نماز و غیبت اندیشه
نماز ماهیت نوعی پیام را دارد. نماز پیام حضرت حق تعالی است به انسان، از طریق وحی و الهام به پیام آوری که هستی مبارکش استعداد و شایستگی دریافت پیام را داشته است. من میخواهم از طریق نماز، «من» را - که حاصل اندیشه و گفتمان است - به عدم بسپارم. پس باید زبان خود را به کیفیت سکوت و تسلیم و دریافت واگذارم!
نماز پیام دین، فطرت و حقیقت از زبان کسی است که خود در تجربه واقعی فطرت و حقیقت بوده است. و پیام چیزی نیست که من انسان آن را بگویم یا بیندیشم. پیام را باید دریافت کرد! و در کیفیت سکوت باطن است که امکان دریافت هست (توجه داشته باش که میگویم در سکوت باطن نه ظاهر!)
یا این طور بگوییم: در ادای آیه های نماز، من انسان زبان خودم نیستم؛ بلکه زبان پیام آورم. ببین، خداوند - از روی رحمت ـ به انسان می فرماید: حال که به علت حجاب «نفس» نمیتوانی در ارتباط با مثلاً عظمت من باشی و آن عظمت را درک کنی، مرا با زبانی بخوان که شایستگی این ادراک را داشته باشد، که گناه آلود نباشد. با زبان اولیا و پاکان به حمد و ستایش من بپرداز.
معنای محتوایی این دستور چیست؟ این معنایی فوق العاده ظریف و قابل تأمل دارد. نمیفرماید از دیگری که گناه آلود نیست بخواه تا با زبان خودش مرا به جای تو بخواند، ستایش کند! اگر چنین باشد پس نقش و تکلیف منِ ناپاک از لحاظ دعا، نماز و نیایش چه میشود؟
وقتی می فرماید مرا نیایش کن، منظور با همین زبان فیزیکی ای است که من دارم. (نمی دانم در کتب فقهی چه توضیحی برای این گونه مسایل وجود دارد) اگر بگوییم منظور این است که دیگری که پاک و مبرا از گناه است، برای من و به جای من ناپاک دعا و نیایش کند، این سؤال مطرح میشود که چرا خداوند رحمان، دعای خود مرا نپذیرد، ولی آن را توسط دیگری بپذیرد؟
خوب، من در چه صورت و شرایطی میتوانم - در نیایش - هم از زبان فیزیکی استفاده کنم و هم در عین حال نیایشم گناه آلود نباشد!؟ در صورتی که با «من» - و در واقع با اندیشه - قطع رابطه کنم. و قطع رابطه با اندیشه مرا در کیفیت شنیداری و دریافت پیام قرار می دهد!
نماز یک پیام ما ورایی است. منظورم از «ماورایی» این است که جوهر و محتوای آن برون از حیطۀ شناختگی، اندیشه و تعین است. این پیام حقیقت است. و حقیقت در حیطهٔ ذهن، دانستگی و تعیّن نیست. حال آنکه کیفیت هایی که هم اکنون حاکم بر من است و تشکیل «من» مرا می دهد، عین دانستگی و تعین است.
من انسانی که به وسیلۀ «من» - و در واقع به وسیله اندیشه ـ تجزیه شده، دوگانه و چندگانه شده ام، چگونه در عین تجزیه شدگی میتوانم به وحدانیت خداوند شهادت بدهم؟ منِ تجزیه شده و چندگانه در شرایط تجربه وحدت نیستم. یا من انسانی که در یک قالب محدود، حقیرانه و کوچک محصور شده ام و به وسیلۀ توهم خود را متعین نموده ام واقعاً چه ادراکی از بزرگی و عظمت ذات حق دارم؟
از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: چون تکبیر گفتی، آن چه را مابین آسمان و زمین است در مقابل کبریایی خدا کوچک و ناچیز شمار - که اگر خداوند بر قلب بنده بنگرد و در دل او چیزی باشد که از حقیقت معنای تکبیر بازش می دارد، به او میگوید «ای دروغ گو آیا مرا فریب می دهی؟» (یعنی داری از متن و موضع یک هستی کوچک و حقیر به عظمت خداوند گواهی می دهی؟ یعنی آیا میدانی که داری دروغ میگویی؟؟)
من زمانی می توانم در ادای کلمات نماز دروغ نگویم که شنونده و دریافت کننده پیام باشم؛ نه گوینده و اندیشه گر.
اندیشه ماهیت جدا کنندگی دارد؛ زیرا عامل تعین است. و تعين عين دوئیت و جدایی است! حال آنکه من در کاری هستم که قصدم اتصال به وحدت و تجربه یگانگی است! پس تنها در کیفیت دریافت و غیبت اندیشه است که اتصال و مرتبط بودن تحقق پیدا می کند. مرتبط بودن همان کیفیتی است که مرا در بستر و نهر دین، حقیقت و فطرت جاری می سازد. و اندیشه عاملی است که مرا در بیرون نهر قرار میدهد! انسانی که در هفتاد سالگی همان است که در بیست سالگی بوده، در بیرون از نهر ثابت ایستاده است.
روایت هست که اگر دو روز تو - حتی دو روز - با هم متفاوت نباشد دچار خسران شده ای. حال در نظر بگیر که من تمام عمر بیرون از نهر دین و حقیقت و فطرت به طور ثابت ایستاده ام. در این صورت ببین خسران با چه عمق و وسعتی زندگی مرا در خود گرفته؛ چگونه هستی و زندگی من در بطالت گذشته - بطالت به خاطر تماشاگر توهمات خویش بودن ـ و نتیجتاً جدا افتادن از حقیقت!
محمد جعفر مصفا
نامه ای به ندیده ام
ص 237 و 238 و 239 و 240
🆔 @Khodshenasivo
🆑 عرفان و خودشناسی
نماز ماهیت نوعی پیام را دارد. نماز پیام حضرت حق تعالی است به انسان، از طریق وحی و الهام به پیام آوری که هستی مبارکش استعداد و شایستگی دریافت پیام را داشته است. من میخواهم از طریق نماز، «من» را - که حاصل اندیشه و گفتمان است - به عدم بسپارم. پس باید زبان خود را به کیفیت سکوت و تسلیم و دریافت واگذارم!
نماز پیام دین، فطرت و حقیقت از زبان کسی است که خود در تجربه واقعی فطرت و حقیقت بوده است. و پیام چیزی نیست که من انسان آن را بگویم یا بیندیشم. پیام را باید دریافت کرد! و در کیفیت سکوت باطن است که امکان دریافت هست (توجه داشته باش که میگویم در سکوت باطن نه ظاهر!)
یا این طور بگوییم: در ادای آیه های نماز، من انسان زبان خودم نیستم؛ بلکه زبان پیام آورم. ببین، خداوند - از روی رحمت ـ به انسان می فرماید: حال که به علت حجاب «نفس» نمیتوانی در ارتباط با مثلاً عظمت من باشی و آن عظمت را درک کنی، مرا با زبانی بخوان که شایستگی این ادراک را داشته باشد، که گناه آلود نباشد. با زبان اولیا و پاکان به حمد و ستایش من بپرداز.
معنای محتوایی این دستور چیست؟ این معنایی فوق العاده ظریف و قابل تأمل دارد. نمیفرماید از دیگری که گناه آلود نیست بخواه تا با زبان خودش مرا به جای تو بخواند، ستایش کند! اگر چنین باشد پس نقش و تکلیف منِ ناپاک از لحاظ دعا، نماز و نیایش چه میشود؟
وقتی می فرماید مرا نیایش کن، منظور با همین زبان فیزیکی ای است که من دارم. (نمی دانم در کتب فقهی چه توضیحی برای این گونه مسایل وجود دارد) اگر بگوییم منظور این است که دیگری که پاک و مبرا از گناه است، برای من و به جای من ناپاک دعا و نیایش کند، این سؤال مطرح میشود که چرا خداوند رحمان، دعای خود مرا نپذیرد، ولی آن را توسط دیگری بپذیرد؟
خوب، من در چه صورت و شرایطی میتوانم - در نیایش - هم از زبان فیزیکی استفاده کنم و هم در عین حال نیایشم گناه آلود نباشد!؟ در صورتی که با «من» - و در واقع با اندیشه - قطع رابطه کنم. و قطع رابطه با اندیشه مرا در کیفیت شنیداری و دریافت پیام قرار می دهد!
نماز یک پیام ما ورایی است. منظورم از «ماورایی» این است که جوهر و محتوای آن برون از حیطۀ شناختگی، اندیشه و تعین است. این پیام حقیقت است. و حقیقت در حیطهٔ ذهن، دانستگی و تعیّن نیست. حال آنکه کیفیت هایی که هم اکنون حاکم بر من است و تشکیل «من» مرا می دهد، عین دانستگی و تعین است.
من انسانی که به وسیلۀ «من» - و در واقع به وسیله اندیشه ـ تجزیه شده، دوگانه و چندگانه شده ام، چگونه در عین تجزیه شدگی میتوانم به وحدانیت خداوند شهادت بدهم؟ منِ تجزیه شده و چندگانه در شرایط تجربه وحدت نیستم. یا من انسانی که در یک قالب محدود، حقیرانه و کوچک محصور شده ام و به وسیلۀ توهم خود را متعین نموده ام واقعاً چه ادراکی از بزرگی و عظمت ذات حق دارم؟
از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: چون تکبیر گفتی، آن چه را مابین آسمان و زمین است در مقابل کبریایی خدا کوچک و ناچیز شمار - که اگر خداوند بر قلب بنده بنگرد و در دل او چیزی باشد که از حقیقت معنای تکبیر بازش می دارد، به او میگوید «ای دروغ گو آیا مرا فریب می دهی؟» (یعنی داری از متن و موضع یک هستی کوچک و حقیر به عظمت خداوند گواهی می دهی؟ یعنی آیا میدانی که داری دروغ میگویی؟؟)
من زمانی می توانم در ادای کلمات نماز دروغ نگویم که شنونده و دریافت کننده پیام باشم؛ نه گوینده و اندیشه گر.
اندیشه ماهیت جدا کنندگی دارد؛ زیرا عامل تعین است. و تعين عين دوئیت و جدایی است! حال آنکه من در کاری هستم که قصدم اتصال به وحدت و تجربه یگانگی است! پس تنها در کیفیت دریافت و غیبت اندیشه است که اتصال و مرتبط بودن تحقق پیدا می کند. مرتبط بودن همان کیفیتی است که مرا در بستر و نهر دین، حقیقت و فطرت جاری می سازد. و اندیشه عاملی است که مرا در بیرون نهر قرار میدهد! انسانی که در هفتاد سالگی همان است که در بیست سالگی بوده، در بیرون از نهر ثابت ایستاده است.
روایت هست که اگر دو روز تو - حتی دو روز - با هم متفاوت نباشد دچار خسران شده ای. حال در نظر بگیر که من تمام عمر بیرون از نهر دین و حقیقت و فطرت به طور ثابت ایستاده ام. در این صورت ببین خسران با چه عمق و وسعتی زندگی مرا در خود گرفته؛ چگونه هستی و زندگی من در بطالت گذشته - بطالت به خاطر تماشاگر توهمات خویش بودن ـ و نتیجتاً جدا افتادن از حقیقت!
محمد جعفر مصفا
نامه ای به ندیده ام
ص 237 و 238 و 239 و 240
🆔 @Khodshenasivo
🆑 عرفان و خودشناسی