🌿🌿🌿🌿🌿🌿
شرح جامع مثنوی معنوی - دفتر اول - قصه خلیفه که در کَرَم در زمان خود از حاتمِ طایی گذشته بود و نظیرِ خود نداشت
قسمت قبلی
(2685) نایبِ رحمان، خلیفه کردگار
شهرِ بغداد است از وَی چون بهار
شاهان، نایب و خلیفهٔ پروردگارند. چنانکه شهر بغداد از وجود آن خلیفه و از کرم و احسانش همچون بهار، با نشاط و زیبا شده است.
(2686) گر بپیوندی بدان شه، شه شوی
ســـــویِ هر اِدبیر تا کی مـــــی روی؟
اگر به آن شاه، نزدیک شوی و تقرب بجویی، شاه میشوی، تاکی با مردم بدبخت و بدکار همنشینی خواهی کرد؟
(2687) همنشینی مقبلان، چون کیمیاست
چون نظرشان کیمیایی، خود کجاست؟
مصاحبت با سعادتمندان و نیک بختانِ حقیقی، حُکم کیمیا دارد. و آیا کیمیایی نگاه آنان یافت می شود؟
(2688) چشمِ احمد بر ابوبکری زده
او ز یک تـــــصدیق، صِدّیقی شده
مثلاً حضرت ختمی مرتبت با چشم مبارک خود به ابوبکر، اشارتی فرمود، و او آن جناب را تصدیق نمود و به واسطهٔ همین یک تصدیق، به لقب «صدیق» ملقب شد.
(2689) گفت: من شه را پذیرا چون شوم؟
بی بـــــهانه، سویِ او من چـــــون روم؟
اعرابی گفت: من چگونه شاه را پذیرا شوم؟ به چه عنوان، شایستگی رسیدن به محضرش را پیدا کنم؟ بی سبب و دستاویز چگونه نزد شاه روم؟
(2690) نسبتی باید مرا یا حیلتی
هیچ پیشه راست شد بی آلتی؟
باید دستاویز و تمهیدی داشته باشم که به محضر شاه نزدیک شوم، آیا هیچ پیشه و صنعتی بدون ابزار مربوطه شدنی است؟
(2691) همچو آن مجنون که بشنید از یکی
که مـــــرض آمـــــد به لـــــیلی انـــــدکی
مانند آن مجنون که از یکی شنید که لیلی، مختصر کسالتی پیدا کرده است.
(2692) گفت: آوَه بی بهانه چُون روم؟
ور بـــــمانم، از عـــــیادت چون شوم؟
مجنون گفت: ای وای! بی بهانه و دستاویز چگونه میتوانم پیش لیلی بروم؟ و اگر هم به عیادتش نروم چه کار کنم؟ اگر احوالپرسیاش را نکنم پس چه کنم؟
(2693) لَيْتَنِي كُنْتُ طبيباً حاذقاً
كُنْتُ أَمْـــــشِی نَحْوَ لَيْلی سابقاً
ای کاش، پزشکی چیره و ماهر می بودم، و با شتاب و سرعت تمام به سوی لیلی می رفتم.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
شرح جامع مثنوی معنوی - دفتر اول - قصه خلیفه که در کَرَم در زمان خود از حاتمِ طایی گذشته بود و نظیرِ خود نداشت
قسمت قبلی
(2685) نایبِ رحمان، خلیفه کردگار
شهرِ بغداد است از وَی چون بهار
شاهان، نایب و خلیفهٔ پروردگارند. چنانکه شهر بغداد از وجود آن خلیفه و از کرم و احسانش همچون بهار، با نشاط و زیبا شده است.
(2686) گر بپیوندی بدان شه، شه شوی
ســـــویِ هر اِدبیر تا کی مـــــی روی؟
اگر به آن شاه، نزدیک شوی و تقرب بجویی، شاه میشوی، تاکی با مردم بدبخت و بدکار همنشینی خواهی کرد؟
(2687) همنشینی مقبلان، چون کیمیاست
چون نظرشان کیمیایی، خود کجاست؟
مصاحبت با سعادتمندان و نیک بختانِ حقیقی، حُکم کیمیا دارد. و آیا کیمیایی نگاه آنان یافت می شود؟
(2688) چشمِ احمد بر ابوبکری زده
او ز یک تـــــصدیق، صِدّیقی شده
مثلاً حضرت ختمی مرتبت با چشم مبارک خود به ابوبکر، اشارتی فرمود، و او آن جناب را تصدیق نمود و به واسطهٔ همین یک تصدیق، به لقب «صدیق» ملقب شد.
(2689) گفت: من شه را پذیرا چون شوم؟
بی بـــــهانه، سویِ او من چـــــون روم؟
اعرابی گفت: من چگونه شاه را پذیرا شوم؟ به چه عنوان، شایستگی رسیدن به محضرش را پیدا کنم؟ بی سبب و دستاویز چگونه نزد شاه روم؟
(2690) نسبتی باید مرا یا حیلتی
هیچ پیشه راست شد بی آلتی؟
باید دستاویز و تمهیدی داشته باشم که به محضر شاه نزدیک شوم، آیا هیچ پیشه و صنعتی بدون ابزار مربوطه شدنی است؟
(2691) همچو آن مجنون که بشنید از یکی
که مـــــرض آمـــــد به لـــــیلی انـــــدکی
مانند آن مجنون که از یکی شنید که لیلی، مختصر کسالتی پیدا کرده است.
(2692) گفت: آوَه بی بهانه چُون روم؟
ور بـــــمانم، از عـــــیادت چون شوم؟
مجنون گفت: ای وای! بی بهانه و دستاویز چگونه میتوانم پیش لیلی بروم؟ و اگر هم به عیادتش نروم چه کار کنم؟ اگر احوالپرسیاش را نکنم پس چه کنم؟
(2693) لَيْتَنِي كُنْتُ طبيباً حاذقاً
كُنْتُ أَمْـــــشِی نَحْوَ لَيْلی سابقاً
ای کاش، پزشکی چیره و ماهر می بودم، و با شتاب و سرعت تمام به سوی لیلی می رفتم.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿