Фильтр публикаций




🌿 موسیقی بیکلام Night In The Mountains اثری از Devakant 🌿


چه طور می توان خواسته های اجتماع را با زندگی کاملاً آزاد سازش داد؟


خواسته های اجتماع چیست؟ لطفاً به من بگویید. آیا این است که از ساعت هشت تا چهار در اداره یا کارخانه حضور یافته و بعد از انجام همه کارهای خسته کننده روز، برای تفریح به یک کلوپ شبانه برویم و یا با استفاده از دو سه هفته مرخصی، راهی اسپانیا و ایتالیای آفتابی شویم؟
خواسته های اجتماع چیست؟ این که به صورتی امرار معاش نمایید، در نقطه ای از نقاط کشور در تمام عمر زندگی کنید، به عنوان وکیل دعاوی، پزشک، یا مدیر اتحادیه در کارخانه و یا کارهایی از این قبیل شغلی داشته باشید، همین طور است؟ در این صورت شخص باید این سوال را هم بپرسد که: این اجتماع چیست که این همه خواسته دارد و چه کسی این فلک زده را آفریده است؟ چه کسی مسئول همه اینهاست؟ کلیسا، معبد و همه سیرک بازی هایی که در داخل آنها صورت میگیرد؟ چه کسی مسئول همه این هاست؟ آیا اجتماع چیزی متفاوت از ماست؟ یا اینکه اجتماع آفریده دست ماست، آفریده دست فرد فرد ما، با کمک جاه طلبی ما، آز ما، حسادت ما، خشونت ما، فساد ما، ترس ما و هوس ما، برای داشتن امنیت در جامعه یا در میان یک ملت - متوجه حرفم میشوید؟ - خود ما این اجتماع را آفریده ایم و آن وقت آن را به خاطر آنچه تقاضا دارد سرزنش میکنیم. از این رو می پرسید: آیا می توانم آزادی مطلق داشته باشم، یا بهتر بگویم، آیا می توانم با اجتماع از سر آشتی درآیم و خود به دنبال آزادی بروم؟ این سوال واقعاً نا معقولانه است. ببخشید قصدم جسارت به پرسش کننده نیست. سوال نامعقول است؛ زیرا شما یعنی اجتماع. آیا واقعاً متوجه این نکته می شوید، نه به عنوان یک ایده نه به عنوان یک مفهوم و نه به عنوان چیزی که باید پذیرفت؟
ولی ما، فرد فرد ما در این دنیای خاکی، طی چهل هزار سال یا بیش تر اجتماعی را که در آن زندگی میکنیم، حماقت خرافات تصوری را و حماقت ملت هایی که خود را مسلح میکنند آفریده ایم. خدا شاهد است علت این کار، آن است که ما بر سر امریکایی، فرانسوی و روسی بودن اصرار داریم. ما اصرار داریم که خود را کاتولیک، پروتستان، هندو، بودایی و مسلمان بنامیم و این کار به ما احساس امنیت میدهد؛ ولی همین تقسیمات است که سد راه جستجو برای امنیت می.شود این چیزی بسیار واضح است.
بنابراین هیچ سازشی میان اجتماع و خواسته های آن و تقاضای ما برای آزادی وجود ندارد. منشأ تقاضاها، خشونت و خود پرستی تنگ نظرانه زشت خود ماست. یکی از پیچیده ترین امور، آن است که خود شخصاً دریابیم خود پرستی در کجا مکان دارد و «من» با زیرکی خاص در کجا خود را پنهان کرده است. من می تواند در سیاست پنهان شود و به «خیر و صلاح کشور کار کند». ممکن است خود را به زیباترین وجه در دنیای مذهب پنهان نماید: «من به خدا اعتقاد دارم، من بندگی خدا را میکنم» یا در کمک اجتماعی - این بدان معنا نیست که من مخالف کمک اجتماعی هستم، فوری نتیجه گیری نکنید - ولی آنجا هم میتواند پنهان شود. «من» به ذهنی بسیار مراقب، غیر تحلیلگرا؛ اما مشاهده گر نیاز دارد تا ببیند حیله گری نفس و خود پرستی، کجا پنهان شده اند. بنابراین هرجا که «من» نیست اجتماعی وجود ندارد. نیازی نیست با آن از در آشتی درآیید. تنها آدم های بی توجه و ناآگاه هستند که میگویند: «وقتی من دارم برای آزادی کار میکنم، چه طور باید به اجتماع پاسخ دهم؟» متوجه هستید؟


کریشنامورتی
دیدار با زندگی
ص 147 و 148 و 149

🆔 @Khodshenasivo
🆑 عرفان و خودشناسی

2k 0 22 1 23



🌿🌿🌿🌿🌿🌿

شرح جامع مثنوی معنوی - دفتر اول - قصه خلیفه که در کَرَم در زمان خود از حاتمِ طایی گذشته بود و نظیرِ خود نداشت

قسمت قبلی

(2352) کارِ درویشی، وَرایِ فهمِ توست
ســـــویِ درویشی بمنگر سست سست


حقیقت و گوهر مشرب درویشی از ظرف ذهن تو بیرون است، پس با نگاه حقارت بار به مقام درویشی حقیقی منگر.

(2353) ز آنکه درویشان، ورای ملک و مال
روزیـــــی دارنـــــد ژرف، از ذوالـــــجَلال


زیرا که درویشان، برتر از مال و منال، روزی سترگی دارند که از بارگاه الهی به آنان می رسد.

(2354) حقّ تعالى عادل است و عادلان
کـــــی کند اِستمگری بـــــر بی دلان؟


حق تعالی دادگر است، و دادگران کی بر درویشان، بیداد روا دارند؟

(2355) آن یکی را نعمت و کالا دهند
ویـــــن دگـــــر را بر ســـرِ آتش نهند


به یکی نعمت و مکنت فراوان می دهند، و دیگری را بر آتش فقر و ریاضت می نشانند.

(2356) آتشش سوزد که دارد این گمان
بر خـــــدایِ خـــــالقِ هر دو جـــــهان


هر کس گمان کند که خداوندِ دو جهان، در تقسیم ارزاق، ستم و بیداد، کرده است، آتش او را فرو گیرد.

(2357) فقر، فخری از گزاف است و مجاز
نَی هـــــزاران عِـــــزّ، پنهان است و نـــــاز


اگر پیامبر (ص) گفت: فقر، مایه مباهات و نازش من است این کلام از روی گزاف و مجاز نیست، بلکه براساس حق و حقیقت است. زیرا با فهمیدن معنی حقیقی فخر خواهی دید که هزاران عزّت و سربلندی در این فقر نهفته شده است.

(2358) از غضب بر من لقب ها راندی
یـــــازگیر و مـــــارگیرم خـــــواندی


اعرابی افزود: ای زن، از روی خشم و غضب، لقبهای ناروایی به من نسبت دادی، مرا مرید پرور و مارگیر خواندی.

(2359) گر بگیرم مار، دندانش کَنم
تاش از ســـــرکوفتن ایـــــمن کنم


من اگر مار بگیرم ،حتماً دندان های نیش زهراگین او را میکنم، تا مردم را از گزند او در امان سازم.

(2360) ز آنکه آن دندان، عدوّ جانِ اوست
من عــــدو را می کُنم زیــــن علم، دوست


زیرا که آن دندان مار، دشمن جانش است. و من با این کار دشمن را به دوست تبدیل می کنم.

🌿🌿🌿🌿🌿🌿


شما از محرک ها، نواقص و عادات خودتان با خبر هستید، اما وقتی بدانید که صرفاً آنها را می بینید و عکس العمل خاصی نشان نمی دهید، پس کار خاصی هم لازم نیست بکنید. باید خیلی مراقب باشید. چون درست در لحظه درک همین قضیه است که جهل، سراغتان می آید: «خب، کارت رو انجام دادی!» و دوباره به همان داستان تشخص بر می گردید.
تا وقتی در مسیر حقیقت گام بردارید، یک نیروی الهی همراهتان خواهد بود و از شما محافظت خواهد کرد. شاید این نیرو برای شما نامرنی باشد، اما بدانید که فضل الهی، طرف شماست و همیشه کنارتان است.
موجودیت شما، بسیار عظیم و بانفوذ است. حقیقت هم در تک تک ما انسان ها به چشم می خورد. اگر بگوییم زندگی دارای یک هدف است، می توان به همین هدف کشف حقیقت اشاره کرد تا از طریق آن، فرد از خواب زمستانی بیدار شود به هوشیاری ابدی برسد، در ست سانگ، یعنی در این فضای معنوی و الهی، ماهیت بودا، نور مسیح یا همان خودآگاهی، آشکار میشود و همه را از زندان توهمات یک هویت روانی، آزاد میکند. به امید آنکه زندگی ما گواه حقیقت باشد


موجی
وسیع تر از آسمان عظيم تر از فضا
ص 165


🌿 موسیقی بیکلام Adagio اثری از Steven Halpern 🌿


مبنای احساس گناه این عقیده است که شما یا دیگری سزاوار مجازات هستید. وقتی این عقیده را میپذیریم طوری با یکدیگر رفتار میکنیم که گویی به دنیا آمده ایم تا توسط دیگران قضاوت شویم؛ تصمیم بگیریم چه کسی اشتباه می کند و حق با کیست، چه کسی گناهکار است و چه کسی بی گناه. نیاز نفس بـه مجازات چنان شدید است که ذهنمان در تمامی اوقات به اشتباهاتی که مرتکب شده ایم، مشغول است. برخی از ما پیوسته میاندیشیم که به دلیل ارتکاب این اشتباهات، سزاوار مجازات و رنج کشیدن هستیم.
سرزنش، ابزار اصلی ما برای به جریان انداختن احساس گناه است. ما می کوشیم با سرزنش دیگران و القای احساس گناه به آنها وادارشان کنیم رفتار خود را تغییر دهند. در همین حال میستیزیم تا خطای خود را انکار کنیم. ما برای یافتن «علت» افکار و احساساتی که دوست نداریم به دنیای بیرون نگاه می کنیم، در حالی که این خود ما هستیم که چنین افکار و احساساتی را در ذهنمان جای میدهیم.


جرالد جمپالسکی
فقط عشق
ص 57 و 58




🌿🌿🌿🌿🌿🌿

شرح جامع مثنوی معنوی - دفتر اول - قصه خلیفه که در کَرَم در زمان خود از حاتمِ طایی گذشته بود و نظیرِ خود نداشت

قسمت قبلی

(2343) مال و زر، سَر را بُوَد همچون کلاه
كَل بُـــــوَد او، کـــــز کُلَه ســـــازد پـــــناه


دارایی و طلا در مثل برای سر، کلاه را می ماند، آنکه با کلاه، عیبِ سرش را می پوشاند و کلاه را هرگز از سرش دور نمیکند، معلوم میشود که کچل است.

(2344) آنکه زلفِ جَعْد و رعنا باشدش
چون کلاهش رفت، خوشتر آیـــــدش


ولی کسی که زلفان مجعد و زیبا داشته باشد. اگر کلاه از سرش بیفتد، یا از دستش برود، این بیشتر شادمانش می کند، زیرا وقتی کلاه از سرش بیفتد تازه زلفان زیبا و گیسوانِ رعنایش آشکار می شود.

(2345) مردِ حق باشد به مانندِ بصر
پس بـــــرهنه بِه که پـــــوشیده نظر


مرد حق نیز در مثل مانند چشم است، زیرا برهنه و آشکار بودن چشم بهتر است از اینکه نهان و پوشیده باشد.

(2346) وقتِ عرضه کردن آن برده فروش
برکَـــــنَد از بنده، جـــــامه عـــــیب پوش


برده فروش برای عرضه کردن اسیر و بردۀ خویش به مشتری، لباس آن اسیر را می کَنَد تا معلوم شود که او عیب و نقصی ندارد.

(2347) ور بُوَد عیبی، برهنه کی کند؟
بل به جــــامه خــــدعه ای با وی کند


ولی اگر آن برده، معیوب باشد و عیبی در او وجود داشته باشد کی صاحبش او را برهنه میکند؟ هرگز چنین نمی کند‌‌. بلکه آن بردۀ عیبناک را با جامه های رنگین و فاخر می پوشاند تا او را به خریدار بقبولاند.

(2348) گوید: این شرمنده است از نیک و بد
از بـــــرهنه کـــــردن او از تـــــو رَمَـــــد


آن فروشندۀ مکار به خریدار گوید: این برده از همه کس خواه نیک و خواه بد شرمگین است و خیلی خجالت میکشد. و اگر او را برهنه کنم از تو خواهد رمید.

(2349) خواجه در عیب است غرقه، تا به گوش
خـــــواجه را مـــــال است و مالش عیب پوش


خواجه و صاحب مال، ممکن است در زشتی و دیو سیرتی غرق شده باشد، ولی چون مال و دارایی دارد، معایب او را از نظر ظاهر بینان میپوشاند.

(2350) كز طمع، عیبش نبیند طامعی
گشت دل ها را طمـــــع ها جـــــامعی


آزمندی که بر دارایی و مال آن صاحب مال، چشم طمع دوزد، عیب خواجه را نمی بیند، زیرا آزمندی بر همه دلها قاهر است.

(2351) ور گدا گوید سخن چون زرّکان
ره نـــــیابـــــد کـــــاله او در دکـــــان


مثلاً اگر گدا و بینوا، سخنانی همچون کان ناب طلا بر زبان آورد، کالای او در مغازه، راهی ندارد. یعنی کسی خریدار حرف او نمی شود‌.

🌿🌿🌿🌿🌿🌿




سلام همراهان عزیز

دوستان عزیزم حق اشتراک دی ماه کانال (قانون جبران) را در صورت توان مالی واریز کنید

6037 6974 9743 0766
حسین اکبرلو
بانک صادرات

همراهانی که در خارج از کشور هستند جهت راهنمایی برای پرداخت به ایدی ادمین پیام ارسال کنند
@hossein_mysticosm

پیشاپیش از توجه و حمایت شما عزیزان سپاسگزارم 🌹


🌿 موسیقی بیکلام For Elise اثری از Dan Gibson's Solitudes 🌿


بخشندگی و آزادی نفس


بخشندگی تنها زمانی سرلوحه اعمال و رفتار ما قرار می گیرد که رشته های وابستگی مادی را شناخته و آن ها را از هم بگسلیم.
بخشندگی دربارهه تصفیه و پالایش دنیای درون از آلودگی ها، نکته های فراوانی را به ما گوشزد می کند. رهایی از تعلقات مادی مؤثر ترین کار ممکن برای آزدای نفس از چنگال امیال نفسانی و روی آوردن به بخشندگی است. دلبستگی به اشیاء و اموال دنیوی ناشی از عدم تکامل است. به عکس سخاوتمندی شما را با حس رشد و بالندگی و عشق هماهنگ و همنوا می سازد. اگر قصد دارید از تحت سیطره امیال نفسانی آزاد و رها شوید نباید بخشندگی را به قسمت کردن دستاورد های مادی خویش محدود کنید بخشندگی یعنی عرضه عشق، مهربانی، مراقبت و نوازش در هر مکان و هر موقعیت که این موهبت ها مورد نیاز هستند. مدار جهان بر بخشندگی و بلند نظری می گردد و قلب سخاوتمند برای بخشندگی عذر و بهانه ای نمی شناسد در پرتو بخشندگی با خود نیز رفتاری محبت آمیز در پیش می گیرید و بدون احساس گناه و یا خود خواهی در فکر رفاه و آسایش خویش هستید. هرگاه با رفتاری برانگیخته از عشق بی قید و شرط و بدون هیچ گونه چشم داشت، خدمات و دستاورد های خود را به دیگران پیشکش کنید، آگاهی و هستیتان از یک آزادی کامل و تمام عيار لبریز شده و منیت و خود پرستی که مدام ذهنتان را به رقابت و محدودیت معطوف می کند سست و لرزان می گردد. توانایی بخشش بدون قید و شرط تصدیق این واقعیت است که آرزو ها و خواسته های شما از منبعی بی کرانه متجلی می شود و از آن جایی که شما خود نیز جزیی از این منبع بی کرانه اید پس هرگز نباید کمبود و تنگنا و نداری بر مشاهدات شما سایه افکند.


وین دایر
معمار سرنوشت خود باشید
ص 249 و 250

🆔 @Khodshenasivo
🆑 عرفان و خودشناسی




🌿🌿🌿🌿🌿🌿

شرح جامع مثنوی معنوی - دفتر اول - قصه خلیفه که در کَرَم در زمان خود از حاتمِ طایی گذشته بود و نظیرِ خود نداشت

قسمت قبلی

(2334) گر نبودی دامِ او افسونِ مار
کی فــــسونِ مــــار را گشتی شکار؟


اگر افسون مار برای آن افسونگر، دام و بند نبود، کی افسونگر، شکار و گرفتار افسون مار می شد و آن مار چگونه میتوانست او را به خودش مشغول سازد؟

(2335) مردِ افسونگر، ز حرص و کسب و کار
در نـــــیابد آن زمـــــان، افـــــسونِ مـــــار


مرد افسونگر (مارگیر) از شدّت آزمندی و کار و کسب، آن موقع، افسون مار را بر خودش نمی فهمد.

(2336) مار گوید: ای فسونگر هین و هین
آنِ خـــــود دیـــــدی؟ فـــــسونِ من ببين


مار میگوید: ای افسونگر، بدان و آگاه باش که نتیجه افسون خود را دیدی، اینک افسون مرا نیز ببین.

(2337) تو به نامِ حق، فریبی مر مرا
تا کُنی رُســـــوایِ شـــــور و شر مرا


تو با نام و عنوان شریف حق تعالی مرا فریب میدهی تا مرا رسوای شور و شرکنی، یعنی خلاصه مرا وسیله ای میسازی برای جلب دیگر ساده لوحان. پس من در واقع به خاطر حق و حقیقت مطیع تو شدم نه به خاطر خودِ تو.

(2338) نامِ حقّم بست، نَی آن رایِ تو
نامِ حـــــق را دام کـــــردی، وای تو


ای پیر ریاکار و ای قطب دغلکار، بدان که تنها این نام شریف حق تعالی است که مرا تسلیم و منقاد تو کرده نه رأی تو، زیرا تو زبون تر از این هستی که من تسلیم تو باشم. تو نام شریف حق را وسیله ای کردی برای شکار کردن من پس وای بر احوال تو که حق را وسیله رسیدن به باطل میکنی.

(2339) نامِ حق بستانَد از تو دادِ من
من به نامِ حـــــق سپردم جان و تن


نام شریف حق تعالی، دادِ مرا از تو می گیرد، که من جان و کالبدم را به نام شریف حق، تسلیم تو کرده ام.

(2340) یا به زخمِ من رگِ جانت بُرَد
یا تو را چــــون من به زنـــدانی بَرَد


یا با زخم من، رگ عمرت را می بُرد یا آنکه همانند من به زندانت گرفتار می سازد.

(2341) زن ازین گونه خشن گفتارها
خواند بر شُـــــویِ جوان، طومارها


زن اعرابی به درازیِ طومارها از این سخنان خشن و ناهموار برای همسر خود خواند، خلاصه حرف های درشت و ناگواری بدو زد.

نصیحت کردنِ مرد، مرزن را که در فقیران به خواری منگر
و در کارِ حق به گمان کمال نگر و طعنه مزن بر فقر و در
فقیران به خیال و گمانِ بینوایی خویشتن


(2342) گفت: ای زن، تو زنی یا بوالْحَزَن؟
فقر، فـــــخرست و مـــــرا بر ســـــر مزن


آن مرد، خطاب به همسرش گفت: ای زن، تو واقعاً زنی یا مایه اندوه و غم؟ فقر برای من، فخر و مایه مباهات است و این قدر سرزنشم مکن.

🌿🌿🌿🌿🌿🌿


زیبایی در آغوش گرفتن حقیقت ژرف این است که شما مجبور نیستید زندگی تان را تغییر دهید، بلکه فقط روش زندگی کردن خود را تغییر می دهید. منظورم کاری که انجام میدهید، نیست. این که آن کار را با چه مقدار از وجودتان انجام می دهید، مهم است. اجازه دهید نمونه ای ساده را بررسی کنیم. شما هزاران بار در بیرون قدم زده اید، اما چند بار به راستی از آن لذت برده اید؟ شخصی را بر تخت بیمارستان مجسم کنید که به او گفته اند فقط یک هفته دیگر از عمرش باقی مانده است. او به دکتر نگاه میکند و می پرسد: «می توانم بروم بیرون و راه بروم؟ میتوانم یک بار دیگر به آسمان نگاه کنم؟» اگر بیرون بارندگی باشد، او می خواهد فقط یک بار دیگر باران را حس کند. برای بیمار در حال مرگ، این با ارزش ترین کار است‌. در حالی که شما نمیخواهید باران را حس کنید، شما می دوید و خودتان را می پوشانید.
چه چیزی نمی گذارد زندگی کنیم؟ چه چیزی درون ماست که چنان می ترسد که نمی گذارد از زندگی لذت ببریم؟ این بخش از ما چنان سرگرم تلاش برای درست پیش رفتن اوضاع است که نمیتوانیم به سادگی اینجا باشیم و زندگی کنیم.
در همۀ این مدت، مرگ متوجه ماست. آیا نمی خواهید تا پیش از آمدن مرگ، زندگی کنید؟ احتمالاً هشداری در این مورد نخواهید گرفت. به تعداد اندکی از آدم ها گفته می شود که چه هنگام خواهند مرد. تقریباً همه یک نفس می کشند و دیگر نمی دانند که نفس بعدی را نکشیده اند.


مایکل ای سینگر
رها از بند
ص 215 و 216

3k 0 43 5 39

🌿 موسیقی بیکلام Melting Snow اثری از Kevin Kendle 🌿


رقابت، نوعی ابراز ترس است؛ ترس از این که نمی توانید از خودتان مراقبت کنید، دوست داشتنی نیستید و زندگی شما بی معناست. در اینجا موضوع زیربنایی رقابت نیست، بلکه ترس است. تا وقتی آن بخش های شخصیتتان را که هراسان هستند، مورد بررسی قرار ندهید، نوعی ناامنی را تجربه میکنید که خود را به شکل نیاز به رقابت با دیگران ابراز مینمایند. از دیدگاه جان شما، دلیلی برای رقابت وجود ندارد. شما روحی خلاق و قدرتمند و پرمهر و همدل هستید. هم شاگردی های شما در «مدرسه زمین» نیز چنین هستند.
هستی هر چه را نیاز داشته باشید در اختیارتان می گذارد، اما شاید آنها خواسته های شخصیت شما نباشند. تفاوت میان نیازهای جان با خواسته های شخصیتتان، مقدار درد شما را در زندگی تعیین می کند. به سخنی دیگر، دردی که در زندگی حس میکنید، از فاصله میان خواسته های شخصیت و نیازهای جان شما بر می خیزد.

قدرت حقیقی این است که ببینید لحظه لحظه نیازهای شما برآورده می شوند!


گری زوکاو
جان و جانان
ص 231 و 232



Показано 20 последних публикаций.