گسترده لورن تب🌸 dan repost
#پارت150
کنار هم روی صندلی وسط حیاط خونشون نشسته بودیم. آستین بالا زده بود و داشت جوجه هارو سیخ ميكرد.
ساعت بزرگشو خودم براش رو ساعدش فیکس کردم تا توی دست و پاش نباشه. اما خودم وسط دست و پاش رفتم. آرنجمو رو زانوش گذاشتم و دستمو زير چونم گذاشتم ؛ خیره به صورتش پرسیدم.
-فرهاد؟
سیخو بالا گرفت تا آب جوجه های زعفرانی، روم چکه نکنه...
-جونم؟
-عشق چه رنگیه؟
-اوووم.... رنگِ... موهای تو!...
براش ناز کردم و لبخند زدم...
ابرو بالا انداخت و جوجه ى دیگه رو از ظرف بیرون آورد و با لبخندی کجکی اضافه کرد:
-... اون اولای آشناییمون.
گفت و چشمکی زد.
میشد براش نميرم؟!
آروم آروم صورتمون به هم نزديك ميشد كه...
(بقيش به خاطر صحنه هاى باز اينجا نوشته نشده تو چنل به صورت واضح نوشته شده😈💦🔞)
https://t.me/+iRVBJvROOD9kOGRk
https://t.me/+iRVBJvROOD9kOGRk
https://t.me/+iRVBJvROOD9kOGRk
#عشق_اجبارى😈💦🔞
#صحنه_دار #هيجانى❌❌
#ورودافرادزیر18سالاکیداممنوع🔞❌
کنار هم روی صندلی وسط حیاط خونشون نشسته بودیم. آستین بالا زده بود و داشت جوجه هارو سیخ ميكرد.
ساعت بزرگشو خودم براش رو ساعدش فیکس کردم تا توی دست و پاش نباشه. اما خودم وسط دست و پاش رفتم. آرنجمو رو زانوش گذاشتم و دستمو زير چونم گذاشتم ؛ خیره به صورتش پرسیدم.
-فرهاد؟
سیخو بالا گرفت تا آب جوجه های زعفرانی، روم چکه نکنه...
-جونم؟
-عشق چه رنگیه؟
-اوووم.... رنگِ... موهای تو!...
براش ناز کردم و لبخند زدم...
ابرو بالا انداخت و جوجه ى دیگه رو از ظرف بیرون آورد و با لبخندی کجکی اضافه کرد:
-... اون اولای آشناییمون.
گفت و چشمکی زد.
میشد براش نميرم؟!
آروم آروم صورتمون به هم نزديك ميشد كه...
(بقيش به خاطر صحنه هاى باز اينجا نوشته نشده تو چنل به صورت واضح نوشته شده😈💦🔞)
https://t.me/+iRVBJvROOD9kOGRk
https://t.me/+iRVBJvROOD9kOGRk
https://t.me/+iRVBJvROOD9kOGRk
#عشق_اجبارى😈💦🔞
#صحنه_دار #هيجانى❌❌
#ورودافرادزیر18سالاکیداممنوع🔞❌