نغمه شب ۲۴۷
چشم های مامان گرد شد
حتی عمو و زن عمو هم از حرف عمه متعجب شدن. شهریار چیزی نگفت اما بابا کلافه گفت
- شما قبول میکردی بیلی باغ پدر زرگل بزن به رقص!؟
عمه پشت چشم نازک کرد و عمو برای تغییر بحث از خونه پدربزرگ گفت
- اتفاقا محضر خوب بود! هم تمیز و مجلل بود هم کیفیت شام خوب بود.
شوهر عمه تایید کرد و یکم حرف عادی زدیم. عمه باز رو کرد به من و گفت
- چقدر خسته است صورتت نغمه جون برو بالا بخواب راحت باش!
نمیخواستم از پیش شهریار برم. برای همین گفتم
- نه خوبم!
اما عمه مجدد گفت
- بدو عزیزم. برو راحت باش. آقا شهریار هست هر صحبتی بشه به تو خبرش رو میده!
خودش خندید. شهریار فقط لبخند زد به عمه ، نگاهم کد و گفت
- اگر خیته ای برو عزیزم. راحت باش!
واقعا من نشسته بودم راحت تر بودم . اما مامان هم گفت و به اجبار بلند شدم. با اجازه ای گفتم و رفتم بالا. مریم تو اتاق من بود. لباسم رو عوض کردم. ارایش صورتم رو پاک کردم. موهام رو ریختم تو صورتم. چتری های جدیدم رو دوست داشتم دیگه لازم نبود موهام بدم پشت گوشم تا دیدم باز شه!
هرچند مطمینم مامان زود خسته شه چون همش موهام تو صورتمه!
نشستم رو تخت. .نمیدونستم گوشی شهریار به دستش رسیده یا نه . اما براش مسیج دادم
- دوست داشتم پیشت بمونم . اصلا خوابم نمیاد. .چند دقیقه که گذشت شهریار پیام داد
- پس بیا پایین! عمه ات که سر رفتن نداره!
مردد شدم. برم یا بمونم! ؟
با همون بلوز و شلوار گرمکن خونه ، رفتم پایین .
صدای عمه میومد که داشت میگفت
- ما تابستون بیایم سمت منطقه مادری شما خوبه آقا شهریار! اونجا جایی هست بمونیم!؟
از رفتار عجیب عمه جا خوردم. شهریار گفت
- بله در خدمتتون هستیم خوشحال میشیم.
حس کردم باید یه حرکتی نشون بدم عمه منو مثل بچه ها فرستاد بالا ! از پاگرد اومدم پایین، همه برگشتن سمت من و گفتم
- شهریار جان میشه چند لحظه بیای!؟
با این حرف فقط به شهریار نگاه کردم. سری تکون داد . بلند شد و گفت
- حتما!
حالا نمیدونستم کجا برم که عمه با خنده گفت
- حالا چه حرفی هست این وقت شب
اینجا بود که قشنگ حس کردم میخواد مامان رو حرص بده با این رفتار ها...
عمو هم انگار متوجه شد. به زن عمو نگاه کرد و گفت
- خب خانم دیگه رفع زحمت کنیم همه خسته هستند.
شوهر عمه هم بلند شد و گفت
- بله ما هم بریم!
عمه با اکراه بلند شد و ما هم که ایستاده بودیم همه از هم خداحافظی کردیم.
عمه کنار گوش بابا چیزی گفت. اخم بابا تو هم رفت...
عمه زد رو دوش بابا و انگار راضی بود بابا رو عصبانی کرده . رفتن تا جلو در بدرقه کنن . من و شهریار همچنان ایستاده بودیم. نگاهم کرد و گفت
- چی شده گفتی کارم داری!؟
خواستم بگم هیچی که عمه رو به مامان که جلو در خونه بودن گفت
- تو شب عقدت داداشم رو از خونتون بیرون کردی! ببینم با دامادت چه میکنی!
یهو سکوت شد.
عمه صد بار به روی مامان آورده بود که داماد شب عقد خونتون نخوابید و شما بیرونش کردید. مامان و بابام هم صد بار گفته بودن که بابام سختش بود و خودش نموند.
اما انتظار نداشتم جلو شهریار اینو بگه .
مامان با چهره ای که کاملا بر افروخته بود گفت
- یونس خودش نموند وگرنه دیگه شهریار و نغمه زن و شوهرن! هر جا دوست دارن بمونن و بخوابن!
فایل کامل این رمان موجوده دوستان.
فایل کامل بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه است.
کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇
https://t.me/BaghStore_app/898فایل کامل همه رمان هام اونجا هست.
هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709