موقعیت دین و مذهب در زمانه تو
اگر تو یک انسان روشن بین، آزاده و غیر خودباخته بـاشـی کـاری به شرایط و اوضاع اجتماعی زمانۀ خود و هیچ زمانی نداری؛ بلکه حقیقت هر چیز، حقیقت به خاطر نفس حقیقت، نه به خاطر اعتبار یا عدم اعتبار اجتماعی آن، برایت مهم است! برای چنین انسان آزاده ای القائات، باورها، نظریات و فرضیات و اوضاع رایج حاکم بر اجتماع مهم نیست. یک انسان آزاده، حاکم اندیشه ها و نگرش های خویش است، صاحب اندیشه های خویش است. با خودباختگی وا نمی دهد تا جامعه اندیشه های او را به عنوان ابزار، وسیله و مصالح یک ساختمان مجازی، اعتباری و هوایی به کار گیرد. وا نمی دهد تا جامعه او را به صورت عملهٔ آن ساختمان مجازی به بیگاری وا دارد، و با مصالح اندیشه وی هر طور دلش میخواهد ساختمان را بنا کند. برای یک انسان آزاده حفظ شأن و کرامت انسانی خویشتن خود مهمترین چیز است؛ مهم تر از هرگونه ساختمانی است که جامعه با اندیشه های وی می سازد!
قانون انطباق یا همان جامعه اندیشه های تک تک افراد جامعه را می گیرد، جمع می کند، از آنها یک ماشین خبیثه عظیم میسازد. آنگاه خود همان افراد را لای دنده ها و پره های بی رحمانه ماشین له می کند!
یک انسان آزاده به وضوح درک می کند که ضرورت، قداست و ابهّت آن ساختمان اعتباری جعلی و کاذب است. در این صورت در رابطه با آن ساختمان حالت خودباختگی و وادادگی به خود نمی گیرد. حقیقت زندگی و قضایای آن را از ورای آن قالب و ساختمان اعتباری می نگرد.
یک انسان آزاداندیش وقتی درک کرد که مذهب - به معنای واقعی آن ـ هماهنگی و توافق دارد با فطرت و اصالت انسانی او، وقتی این معنا را عمیقاً و مستقيماً دریافت که چرا قرآن ماهیّت یک حصن را دارد برای فطرت انسانی او؛ دیگر در بند این نیست که برای انسان های دیگر در فطرت ماندن اهمیت دارد یا ندارد! او ضرورت حیاتی این موضوع را درک کرده و همین برایش کافی است! وقتی انسان درک کرد که زیستن بدون فطرت واقعاً مترادف است با مردگی، مترادف است با پوچی، بطالت، خسران، تباهی، ادبار، بی ریشگی، تجزیه شدگی، در پیش گرفتن یک زندگی دروغ و نمایشی در مرداب متعفّن یک «هستی» اعتباری، لفظی، مجازی و توهمی زیستن، ضرورت و اهمیت زیستن در «حصن» را با کیفیتی عمیق، جدّی و شوق آمیز درک میکند! وقتی به شکلی عمیق و گسترده درک کرد که زیستن با یک «هستی» کاذب، پوچ و عاریت چه فاجعه عظیمی است، کاری ندارد به این که دیگران چه میگویند؛ او شخصاً ضرورت خروج از آن مرداب را درک کرده و در یک آن از آن خارج می گردد!
از حدود صد، صد و پنجاه سال پیش که علوم فیزیکی با سرعت گسترش یافت، این عقیده و باور برای خیل عظیمی از انسان های بی تأمل پیش آمد که مذهب را نوعی مانع فرض و تصوّر کنند برای پیشرفت علم. علت این باور و تصوّر این بود که به خاطر ناهنجاری ها و نابخردی بعضی اصحاب کلیسا، از چند قرن قبل از انقلاب علمی، گروه کثیری از انسانها نسبت به مذهب بدبین شدند و از آن اعراض نمودند. بعد که انقلاب علمی تحقق یافت، آن را به حساب پشت کردن به مذهب گذاشتند. آن را تأییدی بر این باور انگاشتند که مذهب با علم منافات دارد. و گفتند می بینید که با رفتن (نسبی) مذهب، علم آمد!
اولاً، چنانکه نشان خواهم داد، مذهب به معنای واقعی، هیچ منافاتی با علم و نگرش علمی ندارد. ثانیاً وقتی به معنای مذهب توجه کنیم میبینیم همه کسانی که به علت انقلاب صنعتی، یا به هر علت دیگر، حتی به علت ظلم و فشار و آزار و نابخردی های اصحاب کلیسا از مذهب برگشتند، قبلاً هم مذهبی نبوده اند، بلکه شبه مذهبی بوده اند. ببین چرا، مذهب به معنای واقعی یعنی در ارتباط بودن با حقیقت، یعنی زیستن در حقیقت، یعنی زیستن در فطرت. حال تو بگو چه عاملی، حتی ظلم و بی خردی دیگران، حتی انکار تمام مردم دنیا، میتواند مرا از کیفیت و حقیقتی که خود من انسان در تجربه واقعی و مستقیم آن هستم برگرداند؟ نسبت به آن بی ایمان و ناباور گرداند!؟ موضوع قابل تشبیه به این است که من چشم دارم و نور خورشید را می بینم.
حال تو میگویی خورشید دروغ است، وجود ندارد. این حرف تو در من بی تأثیر است. زمانی تأثیر دارد که خود من کور باشم و فقط از دیگران شنیده باشم که خورشیدی هست و نوری از آن ساطع میشود!
محمد جعفر مصفا
نامه ای به ندیده ام
ص 197 و 198 و 199
🆔 @Khodshenasivo
🆑 عرفان و خودشناسی
اگر تو یک انسان روشن بین، آزاده و غیر خودباخته بـاشـی کـاری به شرایط و اوضاع اجتماعی زمانۀ خود و هیچ زمانی نداری؛ بلکه حقیقت هر چیز، حقیقت به خاطر نفس حقیقت، نه به خاطر اعتبار یا عدم اعتبار اجتماعی آن، برایت مهم است! برای چنین انسان آزاده ای القائات، باورها، نظریات و فرضیات و اوضاع رایج حاکم بر اجتماع مهم نیست. یک انسان آزاده، حاکم اندیشه ها و نگرش های خویش است، صاحب اندیشه های خویش است. با خودباختگی وا نمی دهد تا جامعه اندیشه های او را به عنوان ابزار، وسیله و مصالح یک ساختمان مجازی، اعتباری و هوایی به کار گیرد. وا نمی دهد تا جامعه او را به صورت عملهٔ آن ساختمان مجازی به بیگاری وا دارد، و با مصالح اندیشه وی هر طور دلش میخواهد ساختمان را بنا کند. برای یک انسان آزاده حفظ شأن و کرامت انسانی خویشتن خود مهمترین چیز است؛ مهم تر از هرگونه ساختمانی است که جامعه با اندیشه های وی می سازد!
قانون انطباق یا همان جامعه اندیشه های تک تک افراد جامعه را می گیرد، جمع می کند، از آنها یک ماشین خبیثه عظیم میسازد. آنگاه خود همان افراد را لای دنده ها و پره های بی رحمانه ماشین له می کند!
یک انسان آزاده به وضوح درک می کند که ضرورت، قداست و ابهّت آن ساختمان اعتباری جعلی و کاذب است. در این صورت در رابطه با آن ساختمان حالت خودباختگی و وادادگی به خود نمی گیرد. حقیقت زندگی و قضایای آن را از ورای آن قالب و ساختمان اعتباری می نگرد.
یک انسان آزاداندیش وقتی درک کرد که مذهب - به معنای واقعی آن ـ هماهنگی و توافق دارد با فطرت و اصالت انسانی او، وقتی این معنا را عمیقاً و مستقيماً دریافت که چرا قرآن ماهیّت یک حصن را دارد برای فطرت انسانی او؛ دیگر در بند این نیست که برای انسان های دیگر در فطرت ماندن اهمیت دارد یا ندارد! او ضرورت حیاتی این موضوع را درک کرده و همین برایش کافی است! وقتی انسان درک کرد که زیستن بدون فطرت واقعاً مترادف است با مردگی، مترادف است با پوچی، بطالت، خسران، تباهی، ادبار، بی ریشگی، تجزیه شدگی، در پیش گرفتن یک زندگی دروغ و نمایشی در مرداب متعفّن یک «هستی» اعتباری، لفظی، مجازی و توهمی زیستن، ضرورت و اهمیت زیستن در «حصن» را با کیفیتی عمیق، جدّی و شوق آمیز درک میکند! وقتی به شکلی عمیق و گسترده درک کرد که زیستن با یک «هستی» کاذب، پوچ و عاریت چه فاجعه عظیمی است، کاری ندارد به این که دیگران چه میگویند؛ او شخصاً ضرورت خروج از آن مرداب را درک کرده و در یک آن از آن خارج می گردد!
از حدود صد، صد و پنجاه سال پیش که علوم فیزیکی با سرعت گسترش یافت، این عقیده و باور برای خیل عظیمی از انسان های بی تأمل پیش آمد که مذهب را نوعی مانع فرض و تصوّر کنند برای پیشرفت علم. علت این باور و تصوّر این بود که به خاطر ناهنجاری ها و نابخردی بعضی اصحاب کلیسا، از چند قرن قبل از انقلاب علمی، گروه کثیری از انسانها نسبت به مذهب بدبین شدند و از آن اعراض نمودند. بعد که انقلاب علمی تحقق یافت، آن را به حساب پشت کردن به مذهب گذاشتند. آن را تأییدی بر این باور انگاشتند که مذهب با علم منافات دارد. و گفتند می بینید که با رفتن (نسبی) مذهب، علم آمد!
اولاً، چنانکه نشان خواهم داد، مذهب به معنای واقعی، هیچ منافاتی با علم و نگرش علمی ندارد. ثانیاً وقتی به معنای مذهب توجه کنیم میبینیم همه کسانی که به علت انقلاب صنعتی، یا به هر علت دیگر، حتی به علت ظلم و فشار و آزار و نابخردی های اصحاب کلیسا از مذهب برگشتند، قبلاً هم مذهبی نبوده اند، بلکه شبه مذهبی بوده اند. ببین چرا، مذهب به معنای واقعی یعنی در ارتباط بودن با حقیقت، یعنی زیستن در حقیقت، یعنی زیستن در فطرت. حال تو بگو چه عاملی، حتی ظلم و بی خردی دیگران، حتی انکار تمام مردم دنیا، میتواند مرا از کیفیت و حقیقتی که خود من انسان در تجربه واقعی و مستقیم آن هستم برگرداند؟ نسبت به آن بی ایمان و ناباور گرداند!؟ موضوع قابل تشبیه به این است که من چشم دارم و نور خورشید را می بینم.
حال تو میگویی خورشید دروغ است، وجود ندارد. این حرف تو در من بی تأثیر است. زمانی تأثیر دارد که خود من کور باشم و فقط از دیگران شنیده باشم که خورشیدی هست و نوری از آن ساطع میشود!
محمد جعفر مصفا
نامه ای به ندیده ام
ص 197 و 198 و 199
🆔 @Khodshenasivo
🆑 عرفان و خودشناسی