🌿🌿🌿🌿🌿🌿
شرح جامع مثنوی معنوی - دفتر اول - قصه خلیفه که در کَرَم در زمان خود از حاتمِ طایی گذشته بود و نظیرِ خود نداشت
قسمت قبلی
(2613) هر که را بِدهی و بکنی آن کَرَم
او سلـــیمان است و آن کس هم، منم
کمال و عدالت را به هرکس بدهی، او سلیمان زمان خویش است، و آن شخص در حقیقت، خود من هستم و جز من کس دیگری نیست.
(2614) او نباشد بَعدی، او باشد مَعی
خود معی چه بوَد؟ منم بی مدّعی
آن شخص، پس از من نمی آید، بلکه او خود من هستم گرچه برحسب زمان، پس از من بیاید. ولی به اعتبار مقام و مرتبه، خودِ منم.
(2615) شرحِ این، فرض است گفتن، لیک من
بـــــاز می گـــــردم به قـــــصه مـــــرد و زن
اگرچه شرح این مطلب، ضروری بلکه واجب است. یعنی باید معنی معیّت و حقیقت نوعيه اولیاء را توضیح دهم، ولی من اضطراراً دوباره دنباله داستان آن مرد و زن اعرابی را بازگو می کنم.
مَخلَصِ ماجَرایِ عرب و جفتِ او
(2616) ماجَرایِ مرد و زن را مَخْلَصی
بـــــاز می جـــــوید درونِ مُخلِصی
شخص با اخلاص و پاکدل، پایان داستان آن زن و مرد را جستجو میکند و جویای فهم مقاصد آن است.
(2617) ماجَرایِ مرد و زن افتاد نقل
آن، مثالِ نَفْسِ خود میدان و عقل
ماجرای مرد و زن اعرابی را مذکور بر مثال نفس و عقل خود قلمداد کن.
(2618) این زن و مردی که نفس است و خِرَد
نـــــیک بایست است بـــــهرِ نـــــیک و بد
منظور ما از این زن و مرد، نفس و عقل است که وجود آن دو برای افراد خوب و بد لازم و ضروری است.
(2619) وین دو بایسته، درین خاکی سَرا
روز و شب در جـــــنگ و اندر مـــــاجَرا
وجود این دو، برای این جهان مادی، لازم و ضروری است. و این دو، روز و شب در این جهان، در حال ستیز و چون و چرا هستند.
(2620) زن همی خواهد حَویجِ خانقاه
یعنی آبِ رُو و نان و خـــــوان و جاه
زن که همانا نَفسِ آدمی است. هماره در جستجوی احتیاجات خانگی از قبیل آب و نان و جاه و مباهات و افتخار است
(2621) نَفس، همچون زن، پی چاره گری
گاه خاکی، گـــــاه جُـــــویَد سَـــــروَری
نفس همانند زن، هماره جویای چاره گری است. یعنی برای رسیدن به مقصودش، گاه خود را خاکسار و فروتن میکند و گاه جویای بلند مرتبگی می شود.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
شرح جامع مثنوی معنوی - دفتر اول - قصه خلیفه که در کَرَم در زمان خود از حاتمِ طایی گذشته بود و نظیرِ خود نداشت
قسمت قبلی
(2613) هر که را بِدهی و بکنی آن کَرَم
او سلـــیمان است و آن کس هم، منم
کمال و عدالت را به هرکس بدهی، او سلیمان زمان خویش است، و آن شخص در حقیقت، خود من هستم و جز من کس دیگری نیست.
(2614) او نباشد بَعدی، او باشد مَعی
خود معی چه بوَد؟ منم بی مدّعی
آن شخص، پس از من نمی آید، بلکه او خود من هستم گرچه برحسب زمان، پس از من بیاید. ولی به اعتبار مقام و مرتبه، خودِ منم.
(2615) شرحِ این، فرض است گفتن، لیک من
بـــــاز می گـــــردم به قـــــصه مـــــرد و زن
اگرچه شرح این مطلب، ضروری بلکه واجب است. یعنی باید معنی معیّت و حقیقت نوعيه اولیاء را توضیح دهم، ولی من اضطراراً دوباره دنباله داستان آن مرد و زن اعرابی را بازگو می کنم.
مَخلَصِ ماجَرایِ عرب و جفتِ او
(2616) ماجَرایِ مرد و زن را مَخْلَصی
بـــــاز می جـــــوید درونِ مُخلِصی
شخص با اخلاص و پاکدل، پایان داستان آن زن و مرد را جستجو میکند و جویای فهم مقاصد آن است.
(2617) ماجَرایِ مرد و زن افتاد نقل
آن، مثالِ نَفْسِ خود میدان و عقل
ماجرای مرد و زن اعرابی را مذکور بر مثال نفس و عقل خود قلمداد کن.
(2618) این زن و مردی که نفس است و خِرَد
نـــــیک بایست است بـــــهرِ نـــــیک و بد
منظور ما از این زن و مرد، نفس و عقل است که وجود آن دو برای افراد خوب و بد لازم و ضروری است.
(2619) وین دو بایسته، درین خاکی سَرا
روز و شب در جـــــنگ و اندر مـــــاجَرا
وجود این دو، برای این جهان مادی، لازم و ضروری است. و این دو، روز و شب در این جهان، در حال ستیز و چون و چرا هستند.
(2620) زن همی خواهد حَویجِ خانقاه
یعنی آبِ رُو و نان و خـــــوان و جاه
زن که همانا نَفسِ آدمی است. هماره در جستجوی احتیاجات خانگی از قبیل آب و نان و جاه و مباهات و افتخار است
(2621) نَفس، همچون زن، پی چاره گری
گاه خاکی، گـــــاه جُـــــویَد سَـــــروَری
نفس همانند زن، هماره جویای چاره گری است. یعنی برای رسیدن به مقصودش، گاه خود را خاکسار و فروتن میکند و گاه جویای بلند مرتبگی می شود.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿