiE1OGFk


فایل کامل رمان #چشمان


Репост из: رمان های خاص
چشمان1.pdf
2.0Мб
فایل نمونه رمان #چشمان (#دختر_ممنوعه) برای مطالعه رایگان. بعد از مطالعه این فایل اگر دوست داشتید میتونید فایل کامل را خریداری کنید.

فایل کامل این رمان بیش از ۲۰۰۰ صفحه است. برای خرید #فایل_کامل با فرمت pdf و به قیمت 40 هزار تومن به ادمین فروش پیام بدید.
@ng786f

¤○¤••••••••••••📚📚📚••••••••••••¤○¤
لینک کانال
@mynovelsell


Репост из: رمان های خاص
فایل #کامل رمان #چشمان (#دختر_ممنوعه)
به قلم #نگار
این رمان یه ماجرای واقعی و عاشقانه با پایان خوش هست.

خلاصه رمان #چشمان
چشمان دختری که حاصل یک تجاوزه! با مرگ پدرش که یک تاجر ناموفق بود مجبور میشه به خونه همکار پدرش بره تا تکلیف اموال و بدهی های پدرش مشخص شه! اما این اقامت پر دردسر تو خونه بهزاد باعث میشه متوجه رفتار های عجیب بهزاد بشه و کم کم راز هایی از گذشته چشمان و بهزاد رو میشه! رازهایی که باعث یه رابطه ممنوعه میشه... رابطه ای که تازه شروع ماجراست!

¤○¤••••••••••••📚📚📚••••••••••••¤○¤
لینک کانال
@mynovelsell


Репост из: دستیار تبادلات
نمیتونستم سرم رو بلند کنم و به اندام مردونه اش نگاه کنم
دفعه قبل تو تاریکی مطلق با این مرد بودم...
به سمت وان اومد و من خودم رو تو آب پایین تر کشیدم . بدن مردونه اش آب رو شکافت و رو به روی من نشست.
پاهاش دو طرف بدنم رو لمس کرد و دستم رو گرفت
بلاخره نگاهش کردم. به صورت پشت نقابش.
منو به سمت بدنش کشید تا روی پاش بشینم. دست های ماهرش دوباره رو تنم به حرکت در اومد و شروع به لمس بدنم کرد.
نگاهم تو چشم هاش میچرخید و هر لحظه‌ خمار تر میشدم. بین پام رو دست کشید و قبل از اینکه خودمو بیشتر از این ببازم زمزمه کردم
- من ... من حتی نمیدونم باید چی صدات کنم .
حس کردم چشم هاش از پشت نقاب برق زد
آروم گوشه نقاب رو گرفت و در حالی که از روی صورتش برمی‌داشت به سمت من خم شد. کنار گوشم زمزمه کرد
- میتونی منو ... هکتور صدا کنی عزیزم ...
نقاب رو زمین افتاد و سرش رو عقب کشید، با دیدن چهره اش نفسم رفت

فایل کامل این رمان اینجاست👇👇👇
https://t.me/mynovelsell/1872
#مردی_پشت_نقاب داستان دختری که برای کار وارد عمارت لرد شدو میشه غافل از اینکه اینجا یه عمارت معمولی نیست ...

#بزرگسالان #صحنه دار #پایان_خوش به قلم #ساحل و #پرستو


Репост из: دستیار تبادلات
لخت شدم
شورت رو راحت پوشیدم
اما سوتینه بلای جونم شده بود!
هر کاری میکردم، طبق دستور العملی که داشت نمیچسبید به سینه ام
اخر بیخیالش شدم
بدون سوتین لباس رو پوشیدم
سر جای سینه لباس،خودش استر دوزی داشت
منم سینه ام در حدی نبود که بخواد آویزون شه
حس کردم خوبه
موهامو دورم ریختم
اما یهو خشک شدم
کفش !
من کفش نخریده بودم
اون روز با بوت بودم
یکم پاشنه داشت
فروشنده هم با اون اندازه زد !
الان چه غلطی کنم؟
جز کتونی و کفش کالج چیزی نیاورده بودم
با بوت هم مسخره بود !
نگران زدم از اتاق بیرون
بهزاد با حوله حمام جلو در حمام ایستاده بود و داشت شدت هواکش حمام رو تنظیم میکرد
برگشت سمت من
با دیدنم چشم هاش رو ریز کرد
نگاهش روی من چرخید
اما دقیقا هم تراز سینه ام ایستاد
گفتم الان میگه سوتین نداری؟
اما چیزی نگفت
رفت پایین تر و گفت
- راستی تو کفش مناسب داری؟
اهی کشیدم و گفتم
- اومدم همینو بگم ... من بوت دارم فقط ! یکم پاشنه داره.بده اونو بپوشم ؟
ابروهای بهزاد بالا پرید
به من نگاه کرد و گفت
- فکر نکنم ... اگر سختته بریم سر راه کفش بگیریم!
با خجالت گفتم
- اگر نزدیکمون هست کفش بگیرم ... چون فکر کنم خوب نباشه
سر تکون داد و لب زد
- باشه مشکلی نیست
نگاهش دوباره هم تراز سینه ام شد
اینبار اما پرسید
- اون ژله ای هارو نذاشتی!؟
بدون ذره ای فکر دستم اومد بالا رو سینه هام و گفتم
- بده الان ؟
بهزاد نگاهم کرد
زود دستمو انداختم پایین و بهزاد گفت
- بهتره بذاری ... وقتی خجالت میکشی ... ام ...
اشاره کرد به من سینه هام و گفت
- برو بزار چشمان... اینجوری درست نیست ...
به خودم نگاه کردم و وا رفتم
نوک سینه هام چنان زده بود بیرون که با وجود آستردوزی بالای لباس هم،پیدا بود!
رمان واقعی #چشمان کامل اینجا بخونید👇
https://t.me/mynovelsell/1851
چشمان مجبور میشه مدتی خونه شریک پدرش بمونه، مردی که هرچقدر خود داری میکنه جلو چشمان ... کم میاره و ...
#پایان_خوش #بدون_سانسور #بزرگسالان


Репост из: اپلیکیشن باغ استور
📚 رمان زندگی بنفش 2


✍️به قلم بنفشه


📝خلاصه
داستان
واقعی دختری که فکر میکنه تو یه عشق اجباری اسیره. در حالی که خیلی زود میفهمه هیچ چیز اونطور که فکر میکرد نیست. این داستان سر گذشت واقعی زندگی، رشد و تغییرات کسی است که هرگز فکر نمیکرد از پس چنین مسائلی سر بلند بیرون بیاد.


🔘آسیب اجتماعی، اجتماعی، خانوادگی، درام، رئال، روانشناسی، طنز، عاشقانه، فرهنگی، ملودرام


🌀باید متذکر شد که اگر اثری به صورت رایگان منتشر می شود دلیل بر سبک شمردن ارزش آن نیست و هدف از این کار، دریافت نقد و نظر بوده تا نویسنده با وام گرفتن از این بازخوردها بتواند سطح توقع مخاطبان را در آثار بعدی پیاده کند.
*
این رمان کامل و رایگان است.


نصب رایگان ios برای آیفون :
https://baghstore.net/app/


نصب رایگان نسخه Android برای سامسونگ، شیائومی، هوآوی و ... :
https://baghstore.net/app


Репост из: دستیار تبادلات
برق های سالن به‌و خاموش شد. همه تو تاریکی فرو رفتیم و چند نفر جیغ کشیدن. نگران به شیرین که کنارم نشسته بود گفتم
- یهو چی شد!؟
اما شیرین جوابم رو نداد.‌تو تاریکی دست دراز کردم اما کسی کنارم نبود
مردد خواستم بچرخم اما خشک شدم.
کسی از پشت بغلم کرد و بدن مردونه اش رو به بدنم مماس کرد. نفس داغش کنار گوشم گفت
- به یاد اولین بار که تو تاریکی مطلق با هم بودیم آریسا... یادته!؟
قلبم سقوط کرد و چشم هام بسته شد. بدنم آروم شروع کرد به لرزیدن و دست هاش رو تنم حرکت کرد.
هیاهوی دورمون محو شد و سینه هام رو تو دستش فشرد.
نفسم رفت و با فشار بدنش منو بین خودش و اوپنی که جلوم بود محفوظ کرد و گفت
- چرا از من فرار میکنی!؟ دلت برای متن تنگ نشده!؟
دستش آروم رفت پایین... میدونستم چقدر تو آشوبشم...
اما من اینهمه مقاومت کردم. من اینهمه ازش دوری کردم. حالا اومد و لمسم کرد تا همه تلاش منو پودر کنه.
نباید بذارم ادامه بده ... اما دستش که زیر لباسم خزید بد آتیشم زد...
نور موبایل چند نفر چند قسمت از فضا رو روشن کرد . خواستم از زیر بدنش کنار برم که دستش ...

ادامه اینجا بخونید👇
https://t.me/+4XWO4rvNlog4Nzk0
یک ماجرای واقعی 🔞

Показано 20 последних публикаций.

8 716

подписчиков
Статистика канала