🌿🌿🌿🌿🌿🌿
شرح جامع مثنوی معنوی - دفتر اول - داستان پیرِ چنگی که در عهدِ عُمَر (رض) از بهرِ خدا روزِ بینوایی، چنگ زد میانِ گورستان
قسمت قبلی(2084) معصیت و رزیده ام هفتاد سال
باز نگـــــرفتی ز مـــــن روزی نــــوالمن در طی هفتاد سال، در راه گناه و معصیت کوشیدم، ولی با این حال تو حتی یک روز هم عطایت را از من باز نگرفتی.
(2085) نیست کسب، امروز مهمان توام
چــــنگ، بــــهر تـــو زنـــم، آن تـــوامامروز هیچ کاسبی نکرده ام و مهمان تو هستم. پس چنگ را امروز برای تو مینوازم زیرا بنده و مملوک تو هستم.
(2086) چنگ را برداشت و شد الله جُو
ســـــویِ گـــــورستانِ يَـــــثْرِب آه گوچنگ را به دست گرفت و خدا را طلب میکرد و به سوی گورستان يَثْرِب (نام پیشین شهر مدینه منوره) ره می سپرد و آه میکشید.
(2087) گفت: خواهم از حق ابریشم بها
کو به نـــــیکویی پـــــذیرد قـــــلب هابا خود گفت: از حق تعالی، دستمزد نوازندگی ام را میخواهم، زیرا خداوند از کمال لطفش با آن نیکویی و احسانی که در حق بندگان دارد، حاجت قلب ها را روا میکند.
(2088) چنگ زد بسیار و گریان سر نهاد
چنگ، بـــــالین کرد و بر گـــــوری فتاددر گورستان، بسیار چنگ نواخت، و در حالی که گریه میکرد چنگ را بالین خود کرد و روی گوری افتاد.
(2089) خواب بُردش، مرغِ جانش از حبس رَست
چـــــنگ و چـــــنگی را رهـــــا کرد و بجَستپیر چنگی خوابش بُرد و مرغ روحش از زندان تن رها شد و چنگ و نوازندگی را رها نمود و از قفس عالم خاک خلاصی یافت.
(2090) گشت آزاد از تن و رنجِ جهان
در جـــــهانِ ســـــاده و صحرایِ جاناو از بندتن و رنج جهان آزاد شد و به سوی جهانی ساده و شفّاف و عاری از کدورت و تیرگی مادّیت رهسپار صحرای جان شد. یعنی بر اثر انکسار قلبی که پیدا کرد جذبه الهی او را در ربود.
(2091) جانِ او آنجا سرایان ماجرا
کـــــاندر ینجا گر بـــــماندندی مراجان آن نوازنده در صحرای جان نیز ماجراهایی با خود زمزمه می کرد و میگفت: ای کاش در اینجا و در همین مرتبۀ تجریدی مرا نگه می داشتند و همینجا می ماندم.
(2092) خوش بُدی جانم درین باغ و بهار
مستِ این صـــــحرا و غـــــیبی لاله زاردر این بوستان و بهار معنوی، جانم خوش و شادمان بود و مست و مدهوش آن صحرا و گلزار غیبی بود.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿