مو فرفری کوچولو🧸🍼


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha


رمان هااات و هیجانی #مو_فرفری_کوچولو رو از دست ندید🔞💦
یه لیتل با دو ددی هااات🤤🔥
- - - - - - - - - - - - - - - - -
📌- تعرفه تبلیغات: @tabligat_moferferi

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


گسترده لورن تب🌸 dan repost
#پارت‌150

کنار هم روی صندلی وسط حیاط خونشون نشسته بودیم. آستین بالا زده بود و داشت جوجه هارو سیخ ميكرد.
ساعت بزرگشو خودم براش رو ساعدش فیکس کردم تا توی دست و پاش نباشه. اما خودم وسط دست و پاش رفتم. آرنجمو رو زانوش گذاشتم و دستمو زير چونم گذاشتم ؛ خیره به صورتش پرسیدم.
-فرهاد؟
سیخو بالا گرفت تا آب جوجه های زعفرانی، روم چکه نکنه...
-جونم؟
-عشق چه رنگیه؟
-اوووم.... رنگِ... موهای تو!...
براش ناز کردم و لبخند زدم...
ابرو بالا انداخت و جوجه ى دیگه رو از ظرف بیرون آورد و با لبخندی کجکی اضافه کرد:
-... اون اولای آشناییمون.
گفت و چشمکی زد.
میشد براش نميرم؟!
آروم آروم صورتمون به هم نزديك ميشد كه...
(بقيش به خاطر صحنه هاى باز اينجا نوشته نشده تو چنل به صورت واضح نوشته شده😈💦🔞)
https://t.me/+iRVBJvROOD9kOGRk
https://t.me/+iRVBJvROOD9kOGRk
https://t.me/+iRVBJvROOD9kOGRk
#عشق_اجبارى😈💦🔞
#صحنه_دار #هيجانى❌❌
#ورودافرادزیر18سال‌اکیداممنوع🔞❌


Noma’lum dan repost
استادی که عاشق دانشجوی هاتش میشه و ....🔞💦

: نوک #سینه هات صورتیه ؟
چشمهام‌ #گرد شد و #اهسته خودم و جمع #کردم
: تیامممم
خنده ی #جذابی کرد و #دستش اروم و یهویی سینم و توی مشت گرفت
: جون #تیام بیبیم اومم #سایزشم که هفتاد و #پنجه درسته؟

از شدت #خجالت گونهام #سرخ شد
لب گزیدم #ولی تیام #دوباره خندید و با چشمهای #خمارش گفت
: لبت و #گاز نگیر #ناز من
چشمهام و از #شدت #خجالت بستم
استاد و #جدی و خشن ما کجا و این مرد بی #پروا کجا
: لبت و غنچه کن عشق تیام
چشمهام باز شد که #دستش دو طرف گونم و #گرفت و خودش #غنچه کرد و با اخم #جذابی گفت
: چیه هرچی میگم چشمات گرد میشه
دهنم باز مونده بود که #لبش خم شد و روی #لبم لغزید
با دیوونگی #مشغول خوردن لبام شد و همزمان دستش روی #سینه ام بود و توی #مشتش میفشرد...🔥❌


استاد خشنش عاشقش شده و وقتی که توی اتاق تنها شدن خفتش کرده✨😹🤲
رمانی سرتا سر هیجان با استاد و دانشجوی سرکش 🔥⚠️
عضــــو گیرے محدوده〽️❗️

https://t.me/joinchat/gesTraW6svc4NGY8


Noma’lum dan repost
Tu dois rester pour moi, je t'aime.🥲


Noma’lum dan repost
بی غیرتی😱😱😱
پارت5

_چه زنی داری‌ رفیق چرا زودتر رو نکرده بودیش!!؟

-تو عقبشو بگا من جلو رو!

آهِ غلیظ و پراز شهوتی کشیدم!
یکیشوپشتم قرار گرفت و اون یکی جلوم!
کلاهک کلفتاشون رو روی سوراخم تنظیم کرد و همزمان داخلم ضربه زدن که جیغ پراز دردی کشیدم!

برخورد همزمان بدنشون بهم حس لذت و درد میداد و از شهوتِ زیاد جیغ میزدم!


-آه درد داره سامیار!

سامیار پوزخندی زد،گازی از سینه ام گرفت و رو به سینا که از پشت داشت داخلم عقب جلو میکرد لب زد:

-تا ته فرو کن توش؛ همه عضوت بره داخلش که جر بخوره زنِ ج‌نده ام!


حشری لبم رو گاز ریزی گرفتم که لب زد:


-جوووون؛چه تنگی ج‌نده؛ سینا بیا از یه سوراخ دوتامون بکنیم!

با ترس نگاهش کردم،که سینا از پشتم بیرون کشید و همزمان با لب گرفتن از سامیار لب زد:

-جوون؛جررش میدیم!

https://t.me/+bY3QrooOdaU0YTY5
https://t.me/+bY3QrooOdaU0YTY5

زنه وسط سکس دونفره میگه کاش دونفر جرم میدادن😐😐شوهره هم برا تولدش یه مرد دیگه آورده باهم بکننش😂😱😱


Noma’lum dan repost
#پارت_سه
#مغـرم‌عشـق 💢
🌼🌿🌼🌱🌼🌿🌼🌱🌼
🔴 ارباب_رعینی متفاوت 🔴
https://t.me/+VReusqCamFTZJPgV
https://t.me/+VReusqCamFTZJPgV

دستمو روی بدن مشکی رنگ و براقش کشیدم.
-خیلی دلم برات تنگ شده بود پسر، چرا وقتی پیش توام انقدر آرومم؟
کنار گردنشو بوسیدم و بعداز زین کردنش سوارش شدم.
آروم آروم از اصطبل خارج شدیم

به برنج کاری رسیدم و کارگرا و رعیتی که تا کمر مشغول کاشت برنج بودن با دیدنم کمر راست کردن وبا احترام سلام و خوش‌آمدگویی گفتن.
از کنارشون گذشتم و تصمیم گرفتم که به عمارت برگردم،
کلی کار نیمه تمام داشتم که تمام کردنشون کلی انرژی ذهنی ازم می‌گرفت.
هنوز از بین رعیت نگذشته بود که با دیدن دختر معروف این روستا و این روزها، که به واسطه‌ی کار برادرش زبون زد عام شده بود، یک تایه ابروم بالا رفت.
چه معنی داشت اصلا اینجا باشه؟ جلوی این همه آدم برو بیا داشته باشه؟

انقدر غرق طبیعت روبروش بود که نتونه نزدیکی من و شبرنگ رو به خودش متوجه بشه.
شبرنگ رو درست پشت دخترک متوقفش کردم، دست انداختم زیربغلش و با یک حرکت ناز رو سوار اسب کردم.
انقدر همه چیز یهویی بود که حتی از ترسش نتونه جیغ بکشه!

چی باعث شده بود شبرنگ انقدر چابک بتازه؟
لبخندی که کم روی چهره ام می‌نشست با وجود ناز الان روی صورتم تثبیت شده بود. خودمم دلیل این لبخند رو نمی‌دونستم!
چشماش بسته بود و
بی‌حرف دستاش محکم افسار شبرنگ رو گرفته بودند.
با پاهام آروم به پهلوی شبرنگ اشاره ای کردم و گفتم:
-هیش...آروم پسرم .. آروم.
سرعتش کم شدو تو بکر ترین جای ممکن ایست کردیم.

سرمو بردم کنار سر ناز و گفتم:
-صدای ضربان قلبت تا اینجام میرسه!
پر صدا آب دهنشو فرو فرستاد، کمی خودشو رو جمع و جور کرد، دیدن جسم ریزه میزه اش نسبت به هیکل ورزشکاری من هارمونی بامزه ای رو بینمون ایجاد کرده بود. با دستش خواست روسریشو جلو بکشه که دستاشو گرفتم و اجازه‌ی ناپدید کردن زلفاشو از جلوی چشمام بهش ندادم.
داشتم چیکار می‌کردم من؟ من داشتم چیکار میکردم!

دستای ظریفشو از توی دستای مردونه ام آزاد کردم، دوست نداشتم این وابستگی رو، دوست نداشتم این کششی رو که به این دخترک پیدا کرده بودم.

از اسب پیاده شدم و کمی از شبرنگ فاصله گرفتم، دستی بین موهای پر پشت و حالت دارم کشیدم، کلافه نفسمو بیرون فرستادم و دستی به چونه ام کشیدم.
برگشتم و مواجه شدم با تلاشای زیاد دخترک برای پایان اومدن از شبرنگ.

ارتفاع زیاد بود و به طبع نمی‌تونست بپره و درواقع پیدا نکردن رکاب برای پایین اومدنش از اسب باعث شده بود به تکاپو بیفته.
سری تکون دادم و خواستم قدم بردارم سمتش که از روی اسب افتاد و بالاخره تونستم صدایی از این دختر بشنوم!
-آخ..
به سختی نشست و مچ دستشو گرفت
-ایی دستم، دستم..دستم...
خودمو بهش رسوندم، روی زانو مقابل دختر ابراهیم نشستم.
-بزار ببینم.
دستشو پنهان کرد توی تخته سینه اشو گفت:
-نه نه نمی‌خواد ... باید برم... باید برم.
عصبی گفتم:
-چرا هر حرف رو دو بار تکرار میکنی؟
بهت میگم بده دستتو ببینم، پزشکم من!

رام شد از حرفم، بدون نگاه کردنی بهم دستشو سپرد بهم، مچ دستشو وارسی کردم.
شال گردنم رو درآوردم و دور مچش بستم.
-وقتی کاری رو بلد نیستی بپرس، یاد بگیر بعد انجامش بده وگرنه همیشه آسیب میبینی.
گوشه‌ی باز شال رو گره‌ی آرومی زدم و اون سریع دستشو کشید و بلند شد.
ناگهان بلند شدنش مساوی شد با گیج رفتن سرش و تلو تلو خوردنش اما با گرفتن بازوش سعی کردن تعادل رو بهش برگردونم ..

https://t.me/+VReusqCamFTZJPgV
https://t.me/+VReusqCamFTZJPgV
╓┈┈⋇⌔⌔┈┈•❥•┈┈⌔⌔⋇┈┈╕
🌿🌼 @moqrme_eshq 🌼🌿
╘┈┈⋇⌔⌔┈┈•❥•┈┈⌔⌔⋇┈┈╛

رمانی متفاوت 🔥🥀 براساس واقعیت
دختری جنگنجو که به مصاف آزار زندگی میره ..🤍✨


Noma’lum dan repost
You're all I need to being alive.❤️🫀


Noma’lum dan repost
-اسمت چیه؟
-ریحان...
-که باکره ای؟

با ترس به هیبت در‌شت و مردانه اش نگاه کردم
-بله آقا!
نیشخندی روی صورت سردش نشست و برگه دستش را توی صورتم پرت کرد.
-باکره ای و دو ماه بارداری؟ آرهههه...
جمله آخر را داد زد و من با تنی یخ زده از ترس جواب آزمایشی که قبل از آمدنم به اینجا داده بودم را برداشتم.
-بخدا اشتباه شده من... من با کسی نبودم...
-با کسی نبودی و حامله ای؟ فکر کردی من خرم؟ حتما دو روز دیگم میخواستی تولت رو بندازی گردن من!
-من...
با نشستن ضربه محکم کمربندش روی کمرم نفسم رفت.
-به اون مرتیکه جیمز گفته بودم دختر میخوام اما برام یه زن فرستاده... حتما فردام میخواد تولت رو بندازه گردن من تا ازم اخازی کنه... اما منو نشناخت‌ین! به من میگن آدرین... الان بلایی به سرت میارم که درس عبرت همه بشی...
https://t.me/+LhClwAXNPeNjZDg8
https://t.me/+QOCd89tIiqUwNmE0
نفس، نفس میزدم. آنقدر زده بودمش که دیگه جون تو تنم نمونده بود. باید زنگ میزدم بیان ببرنش...برای اون مردک جیمز هم حسابی برنامه داشتم...
با صدای زنگ موبایلم لگد محکمی حواله شکمش کردم و جواب دادم
-بله؟
-آدرین مشتلق بده دختره رو پیدا کردم اسمش ریحانِ... شنیدم بخاطر بی پولی رفته سراغ جیمز اونم فرستادتش به این آدرس...با هر کلمه چشم هام
گشادترمیشد...یعنی دختری که دوماه در به در دنبالش میگشتم همین بود؟ خدایا من چه غلطی کرده بودم...
https://t.me/+QOCd89tIiqUwNmE0
پسره تو مستی به بیمارش تجاوز میکنه اما بعدش هر چی دنبالش میگرده پیداش نمیکنه تا اینکه...


Noma’lum dan repost
#استادم_اربابم_شد
#پارت۱۸۲

پارت واقعیشه 🔥
با حس حرکت موجود سردی روی #بهشتم از ترس چشمام باز کردم که با چشمای خمار ساشا روبه رو شدم.
در حالی که با چشمای پر از شهوتش بهم ذول زده بود اروم با سرانگشتش و روی نقطه حساس بهشتم‌و میمالوند.

ناله‌ی خفه ای کردم که سرشو جلو اورد جفت #لبام به دندون گرفت.
-انقدر خودت بهم مالوندی تا اخر اربابتو بیدار کردی

بینیم به بینیش مالیدم و اوممی کشیدم که جریحه دار تر شد و کامل رو #تنم خیمه زد
-بلا شدی یاسی عادت کردی به اینکه زیرم جر بخوری و مطیعم باشی؟ 🔞

لحن صداش وقتی اروم و محکم تو صورتم پچ میزد حس #شهوتم بیشتر میکرد طوری که بخوام بهش التماس کنم تا جرم بده
-بهم بگو یاسی بگو که خودت داری له له میزنی برای مردونگیم.

از حرفایی که بهم میزد اهی کشیدم که سرش و تو #گردنم فرو کرد و گاز محکمی ازش گرفت.
جیغ کشیدم سعی کردم از خودم دورش کنم ولی مگه میتونستم؟
دستش خشن روی پوست #بهشتم میکشید و با سرانگشتش چ*وچ*ولم بازی میداد
-اخ ارباب..

سرش از گردنم بیرون اورد با ترحم به قیافه پر از نیازم نگاه کرد.
♨️-توله سگ حشری..

لبم و به دندون گرفتم که شرتم از پام در اورد و از روم کنار رفت.
با عجز نگاهش کردم
-بیا رو شکمم بشین خودتو عقب جلو کن وای به حالت اگه ارضا بشی..

پارت واقعیشه برید ببینید توله شو چجوری جر میده🤤👇🏻
https://t.me/joinchat/2NW2GuCpu5QyYTFk


Noma’lum dan repost
#پارت_104

_وقتی میگم لخت شو یعنی لخت شو؛
لوندی کن هات باش.خودتو بمال .

افلیج که نیستی؟

البته افلیج هم بودی فرقی نمی‌کرد!

خودم می‌کندم از تنت لباس های مامان دوزت و.

فرین معضب نگاهی به مرد رو به رویش می اندازد!


نگاهش را می‌دزدد و روی اولین مبل می نشیند.


کام عمیقی از سیگارش میگیرد و چند ثانیه بعد ته مانده سیگار را مانند روز های خوشی که داشت با بی رحمی تمام در جا سیگاری مقابلش له می‌کند.



به سمت دخترک ریز اندام خیز بر میدارد و با تحقیر مشغول دیدنش می‌شود.

دخترک معضب در خود جمع میشود؛


نگاه درنده اش را به سمتش سوق میدهد و می غرد:

_نیاوردمت اینجا دید بزنی اتاق و که؛


بلافاصله چنگی به لباسش میزند و دخترک را مماس خود قرار می‌دهد و خیره به لب های قلوه ایش می‌گوید:

_اینجا وظیفه ات سرویس دادنه؛
کلفتی کردنه.


گرفتی چی شد یا نه؟

پس ادعای تنگا رو واسه من در نیار دختر جون.


دخترک با بغض زمزمه می کند:

_چشم.

خوبه ای میگوید و دستی به لباس های دخترک میکشد و لب میزند؛

_از این به بعد باید لخت بگردی تو خونه!
که شاید با دیدن اندامت تحریک بشم و لطف کنم پاره ات کنم.

دخترک از این حجم از بی پروایی مرد مقابلش لب میگزد.

- البته فکر کنم دیدن لختتم اثری روم نداشته باشه، نظرت چیه امتحانش کنیم؟

و با پایان حرفش دست به یقه فرین میرساند و در یک حرکت پاره اش میکند و جیغ فرین در صدای پاره شدن لباس گم می شود

- نه.. داری تحریکم میکنی؛ پس لنگاتو امشب ازهم فاصله میدم

و با پایان حرفش فرین را روی زمین هل میدهد و لاله گوشش را به دندان میکشد.


آه های فرین بلافاصله بلند میشود و لبخند رضایت بخشی بر لب های آیکان مینشیند.

وقتی به اندازه کافی حس های دخترک را فعال کرد عقب کشید و با چشمانی به خون نشسته به فرین تک دختر حاج حافظ زل میزند.

فرین با نگاه خماری منتظر نگاهی به آیکان می اندازد که لب میزند:

_گم شو سریع غذا رو بار بزار که مهمون داریم.

بی توجه به صدا زدن های پی در پی دختر بیرون می رود و با لبخند مرموزی زیر لب پچ میزند:

_تازه اولشه به دست خودم هرزه دو عالم نکنمت آیکان نیستم من بچه سکسی.

بعد پایان حرفش تلفن همراه اش را بیرون می آورد و بر روی شماره کامران رفیق چندین و چند ساله اش ضربه ای میزند.

بعد گذشت چند بوق متوالی تماس وصل میشود.

تنها به گفتن جمله:

_کلید تو کفشه کارشو با فیلم یه سره کن به مکالمه خاتمه میدهد و به بلو بشی که قرار است اتفاق بی افتد قهقهه میزند..

ادامه پارت😍👇
https://t.me/joinchat/Xmhiug9fLFI1ZmM0

خلاصه رمان🙈


آیکان دادفر مردی سخت و خشن ومتنفر از جنس ظریف زن...
برای انتقام خون پدرش بعد از ۱۸ سال به ایران باز می‌گردد و فرین دختر حاج حافظ را به عنوان خون بس میگیرع و اونو هرشب به دست دوست هاش میده و...♨️♨️
داستانی اروتیک ، پر از هیجان و شُوت


https://t.me/joinchat/Xmhiug9fLFI1ZmM0

به دلیل داشتن صحنه های باز سریع لینکش باطل میشه فقط متاهل ها عضو شن لطفا❌😡


Noma’lum dan repost
#پارت_45

‌#ااووف #جر خوردم پسر دایی اخ اه بسه

_ناناز #خانوم یکم باز تر کن اروم باش
یکم دیگش مونده

سر مردونشو تف زده و با شهوت ادامه داد:
_اوووف خیلی تنگی دختر تقصیر من چیه

_اونجات خیلی بزرگه #نازیم الان پاره میشه امیر
اگه خون بیاد مامانم دعوام میکنه
اگه میدونستم زن و #شوهر بازی انقد درد داره باهات بازی نمیکردم

_باشه خوشگلم عسلم تو فقط #شل بگیر یکم دیگش مونده الان تموم میشه

دوباره سر #مردونشو چرب کرد و یهو داد داخل که خون از #بهشتم جاری شد

_با گریه گفتم:
_دیدی خرابش کردی
مگه نگفتی خون نمیاد حالا چکار کنم

مستانه خندید و #ضربه ای به ک..ونم زد و گفت:
_پردتو زدم دیگه زن من شدی
دیگه هر وقت دلت زن و شوهر بازی خواست بیا اتاقم تا راحت بکنم تو #تپلت

ذوق کردم ولی #نانازم خیلی درد میکرد که امیر رفت بین پامو واسم خوردش و...

#اووف_پسر_داییش_به_بهونه_آبنبات_اونجاشو_میچپونه_تو_دهنه_دختره
❌❌🔞🔞🔞🔞
https://t.me/+Ho-XQDrNP_VjMTFk
https://t.me/+Ho-XQDrNP_VjMTFk


بچه ها من یه توضیحی برای پیش فروش رمان مو فرفری کوچولو بدم

فقط کسانی که برای پیش‌فروش پیام دادن و واریز کردن فایل بهشون تعلق میگیره

و اصلا بعدش دیگه فروش فایل نداریم

پس کسانی که میخان بخرن سریع تر پیام بدن چون ممکنه تا چند روز آینده فروش ببندم ❤️💋

به این آیدی پیام بدین
@Melika1386mili

و کسانی که ریپورت هستن یا میخان ناشناس باشند روی این لینک کلیک کنن و پیام بدن
https://t.me/BiChatBot?start=sc-804004-ljfYtp9


پارت جدید گزاشته شد 😍🔥


Noma’lum dan repost
ـ مگه با پاهای خودت تو تختم نیومدی ، پس این گریه های روی اعصابت برای چیه ؟!


آنقدر به دختر نزدیک شده بود که حتی صدای نفس های لرزان و یکی در میان او را به راحتی حس می کرد و می شنید .


ـ شاید با پای خودم اومده باشم ، اما با رضایت نبوده .


یزدان نگاهش بار دیگر روی لباس باز و کوتاه در تن دختر که شانه های ظریف و سفیدش را با سخاوت به نمایش گذاشته بود چرخید و پایین تر رفت و روی پاهای عریانش که لباس کوتاهِ در تنش آنچنان موفق در پوشاندن آنها نشده بود ، نشست و پوزخندش غلیظ تر شد .


ـ ببین دختر جون من الان نه حوصله درست و حسابی دارم نه اعصاب درست و حسابی ، که بتونم این رفتارای مسخره رو تحمل کنم . یا رو تخت بخواب بذار من کارم و بکنم یا اگه می خوای همین طوری گریه کنی بلندشو گمشو از این اطاق برو بیرون .


گندم با حسه اینکه مرد پشتش را به او کرده ، سر بالا آورد و توانست آن #تتو بزرگ سیمرغی که بر روی عضلات پر پیچ و خم و برجسته کمرش نقش بسته بود را ببیند و هق هق از سر ترسش مجدداً صدا دار بشکند و تمام اطاق را پر کند .............. بدبخت شده بود و در این شکی نبود . اگر با این مرد می ماند عاقبتی جز بدبختی و زیر خواب شدن نداشت .


- تروخدا بذارید من برم ........ تروخدا .


یزدان نگاهش را روی صورت غرق در آرایش و چشمان عسلی لرزان دختر چرخاند . این دختر در عین معصومیت ، زیبایی خاصی داشت . یک زیبایی که نمی دانست چرا برایش آشنا به نظر می رسد .


- چند سالته ؟


نگاه دختر چرخید و اینبار چشمان ترسیده و گشاد شده اش ، بی هیچ اختیاری ، میخ #تتوی_گرگ زوزه کشانی شد که روی سینه اش نقش بسته بود .


ـ چند سالته ؟


گندم نگاه بالا آمد و روی صورت درهم فرو رفته یزدان انداخت و برای یک آن حس کرد هم قلبش از تپش افتاد ، هم روح از تنش رفت .


ـ می شنوی من چی میگم ؟ میگم چند سالته ؟


ـ یز ...... یز....... دان ........


گندم با قلبی که حس می کرد جایی میان حلق می کوبد و با چشمانی که باز هم شروع به باریدن کرده بودند ، تنها به یزدان خیره بود و بس ......... پیدا بود که یزدان او را نشناخته ........... باید حق را هم به او می داد ............. آخرین باری که یزدان او را دیده بود ، او تنها یک دختر بچه ده یازده ساله ای بود که حتی به بلوغ جنسی هم نرسیده بود ...... اما الان همه چیز فرق کرده بود . الان او یک دختر هجده نوزده ساله بود .


دیشب که به زور به حمام فرستاده بودنش تا سر تا پایش را صفا دهند و تمیز کنند می گفتند بخت به او رو کرده که قرار است با یزدان خان بخوابد ......... می گفتند خیلی از دخترها آرزو داشتند که الان جای او بودند ............... و گندم نمی دانست ، یزدانی که آنها از آن حرف می زدند ، کسی نیست جز یزدانی که یک روزی برای او سایه سر بود ........ یزدانی که خیلی شب ها در کودکی هایش بی خیال در آغوش او می خوابید و .......

#پارت_اصلی_رمان

https://t.me/joinchat/hXznhyAIK50yMGE0

#مافیایی
#بزرگسال
#خرید_و_فروش_دختر

https://t.me/joinchat/hXznhyAIK50yMGE0


Noma’lum dan repost
-شاداب پدرخوندت اومده مدرسه!

شاداب از ترس به زیر گریه میزند:

_وای نه خانم، چرا به اون گفتید؟ بخدا...خودم...خودم خوب میشدم!

حالت تهوع امانش را بریده بود، اما استرس آمدن رسام بیشتر به این تهوع لعنتی دامن می زد.

_واه دختر پدرخونده‌ته، باید ببرتت دکتر. اون نبره، کی ببره؟

شاداب استرس دیدن رسام اشک در چشمانش جمع میشود و نکند بفهمد او چه حالی دارد!

پدر خوانده ی جذابی که شب مهمان خوابش شده بود!

رسام با همان هیکل پر ازابهتش وارد دفتر میشود و با دیدن رنگ پریده ی شاداب به سمتش می رود:

_خوبی؟ چرا رنگت پریده؟

سر در گوشش فرو میکند:

_نکنه ماهانه شدی آره فلفل؟

شاداب تند تند سر تکان می دهد و رسام رو به مدیر میکند:

_اگه اجازه بدید ببرمش خونه.

مدیر با خوشرویی میگوید:

_حتما، بنظرم ببریدش دکتر چیزی، این بچه خیلی چاق شده انگار ورم اوورده!

رسام با چشمانی تنگ شده زیر نظرش می گیرد، بدک نمی گفت شاداب انگار تغییر کرده بود!

دست شاداب را با خود می کشد و از سالن مدرسه وارد حیاط می شوند:

_چرا زودتر بهم زنگ نزدی که حالت بده؟

شاداب همانند بچه ها لب می پیچاند و دل رسام قنج می رود:

_اینطوری نکن فلفلم، نمی گی همین جا کارت رو یسره میکنم!

شاداب بینی پر آبش را بالا می کشد و با اضطراب می گوید:

_من ماهانه نشدم دروغ گفتم!

رسام با نگاه تیزبین وجبش می کند و با عصبانیت میگوید:

_چرا دروغ گفتی ؟

شاداب هق می زند و آهسته می گوید:

_من الان دوماهه پریود نمیشم، دائم حالت تهوع دارم فک...فکر کنم مریضی گرفتم که
میخوام بمیرم!

رسام متعجب و بهت زده میپرسد:

_تو الان داری اینو میگی؟

شاداب سر می جنباند و با همان اشک هایش لب می زند:

_بخدا ترسیدم، تند تند زعفرون خوردم، آب زرشک، خودمو به در دیوار کوبیدم ماهانه شم اما نشد، فکر کنم بعد اون کاری که کردیم من مریض شدم!

رسام با عصبانیت فریاد می زند:

_مریضی چی شاداب، تو حامله ایی، از من حامله شدی....

انگشت اشاره اش را رو به روی صورت شاداب می گیرد و با تهدید میگوید:

_اگه بلایی سر بچه م اومده باشه خودت میدونی شاداب!

شاداب مبهوت نگاهی به شکمش می اندازد و می پرسد:

_یعنی من...من ازت حامله ام؟

رسام دستش را میکشد و او را از مدرسه بیرون برده در ماشینش پرت می کند:

_شاداب دعا کن دعا کن بچه چیزیش نشده باشه، وگرنه من میدونم با تو.... دوماهه ماهانه نشدی الان به من میگی؟

شاداب هق می زند:

_به درک اگه چیزیش شده، من هنوز بچه ام، بچه میخوام چیکار! بعدشم به بقیه چی بگم؟ بگم از پدر خونده ام حامله ام؟

رسام خشمگین ماشین را در کوچه ایی خلوت پارک می کند و به روی صورت شاداب خم شده می گوید:

_بچه‌م رو صحیح و سالم به دنیا میاری شاداب....

دستی به موهایش می کشد و نرم می گوید:

_من از فلفل خانمم یه دختر خوشگل میخوام....

لبان لرزان شاداب را به کام می گیرد و دستش را آهسته از کش شلوار مدرسه ایش به داخل لباس زیرش می کشد:

_اگه اون‌بچه چیزیش شده باشه، بازم باهم میخوابیم اگه قبول نکنی همین‌جا...
.
شاداب را روی صندلی خم می کند و...

https://t.me/joinchat/QJSjogSVtuY3ZjQ0
https://t.me/joinchat/QJSjogSVtuY3ZjQ0
https://t.me/joinchat/QJSjogSVtuY3ZjQ0
https://t.me/joinchat/QJSjogSVtuY3ZjQ0
https://t.me/joinchat/QJSjogSVtuY3ZjQ0
رَسام جدیری عرب‌زادۀ 34سالۀ خوزستانی که بزرگ طایفۀ جدیری‌‌هاس!
بهش می‌گن شیخ!
اون قراره پدر باشه برای شاداب هفده‌ساله، دختر تیتیش و نازک نارنجی تهرونی...
اما عشق بی‌صدا آمد و دخترک را کرد عزیزدل شیخ رسام جدیری!

https://t.me/joinchat/QJSjogSVtuY3ZjQ0


Noma’lum dan repost
♨️پدرم منو فروخت به کسی که جنون سک*س داشت .💦🔥🔞

https://t.me/+gFqw4ezoGiZjMTJh

نوار بهداشتیم رو داخل سطل میندازم و بعد از مرتب کردن لباسم از سرویس بیرون میرم.


- ببینم تو هم مثل بقیه ی دخترا وقتی پریودی شهوتی میشی؟!

با شنیدن حرفش و سوالش شوکه سرم رو بالا گرفتم و بهش نگاه کردم .بدون توجه به من تی وی رو روشن کرد و با دیدن فیلم پورنی که پلی شد لبم رو به دندون گرفتم!


- لامصب ها چه تیکه ای هم هستن...یک هفته کیر توشون باشه اوف نمیگن!
خجالت زده نگاهم رو میدزدم اما گوش هام رو چه جوری ببندم تا صدای آه و ناله های پورن استار زن رو نشنوه!

- مهلا بنظرت تو هم میتونی زیر سالار من دووم بیاری؟

توی دلم پوزخندی به خودش و سالارش میزنم...یعنی چه جوری روش میشد با دیدن اون کیر شق و کلفت پورن استارها به اون نی آبمیوه خودش بگه سااالااااار....!!!

روی تخت دراز میکشه و به پایین تنه اش اشاره میکنه! بیا ببینم چه جوری مغز کیرم و با ساک زدن در میاری!

ناچار به سمتش رفتم...حال و روزم خوب نبود اما من برده ی فروشی الیاس بودم و غلام حلقه به گوشش!

دستم رو روی مردونگیش میزارم از حق نگذریم بزرگ بود ولی به پای پورن استار ها نمیرسید.


- نظرت چیه یه راند از پشت برم؟
ترسیده نگاهش میکنم .
- ولی الان بیشتر دلم اون سینه های پر و پیمونت رو میخواد...وقتی کیرم رو وسطش میزارم و اون گوشت نرم میلرزه ،صدتا باسن هم به خوابش نمیاد...


تابم رو در میاره و لیسی به بین سینه هام میزنه و من هم ناخداگاه لرز میکنم و حس لذت بهم دست میده!

- پس تو هم از اون دسته دخترایی هستی که موقع پریود، شهوتی میشن!💦🔞🔥
👇👇
https://t.me/+gFqw4ezoGiZjMTJh
https://t.me/+gFqw4ezoGiZjMTJh

داستان دختری که پدرش روش قمار میکنه و برای جلوگیری از ازدواج دختر، اجازه میده یه هفته مونده به عروسیش بهش تجاوز کنن تا نتونه ازدواج کنه و به جای بدهی برش میدارن💔💔💔
💦💦🔞🔞🔥🔥

#بدون_سانسور
#اروتیک
#ورود_افراد_زیر۱۸سال🔴🔴❌❌❌


Noma’lum dan repost
- همسرتون باید زایمان واژینال داشته باشه ،بچه از رحمش بیرون نمیاد.

عصبی از شدت فشاری که رویش بود پر از خشم غرید:

- زایمان واژینال چه کوفتیه دیگه؟ زن من داره چهار قلو میزاد اونوقت شما میگین باید سر پاشه راه بره؟

حرفش را زد و شروع به داد و هوار کرد که پرستار انگشتش را به نشانه‌ی سکوت روی بینی‌اش گذاشت و گفت:

- چرا داد میزنین اقا؟ خانمت نرفته سونو الان فهمیدیم جای یدونه چهار تا تو شکمشه، ما حرفی نداریم میتونه طبیعی زایمان کنه ولی دهانه‌ی رحمش گشاد میشه!

خواست حرفی بزند که همان لحظه صدای جیغ و گریه‌ی آهو در گوشش پیچید.
با حرص خودش را به همسرش رساند و دستِ لرزان و کوچکش را میان دستانش گرفت و گفت:

- جونم؟ جونم دورت بگردم؟ چیشده دردت به جونم! اینطوری جیغ میزنی نمیگی من دیوونه میشم؟ خودت هی میگفتی بچه میخوام بچه میخوام، منم جای یکی چهار تا تو شکمت کاشتم دیگه!

همزمان با گفتن حرفش تند تند صورت عرق کرده‌ی اهو را میبوسید و قربان صدقه‌اش میرفت!
اهو از شدت درد دستش را چنگ انداخت و زمزمه کرد:

- آخ خدا... درد دارم‌ امیر‌‌‌..دارم میمیرم.. بگو اینا رو از توم بیرون بکشن!

کلافه بوسه‌ای داغ کنج لبش نشاند و کنار گوشش پر از حرص و خشم غرید:

- افرین همینجا سگم کن تا بیفتم به جونت بند انگشتیم، باشه قربونت برم؟

لب‌های کوچکش شروع به لرزیدن کرد و خواست حرفی بزند که همان لحظه دردی فجیع زیر دلش شکل گرفت و صدای جیغش بلند شد، امیررضا پر از حرص و کلافگی سمت پرستار چرخید و گفت:

- بابا من زن گشاد میخوام چیکار دو روز دیگه؟ این تخم سگا رو بکشین بیرون از توش!

پرستار سعی در ارام کردنش کرد و گفت:

- اقای محترم زایمان واژینال طبیعی نیست که خانمتون بخواد گشاد شه! شکم خانمتونو از بالای دهانه‌ی رحم پاره میکنیم و بچه ها رو در میاریم.

عصبی داد زد:

- هر کوفت و زهر ماری که هست، شکمشو میخواین پاره پاره کنین واسه اینکه تخم سگای منو بکشین بیرون از توش؟

اهو فشار محکمی به دستش وارد کرد و با جیغ گفت:

- غلط میکنی به بچه های من میگی تخم سگ!

چشم گرد کرد و پشت دست اهو را با حرص بوسید و دندان روی هم ساباند:

- باشه خانمم چشم، تخم سگ خودمم خوبه؟ خوبه دورت بگردم؟ اخه تو که از اینجا میای بیرون اونوقت نشونت میدم زبون درازی کردن چه عاقبتی داره توله سگ!

لب‌هایش لرزید و به ناگاه همزمان که چشم‌هایش گرد شده بود صدای جیغش در آمد:

- آ...آخ امیر...یه...یه چیزی داره میاد بیرون از توم...

چشم‌هایش گرد شد و پایین لباسِ گشادی که به تن داشت را بالا زد، نگاه خیره‌اش را به بینِ پای دخترک کشاند و با دیدن واژنش که بیش از حد گشاد شده بود، رو به پرستار کرد و گفت:

- داره میاد... بچه داره از این تو در میاد!

همزمان صدای جیغ آهو بلند شد و...

https://t.me/joinchat/AAAAAFgRLA5j2nvTLm3buA
https://t.me/joinchat/AAAAAFgRLA5j2nvTLm3buA
https://t.me/joinchat/AAAAAFgRLA5j2nvTLm3buA
یه پسر جذاب و خوش هیکل داریم
آقا سید امیررضا😌 پسر سر به زیر و حرف گوش کن حاج خسرو ..... اما قاطی پاتی و کله خراب😂
حرف گوش کنِ بابا و داد و هوار کن سر کارگرا🙁
حاج خسرویی که سرش می‌ره تو دولت و این کارا!پسرش، امان از بی آبرویی پسرش. امان دوست ناخلف پسرش😞😂با این که تا خلفه اما جونش به جون این پسر حاجیه ما وصله و هر جا می‌ره عین کش تنبون با خودش میبرتش😂اعم از روضه و حسینیه گرفته تا کاباره و پارتی😂🔞
این حرف گوش کن و خلفه😞اما بعضی اوقات شیطونه می‌ره تو جلدش و یه نمه هیزی بازی در میاره سر دخترای مردم😞😂
یه شب با این آقا مرتضی رفیق فاب به اجبار میرن تولد یکی از دوستان قدیمی🥲تا وارد مجلس میشن🥲اعمال خاک بر سری از سر و روشون پدیدار شد.🔞😂
این آقا سید امیر رضا هم دلش میخواد و حالی به حولی میشه بعد سی سال مجردی و دست به خانم نزدن😔😂
حالاتش عوض میشه و داغ می‌کنه نوشیدنی بهش تعارف میکنن بدون این که نگا کنه چیه میده بالا😂😱
مغزش داغ میشه و هذیون میگه و کار دست خودش میده🥲
صب روی تخت دو نفره پامیشه دختر خوشگل و نازی و میبینه که لخت و عور بغلشه...

https://t.me/joinchat/AAAAAFgRLA5j2nvTLm3buA
https://t.me/joinchat/AAAAAFgRLA5j2nvTLm3buA


✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋

🍼🧸موفرفرے کوچولو

#پارت_63

آهسته چند بار پلڪ زدم که واضح شد
با دستمال نم چشمامو گرفت و کمربندم و باز کرد

+بریم برا دخترم خرید کنیم

با دیدن پاساژ هزار تا فکر به سرم زد

خرید ....عروسڪ ....پیرهن ......و فرار

داریوش در سمت منو باز کرد و با اخم گفت

+پایین

پیاده شدم و کنار ش وایسادم مچ دستم و گرفت
و خم شد تو گوشم با جذبه خاصے گفت

+پشیمونم نکن

ناخودآگاه لب زدم

_چشم ددی

کیارش هم کنارم وایساد و مچ دست آزادم و گرقت

عااا الان دیگه هیچ راهے نیست هوف .....

باذوق به ویترین ها نگاه کردم یکے از یکے خوشگل تر ...تاحالا همچین جاهایے نیومده بودم

#کپی_حتی_با_ذکر_نام_نویسنده_پیگیری_میشود


فایل کامل رمان مو فرفری کوچولو پیش فروش میشه
کسایی که میخان فایل اش بخرن
به این آیدی پیام بدن
@Melika1386mili

و کسانی که ریپورت هستن روی این لینک کلیک کنن و پیام بدن
https://t.me/BiChatBot?start=sc-804004-ljfYtp9
href='' rel='nofollow'>


✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋

🍼🧸موفرفرے کوچولو

#پارت_62

داریوش پشت فرمون نشست ....

ولیکیارش کنارم نشست و با یه پارچه زخیم و مشکے چشمام و بست

با ترس دستش و چنگ زدم

دستش رو گردنم نشست و آروم نازم کرد

+هیییش عروسکم ....چیزے نیست یکم دیگه درش میارم

با بغض گفتم :

_چرا چشمامو بستی؟!

هر چے منتظر موندم چیزے نگفت منم اصرار نکردم فڪ میکنن من بچم من خیلے هم خوب میدونم میخاد آدرس و یاد نگیرم

نمیدونم چقد گذشت که پارچه رو از چشمام برداشت

از شدت سوزش پلکامو محکم فشار دادم

_آییییی

+چیزے نیست عزیزم الان عادت میکنے ...چند با آهسته پلڪ بزن بابایے

#کپی_حتی_با_ذکر_نام_نویسنده_پیگیری_میشود


جهت خرید پیش فروش فایل کامل مو فرفری کوچولو به آیدی زیر پیام بفرستید

@Melika1386mili

و کسانی که نمیتونن از این لینک به صورت ناشناس پیام بدن

https://t.me/BiChatBot?start=sc-804004-ljfYtp9
href='' rel='nofollow'>


Noma’lum dan repost
بی غیرتی😱😱😱
پارت5

_چه زنی داری‌ رفیق چرا زودتر رو نکرده بودیش!!؟

-تو عقبشو بگا من جلو رو
!

آهِ غلیظ و پراز شهوتی کشیدم!
یکیشوپشتم قرار گرفت و اون یکی جلوم!
کلاهک کلفتاشون رو روی سوراخم تنظیم کرد و همزمان داخلم ضربه زدن که جیغ پراز دردی کشیدم!

برخورد همزمان بدنشون بهم حس لذت و درد میداد و از شهوتِ زیاد جیغ میزدم!


-آه درد داره سامیار!

سامیار پوزخندی زد،گازی از سینه ام گرفت و رو به سینا که از پشت داشت داخلم عقب جلو میکرد لب زد:

-تا ته فرو کن توش؛ همه عضوت بره داخلش که جر بخوره زنِ ج‌نده ام!


حشری لبم رو گاز ریزی گرفتم که لب زد:


-جوووون؛چه تنگی ج‌نده؛ سینا بیا از یه سوراخ دوتامون بکنیم!

با ترس نگاهش کردم،که سینا از پشتم بیرون کشید و همزمان با لب گرفتن از سامیار لب زد:

-جوون؛جررش میدیم!

https://t.me/+GmZx3r_64zgyNDJh
https://t.me/+GmZx3r_64zgyNDJh

زنه وسط سکس دونفره میگه کاش دونفر جرم میدادن😐😐شوهره هم برا تولدش یه مرد دیگه آورده باهم بکننش😂😱😱


Noma’lum dan repost
-کاچی بعد از سکس چه مزه ای داره؟

متعجب به دخترک نگاه کر که در چشمانی مشتاق منتظر پاسخ اوست
_ مگه باید فرقی هم داشته باشه؟!

سما ریز ریز خندیده و شانه‌ای بالا میاندازد
-نمیدونم تا الان نخوردم ولی گفتم شاید خوشمزه باشه که آجی اونطور با اشتیاق میخورد.......فکر کنم خاصیت شفا بخشس هم داره

اراد بهت زده می‌خندد
_ چطور؟!......مگه داروعه که خاصیت درمانی داشته باشه

هلن شونه ای بالا انداخته و با هیجان خودش رو جلو می‌کشد
-نمیدونم آخه هی میگفت دیشب امیر پدرم رو در آورد........لامصب بیست و پنج سانت بود و کلفت پاره شدم تا جاش بدم‌

اراد با شیطنت ابرویی بالا می‌اندازد. حالا وقت خوبی برای نامزد کردن نامزدش است!
_ خب اینکه سوال نداره میتونی خودت حس کنی........میخوای کاری کنم کاچی نیاز بشی؟!

سما با ذوق سرش را به نشانه تایید تکان میدهد
-آره فقط ببخشید سکس چیه؟!

اراد با حالتی بین سکته و تشنج نگاهش می‌کند
_ هاه؟!......تو نمیدونی سکس چیه؟!

معصومانه لب برگردانده و شانه ای بالا می‌اندازد
-نه........اسم یه نوع مریضیه؟!.......آخه من وقتی پریود میشدم مامان بعدش برام کاچی می‌پخت تقویتم کنه!....با سکس هم خون از بدن دختر میره؟!

با جدیت طوری که انگار بر سر کلاس آموزش نشسته به سما نگاه می‌کند
_ آره فقط کافیه اون صد گرم صورتی خوشگل بین پات رو در اختیار من بزاری تا مته حفاری رو فرو کنم تو غارت و تار عنکبوت ها رو پاره کنم تا خون بیاد!

با خجالت سرش را پایین می‌اندازد
-نه آقا من پشم های بدنم رو میزنم مویی نداره که شما بخواین بکنین تا خون بیاد!

دلش غنج می‌رود از سادگی دخترکش.‌ تمام اولین هایش مال اوست!
_ تو اجازه بده من مته حفاری رو فرو کنم خودم میبینی که چجوری نفت در میاد.‌‌‌‌‌.......انقدر تند تند ضربه میزنم که مطمئنم هر دو طرف باز میشه‌

با سادگی شانه‌ای بالا می‌اندازد
-چشم اقا

دستش رو روی شلوارش گذاشته و شلوارش را به همراه صورتش پایین می‌کشد
-وای این چیه؟!.......چه دراز و کلفته.......مثل خیار میمونه

دست دختر را رویش گذاشته و آهی می‌کشد
_ بخورش سما......بزارش تو دهنت و مثل آب‌نبات جلو و عقبش کن.......بهش دندون نزن فقط با زبون لیس بزنش.......دلش دهن تنگ و داغ تو رو میخواد

https://t.me/+fR4oD8VfeLE4ZTA0

دستگاه حفاری مثل خیار با طول استوانه شکل و دو تا تخم مرغ زیرش نمیدونه چیه😂🙁🙁🙁💦


https://t.me/+fR4oD8VfeLE4ZTA0
https://t.me/+fR4oD8VfeLE4ZTA0
https://t.me/+fR4oD8VfeLE4ZTA0

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

5 282

obunachilar
Kanal statistikasi