•••ایوای جاوید•••


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Цитаты


پارت‌گذاری: روزهای زوج🔥
ژانر رمان: عاشقانه_ صحنه‌دار🔞
پایان خوش💝
شروع رمان👇
https://t.me/c/1962736477/28

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Цитаты
Статистика
Фильтр публикаций


° ایوای جاوید °
#پارت355


از 40 هزارتومان تخفیف ویژه‌مون جا نمونید🔥🔥🔥




Репост из: 🪴گسترده نهال🪴
- دختره هنوزم مثل ۷ سال پیش سیبیل داره عزیز؟
اگر اره که تا هستم بریم براش خواستگاری...تو که نتونستی بندازیش به یکی عروسش کنی حداقل خودم دومادش کنم


از صدای مردانه بلند و همراه با خنده اش عزیز اخم میکند

- صداتو بیار پایین پسر ، میرسه به گوش بچه ام دلش میگیره ..خجالت میکشه...

بچمی که عزیز میگفت دختر عمه اش بود
رها ...
۷ سال میشد که ایران نبود

آن زمان ها پدربزرگش گیر داده بود دخترک را عقد کند .
نخواسته بود ...
گفته بود رها جای خواهرش است تا دست از سرش بردارند.

- میگم عزیز این شوهرت خدا بخواد بیخیال ما شده دیگه اره؟ نخواد باز این دختره رو ببنده به ریش من...
اگه قراره دوباره حرفشو پیش بکشه برم خونه خودم!

لحنش جدی بود .
برخلاف دقایق پیش که شوخی میکرد اینبار سخت ابرو درهم کشیده بود.

قحطی دختر هم که می آمد حاضر نبود برای یک دقیقه هم او را تحمل کند چه رسد به آنکه زنش شود.

عزیز با غصه می گوید

- لیاقتشو نداری ...
بچه ام از خانمی و قشنگی مثل قرص ماه میمونه ، اون آقاجون ذلیل شده ات عقل نداره که خیال میکنه از تو واسه اون بچه مرد درمیاد ...!

از فکر آنکه پدربزرگش هنوز هم بیخیال ماجرا نشده باشد صدا بالا میبرد

- من گه میخورم که بخوا واسه اون تحفه‌ای که شما بهش میگی قرص ماه مرد باشم ، باشه ارزونی خاطرخواهاش ...

عربده هایش به گوش دخترک رسیده بود...از اتاقش بیرون آمده بود
حالا هم با تنی یخ زده پشت در آشپزخانه ایستاده بود و صدای آن مرد را می شنید.

همان مردی که هفت سال چشم انتظارش مانده بود
که پنهانی دوستش داشت و اما او ...
نمیخواستش ، واضح بود...

صدای عصبانیش در تمام خانه پیچیده بود

- جمع کن بریز و بپاشتو عزیز ، این مدت هی زنگ زدی ، هی گفتی مادر دلمون تنگ شده به این بهونه؟ که پای منو بکشی تو این خراب شده و باز کله امو بکار بگیری بگی زن بگیر؟ اونم کی؟ رها؟

زهرخندی میزند و بی آنکه بداند گفته هایش چه زخمی بر دل دخترک میزند ادامه میدهد

- من دم مرگم که باشم و بگن چاره زنده موندنم خوابیدن با این دختره اس ترجیحم اینه همونجا جونمو دو دستی تقدیم عزرائیل کنم ...حالا برات روشن شد عزیز؟ حالا تو و شوهرت بیخیال زندگی من میشید؟

خیره در چشمان اشکی عزیزش با همان لحن تند می غرد

- شب خوبی بود ، خوش گذشت ، دستتم درد نکنه ، خداحافظ

پیش از آنکه به عقب بچرخد این رهاست که با صدای گرفته ای می گوید

- عزیز تقصیری نداره ...

از شنیدن صدا نیشخندی روی لبش می نشیند..

به سویش برمیگردد و می بیند دخترکی را که با آن سر زیر افتاده دم آشپزخانه ایستاده است.

دست در جیب فرو برده ، به سمتش می رود و
در یک قدمی اش می ایستد

- میدونم دختر عمه ، خوب میدونم تمام این مسخره بازیا زیر سر خودته ، کرم توئه ، چون عادت کردی به برداشتن لقمه بزرگتر از دهنت ، اما..

پیش از آنکه حرف بعدی روی زبانش بیاید این دخترک است که سر بالا میگیرد...

که نگاهش قفل چشمان مردی میشود که از دیدن چهره اش حیران مانده بود  ...
که ناباور زل زده بود به آن دو تیله طوسی رنگ ...
باورش نمیشد این دختر همان رها باشد...
همانی که ۷ سال پیش مسخره اش میکرد...


چشمانش ، چرا هیچ وقت متوجه رنگشان نشده بود؟

- من شما رو دوست ندارم بامداد خان ، شما جای برادر من میمونید.
نگران آقاجون هم نباشید خودم باهاش حرف میزنم ...

بغضش را فرو می فرستد و سخت ادامه میدهد

- عزیز بخاطر شما از صبح کلی زحمت کشیده ، بمونید ، من امشب با دوستام میرم بیرون ، خونه نیستم که حضورم بخواد اذیتتون کنه .

می گوید و بی آنکه یک لحظه دیگر بماند رو از مردی که دلش را ، قلبش را پای آن دو تیله طوسی رنگ باخته بود ، میگیرد و از پیش نگاهش میگذرد...

https://t.me/+d1AP3EGj5ecyNGU0
https://t.me/+d1AP3EGj5ecyNGU0
https://t.me/+d1AP3EGj5ecyNGU0
https://t.me/+d1AP3EGj5ecyNGU0


Репост из: 🪴گسترده نهال🪴
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
من آرن مقدمم...
بزرگ‌ترین وارث خاندان مقدم...
جراح خبره‌ی مغزواعصاب...
کسی که تو آمریکا فارغ‌التحصیل شده و کل بیمارستانای کشور و خارج کشور واسه داشتنش سر و دست می‌شکونن...
ولی من به خواست خودم تو آمریکا درس نخوندم...
مجبور شدم برم... فرار کردم...
وقتی نامزدم رو لخت و عور تو بغل رفیق از برادر عزیزترم دیدم از این ننگ فرار کردم...
فرار کردم تا بخاطر مادرم قاتل نشم ولی با این فرار قاتل خودم و خانواده‌ی بعد از رفتن من از بین رفته شدم...
حالا که سرد شدم، حالا که از دست خودم با عالم‌ و آدم عصبی‌ام برگشتم...
بعد از سال‌ها برگشتم تو خونه‌ای که دیگه نمیشه اسمش رو خونه گذاشت...
خونه‌ای که توش یه دختره ریزه میزه‌ هست...
دختری که میگن پرستار مادرم و کسیه که اونا رو تو نبود من به زندگی امیدوار کرده...
نمی‌دونم چطور اما یه باره دیگه دلم سُر می‌خوره و اسیر اون کوچولوی لعنتی میشه...
دختری که مثل اسمش یه رویاست...
رویایی که من نمی‌دونم با اون نامرد ناموس دزد...
https://t.me/+Fx--zbA0g0A0ZTA0
https://t.me/+Fx--zbA0g0A0ZTA0
یک #عاشقانه_انتقامی فوقِ زیبا از عشقی قدیمی تا عشقی جدید و سوزان با قلمی کاربلد و کم‌نظیر


Репост из: 🪴گسترده نهال🪴
- داروی تحریک جنسی چیزی میخوری مادر!؟ تخت به اون محکمی شکسته!


جاوید قهقهه زد و من با خجالت سر پایین انداختم.

مادرش صورتش را چنگ زد و به من اشاره کرد.
- گیریم تخت طاقت آورد،این دختر نیم وجبه،‌ نمیگی خونش میفته گردنت؟

جاوید با قهقهه لب زد.
- جون تو تخت طور دیگه شکست!

با اخم به هردویمان نگاه انداخت.
- طور دیگه؟ مادر بفهمه شب این‌جا بوده،‌خون من و اول حلال می‌کنه،‌ بعد توی گنده هیکل!

باز هم جاوید فقط خندید.
من که به شدت شرمنده شده بودم، با بغض به اتاق برگشتم.
ما کاری نکرده بودیم، تخت با مسخره بازی های جاوید شکسته بود!
اما حالا همه خیال می‌کردند من و جاوید.....

با باز شدن در و ورودِ جاوید، اولین قطره اشکم چکید.
- برو بیرون... الان همه خیال میکنن تو نامزدی بند و آب دادم!

با بی‌خیال قهقهه زد و بعد بازویم را گرفت.
- بده مگه؟ شوهرت آتیشش نتده!

با بغض به سمت تخت رفتم که کمرم و چنگ زد.
- چی میشه دیدگاه مامان و عملی کنم؟

چشم بستم و نالیدم.
- جاوید توروخدا زشته یکی میاد!

به آرومی دکمه های لباسم و باز کرد و تا خواستم فاصله بگیرم، در اتاق باز شد و....💦❌😱

https://t.me/+D6r93m78fedmMjZk
https://t.me/+D6r93m78fedmMjZk
https://t.me/+D6r93m78fedmMjZk
زن خوشگل گرفتن این دردسرا رو دارهههه🥹😂😂
پسره با دختر دبیرستانی لوسی عقد کرده و طاقت نمیاره تو نامزدی هی نزدیکش میشه و...🥹😍🔥😂

اینا همسایه بودننن و دختره اول دل داده، خیلییی نازن😭👆🔥


Репост из: 🪴گسترده نهال🪴
#part77
- لخت شو بیا بغلم. امشبو باید پیش من بخوابی..

چاووش می گوید و می بیند دخترک از حرص چشمانش درشت شده که دستانش را تسلیم بالا می برد

- ببین دخترخانوم این برف تا فردا قرار نیست بند بیاد... اتوبوس هم داغون شده کسی جز ما زنده نیست با این لباسای خیس، آتیش نهایت یکی دو ساعت روشنه بعدش از سرما میمیریم! تو که نمی خوای بمیری؟

دخترک حرصی می غرد:

- ت...تا تورو نکشم نه!

چانه اش از سرما می لرزد و دندان هایش صدا می دهد.

از آن اتوبوس گنده و مسافرینش فقط این‌دو نفر سالم مانده بودند

آلمایی که از همان بدو ورود به اتوبوس با این مردک مغرور دعوایش شده و حالا مجبور بود در آغوشش بخوابد

- چیکار میکنی پس؟ لباساتو در بیار زودباش...

آلما عاصی دست به پالتویش می گیرد
دستانش یخ زده اند

- کسی برای کمک نمیاد؟

مرد راحت تر از او لباس هایش را در می آورد
از پس آن همه عضله مگر سرما داخل می رود

- پلیس و حلال احمر تا بتونن پیداکنن ماشین و طول میکشه... تا فردا...

آلما ناچار مانتوی خیسش را هم در می آورد‌
حالا فقط یک شلوارش مانده و یک‌لباس زیرش...

- نمی‌میریم؟

چاووش‌دراز می کشید روی لباس هایشان و به او اشاره می زند

- نمی‌ذارم بمیری کوچولو...بیا تا یخ نزدی..

با فشردن لب هایش در آغوش باز کرده ی‌ مرد دراز می کشد و می غرد

- من کوچولو نیستم... حواستم به‌ کارات باشه من تکواندو بلدم...

خنده ی توگلویی مرد مور مورش می‌کند
از این مرد بدش می آید اما اگر این مرد نبود‌ میمرد
او کمکش کرده‌و این آلونک را پیدا کرده بودند

چاووش با حس سرما چشم باز میکند.
دخترک در آغوشش می لرزد

- دخترخانوم... هی چشماتو باز کن. چیشده؟

- س... سردمه...خیلی سرده...

شب از نیمه گذشته و دمای هوا پایین تر رفته و آتش خاموش شده
چاووش با فشردن دندان هایش روی هم بلند می‌شود

- اینجوری نمیشه لجبازی نکن لباساتو کامل در میام... می‌خوام گرمت خب؟

می گوید و با در آوردن شلوار دخترک تنش را رویش می کشد
مجبور است نباید بگذارد این دختر هم بمیرد...

- چ... چیکار می‌کنی؟

لب های چاووش زیر گلوی دخترک رفته و پوست نرمش را می بوسد

- مجبوریم... باید گرم بمونیم...خب؟

می گوید و با فشردن پایین تنه اش...

ادامه‌ی پارت‌🤍👇🏻

https://t.me/+VDleLWgCOGY0MjY0
https://t.me/+VDleLWgCOGY0MjY0
https://t.me/+VDleLWgCOGY0MjY0
https://t.me/+VDleLWgCOGY0MjY0


° ایوای جاوید °
#پارت355

خیره به گردی ماه کامل، نخ آخر پاکت سیگارش را آتش زد.
کمتر از یک ساعت دیگر آفتاب طلوع می‌کرد و او یک لحظه هم چشم روی هم نگذاشته بود.

با همان حوله‌ی تن پوش سورمه‌ای، روی تختش افتاده بود.
مسخره بود اما، در اتاقش را چند دور قفل کرده بود.

به خودش اعتمادی نداشت.
حتی بعد از اینکه چند دقیقه زیر آب سرد ایستاده بود.

اتفاقات ساعاتی پیش دوباره از جلوی چشمش گذشت.

روی تن ایوا خم شده بود و با اراده‌ای در هم شکسته، داشت او را می‌بوسید اما به محض اینکه سرش را بالا آورده بود و در چشمان مست و خمار دخترک خیره شده بود، تازه عمق فاجعه برایش نمایان شد!

ایوا مست بود‌...
ایوا مست بود و تمام حرکاتش از روی غریزه بود!
مست بود که بعد از آن رابطه‌ی کذایی‌اش، وسط معاشقه با جاوید دچار حمله‌ی عصبی نشده بود.

مست بود که حرف‌هایش را رک و بی پرده بر زبان می‌آورد!

مست بود و جاوید؛ نمی‌توانست تا این حد نامرد باشد...
نمی‌توانست به خاطر امیال سر برآورده‌اش، در مستی، با دخترک رابطه داشته باشد.

وسط معاشقه، مانند کسی که سطل آب سرد روی سرش خالی شده باشد؛ خشکش زد.

با تمام سرعت خودش را به اتاقش رساند و بعد از اینکه چند دور در اتاقش را قفل کرد، خودش را درون حمام اتاق انداخت.

و تا حالا که چندین ساعت از رابطه‌ی نیمه تمامش با ایوا می گذشت، با اینکه کل پاکت سیگارش را دود کرده بود، با اینکه سلول به سلول تنش داشت خماری پس می‌داد، هنوز سرش داغ بود!

نفسش را کلافه بیرون فرستاد و با کرختی از تخت بلند شد.
وقتی داشت لباس های راحتی‌اش را تن می‌زد، کل بدنش سست شده بود.

نمی‌دانست چه مرگش شده.
ایوا مست کرده بود اما سر او داغ بود!

با غیظ شلوارش را بالا کشید و لب زد:

- پادینا خدا لعنتت کنه پدرسگ... چه مصیبتی بود داشت سرم میومد امشب!

نفسش را با حسرت بیرون فرستاد.
ته سیگارش را درون زیر سیگاری خاموش کرد و نامطمئن به در اتاقش زل زد.

ایوا را در همان حال رها کرده بود‌.
نمی‌دانست حالش چطور است.

پارت‌های دوسال دیگه رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/20439
از 40 هزارتومان تخفیف ویژه‌مون جا نمونید🔥🔥🔥


این شما و این جاوید سادیسمیِ وی‌آی‌پی‌مون🥰
بچه دوست داری جاوید خاااان؟
😏
نمی‌ذاره دخترمون بره بیرون وحشی خان
😭😂
آخهههه می‌دونید چیههه؟ شوخی‌هاشم خشنه بچه‌م😂😂😂
واسه عضویت حتمااا محدودیت سنی رو رعایت کنید❌🔞


❤️‍🔥ســــورپرایز ویـــژه❤️‍🔥
برای کسایی که همه‌ی رمان‌های نویسنده رو می‌خوان ( توجه: همه‌ی رمان ها فوول عاشقانه، صحنه‌دار و پایان خوشه🍨🍒🌈 )⬇️

☀️ وی‌آی‌پی رمان ایوای جاوید با نزدیک 400 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش از دو سال جلوتره )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 53 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☀️ وی‌آی‌پی رمان کلاویه‌های زنگ‌زده با بیش از 50 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش‌تر از سه ماه جلوتره که هی این تعداد بیشتر می‌شه )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 55 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☺️خبر خوب برای عزیزانی که یکی از وی‌آی‌پی‌‌ها رو دارن یا اینکه می‌خوان هردوی رمان‌ها رو باهم تهیه کنند، می‌تونن از تخفیف ویژه‌ی این پکیج استفاده کنند.❤️‍🔥
فقط با پرداخت 68 هزارتومان جفت رمان ها رو داشته باشند.
یعنی 40 هزارتومان تخفیف!

واریز به شماره کارت:
💳 6221061206075329
(پوربهمن)
ارسال فیش واریز: @haana_namjo
❌لطفاااا قبل از واریز مبلغ دقت فرمایید❌
(اسم رمان مد نظرتون رو حتما بگید❤️)


° ایوای جاوید °
#پارت354

یک لحظه قلبش از حرکت ایستاد و بعد دوباره، ضربان گرفت و خون را با تمام توان در تمامی ارگان های بدنش پمپاژ کرد!

بوسه‌ای سطحی بود.
بوسه‌ای که ایوا فقط لب‌هایش را محکم روی لب جاوید فشرد و پس از چند ثانیه عقب کشید‌.

اما همین چند ثانیه هم کافی بود تا اراده‌ی جاوید در هم بشکند!

ایوا که فاصله گرفت و لب‌هایش را بی منظور درون دهانش کشید، حکم آتش به انبار باروت را داشت.

نگاهش را پر عطش و بی قرار درون صورت ایوا چرخاند‌.
دستی که تا چند لحظه پیش به قصد پس زدن دخترک بالا آمده بود، اینبار پشت گردنش قفل شد و دیگر امان نداد.

صورت ایوا را جلو کشید و با ولع به جان لب‌هایش افتاد.

گفته بود بد بازی‌ای را آغاز کرده!

لب پایین ایوا را در دهان کشید و دستش پیشروی کرد.
مانتوی ایوا را جوری از تنش کشید که صدای پاره شدنش به گوششان رسید.

ایوا در همان حالت غرق در لذتش، مستانه، درون لب‌های جاوید خندید.
جاوید با خشونت گاز ریزی از لبش گرفت که صدای ناله‌اش بلند شد.

و همین حال جاوید را دگرگون‌تر کرد.
دستش را تخت سینه‌اش گذاشت و کامل روی کاناپه خواباندش.

به سختی از لب های سرخ و درشت ایوا دل کند و با عطش و شوری که برای خودش هم جدید بود، به جان گردن و سینه‌اش افتاد.

آنچنان می‌بوسید و می‌مکید که مطمئن بود فردا چندین جای کبودی روی گردن ایوا به یادگار خواهد ماند!

روی تنش چنبره زد و از بالا تا پایین تنش شد بوسه‌گاه لب های جاوید...

جاوید با چشمانی تب دار کمی از ایوا فاصله گرفت و به چشمان مخمورش خیره شد.

نگاهِ غرق لذتش و صورت گل انداخته‌اش، حال جاوید را منقلب‌تر از این چیزی که بود می‌کرد.
حتی ناشی‌گری‌اش در معاشقه هم برایش جدید و جذاب بود!

دستش روی ران برهنه‌ی ایوا پیشروی کرد و با خشونت مماس لب هایش غرید:

- دارم دیوونه می‌شم از دستت!

جواب ایوا تنها لبخندی عمیق به این نوع خواستن جاوید بود.

قرار نبود ایوا انقدر او را به وجد بیاورد و اراده‌اش را در هم بشکند.
در حین اینکه عطش وحشتناکی نسبت به ایوا داشت اما مراعات دخترک و روح آسیب دیده‌اش را می‌کرد.

هرچند که در آخر این وحشی‌گری در خون آن‌ها ارثی بود...

ایوا خودش تنش را از کاناپه فاصله داد و به کمک جاوید زیپ پشت لباسش را باز کرد.

لباس ایوا که روی زمین افتاد، مقصد بعدی دست های جفتشان، دکمه های لباس جاوید بود.

نمی‌توانست عقب بکشد.
ایوا مثل مخدر، خمارش می‌کرد.
و هرچه بیشتر پیشروی می‌کرد، بیشتر می‌خواست!

عاجزانه نگاهش را روی برهنگی تن ایوا چرخاند.
او مرد این بازی نبود.
نمی‌توانست از این دختر بگذرد.
پیشانی‌اش را با درماندگی به شکم ایوا چسباند و ناتوان گفت:

- من نمی‌تونم عقب بکشم... من آدمش نیستم... تو باش... تو منو پس بزن!


آب قندددد لطفاااااا🥺🥺🥺🥺
جاوید چقدر خشنهههه:))))
پارت‌های بعدی رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/20439
از 40 هزارتومان تخفیف ویژه‌مون جا نمونید🔥🔥🔥


این شما و این جاوید سادیسمیِ وی‌آی‌پی‌مون🥰
بچه دوست داری جاوید خاااان؟
😏
نمی‌ذاره دخترمون بره بیرون وحشی خان
😭😂
آخهههه می‌دونید چیههه؟ شوخی‌هاشم خشنه بچه‌م😂😂😂
واسه عضویت حتمااا محدودیت سنی رو رعایت کنید❌🔞


❤️‍🔥ســــورپرایز ویـــژه❤️‍🔥
برای کسایی که همه‌ی رمان‌های نویسنده رو می‌خوان ( توجه: همه‌ی رمان ها فوول عاشقانه، صحنه‌دار و پایان خوشه🍨🍒🌈 )⬇️

☀️ وی‌آی‌پی رمان ایوای جاوید با نزدیک 400 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش از دو سال جلوتره )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 53 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☀️ وی‌آی‌پی رمان کلاویه‌های زنگ‌زده با بیش از 50 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش‌تر از سه ماه جلوتره که هی این تعداد بیشتر می‌شه )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 55 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☺️خبر خوب برای عزیزانی که یکی از وی‌آی‌پی‌‌ها رو دارن یا اینکه می‌خوان هردوی رمان‌ها رو باهم تهیه کنند، می‌تونن از تخفیف ویژه‌ی این پکیج استفاده کنند.❤️‍🔥
فقط با پرداخت 68 هزارتومان جفت رمان ها رو داشته باشند.
یعنی 40 هزارتومان تخفیف!

واریز به شماره کارت:
💳 6221061206075329
(پوربهمن)
ارسال فیش واریز: @haana_namjo
❌لطفاااا قبل از واریز مبلغ دقت فرمایید❌
(اسم رمان مد نظرتون رو حتما بگید❤️)


° ایوای جاوید °
#پارت353

لرزی به تن جاوید نشست.
مثل برق گرفته‌ها خواست ایوا را از تنش فاصله بدهد که دخترک سفت دستش را دور گردنش حلقه کرد.

جاوید رسما به نفس نفس افتاده بود.
ایوا لبش را از گردنش سر داد و تا نزدیکی لب جاوید نگه داشت.

بلد نبود ببوسد.
فقط از غریزه‌اش پیروی می‌کرد.
دوست داشت جاوید را لمس کند.
دوست داشت تنش را غرق بوسه کند...

لبش را همانطور گوشه‌ی لب جاوید نگه داشت و با صدای پچ پچ‌وار، تاکید کرد:

- من بچه نیستم... من زنتم... جاوید!

پهلویش را چنگ زد.
صورتش را چرخاند و اینبار جاوید بود که بی تاب سرش را درون گردن دخترک پنهان می‌کرد.

نالید:

- داری بد بازی‌ای رو شروع می‌کنی ایوا... من اونقدرهام که فکر می‌کنی... جلوی تو...

حرفش را نصفه گذاشت و نفسی گرفت.
بوی عطر تن ایوا، ترکیب شده با تلخی شراب و آن ادکلنی که نمی‌دانست از کی انقدر محرک و خوشبو شده، تمام حواس و غرایز و احساساتش را به جوش و خروش وا می‌داشت.

آنقدرها هم که فکر می‌کرد، جلوی ایوا، خوددار نبود!

نفسش را حبس کرد.
سرش را عقب کشید.
باید از ایوا فاصله می‌گرفت.

- درست نیست... این کار...

حرف در دهانش ماسید.
به محض اینکه سرش را عقب کشید، ایوا بود که با بوسه‌ی ناگهانی روی لب‌هایش غافلگیرش کرد‌.



بالاخرهههههه بوسیدشششش🥺🥺🥺
یه اسپویل واضح کنم؟؟؟
توی پارتای بعدی جاوید وحشییییی می‌شهههه😂😂😂😂
یکی باید بیاد فقط دخترمونو از دستش نجات بده نخورتششش:))))
محدودیت سنی رو رعایت کنیییداااا😒😒😒
پارت‌های بعدی رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/19499
از 40 هزارتومان تخفیف ویژه‌مون جا نمونید🔥🔥🔥


این شما و این جاوید سادیسمیِ وی‌آی‌پی‌مون🥰
بچه دوست داری جاوید خاااان؟
😏
نمی‌ذاره دخترمون بره بیرون وحشی خان
😭😂
آخهههه می‌دونید چیههه؟ شوخی‌هاشم خشنه بچه‌م😂😂😂
واسه عضویت حتمااا محدودیت سنی رو رعایت کنید❌🔞


❤️‍🔥ســــورپرایز ویـــژه❤️‍🔥
برای کسایی که همه‌ی رمان‌های نویسنده رو می‌خوان ( توجه: همه‌ی رمان ها فوول عاشقانه، صحنه‌دار و پایان خوشه🍨🍒🌈 )⬇️

☀️ وی‌آی‌پی رمان ایوای جاوید با نزدیک 400 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش از دو سال جلوتره )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 53 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☀️ وی‌آی‌پی رمان کلاویه‌های زنگ‌زده با بیش از 50 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش‌تر از سه ماه جلوتره که هی این تعداد بیشتر می‌شه )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 55 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☺️خبر خوب برای عزیزانی که یکی از وی‌آی‌پی‌‌ها رو دارن یا اینکه می‌خوان هردوی رمان‌ها رو باهم تهیه کنند، می‌تونن از تخفیف ویژه‌ی این پکیج استفاده کنند.❤️‍🔥
فقط با پرداخت 68 هزارتومان جفت رمان ها رو داشته باشند.
یعنی 40 هزارتومان تخفیف!

واریز به شماره کارت:
💳 6221061206075329
(پوربهمن)
ارسال فیش واریز: @haana_namjo
❌لطفاااا قبل از واریز مبلغ دقت فرمایید❌
(اسم رمان مد نظرتون رو حتما بگید❤️)


° ایوای جاوید °
#پارت352

محکم و شمرده لب زد:

- من فعلا قرار نیست زن بگیرم! انقدر با این مزخرفات خودت و من رو اذیت نکن...

آسانسور در طبقه‌ی آخر ایستاد و ایوا آنچنان یک‌دفعه‌ای و ناگهانی زیر گریه زد که جاوید ماتش برد.

با چشمان گشاد شده، دستش را گرفت و همانطور که از آسانسور بیرون می‌برد، هاج و واج پرسید:

- چت شد یهو؟

ایوا خیلی بد گریه می‌کرد.
به قدری که نفسش هم بالا نمی‌آمد!

به هق هق افتاده بود.
جاوید نگران شانه‌اش را تکان داد.

- می‌گم چت شد یهو؟ داری تلف می‌شی! یه نفس بکش.... ایوا؟ منو ببین!

ایوا با همان گریه های جانسوزش، به جاوید چشم دوخت و گریه‌اش شدت گرفت.

جاوید که نمی‌توانست آرامش کند، تنها کاری که کرد، سریع در را باز کرد و دستش را دور کمر ایوا حلقه کرد.

خم شد کفشش را دم در از پایش درآورد و بلاتکلیف مقابلش ایستاد.

روی صورتش خم شد.

- حرف می‌زنی باهام؟ تلف شدی بس گریه کردی!

بدن ایوا می‌لرزید.
جاوید کلافه چنگی به موهایش زد.
دور خودش چرخید.

نمی‌دانست چه کار باید بکند.
اصلا نمی‌دانست دخترک چرا یک‌دفعه اینطور بهم ریخت.

تا آمد حرفی بزند، متوجه خالی شدن زانوی ایوا شد.

با عجله دست انداخت زیر پا و گردنش، با یک حرکت دخترک را در آغوش کشید و به سینه چسباند.

با ناراحتی و نگرانی همانطور که سمت کاناپه می‌رفت، با خودش حرف زد:

- چه غلطی کنم الان؟

اول خواست ایوا را روی کاناپه بخواباند اما ایوا آنچنان دستش را دور گردن جاوید حلقه کرد و خودش را به بدنش چسباند که هیچ راهی برایش باقی نگذاشت.

ناچار خودش روی کاناپه نشست.
در همان حالتی که ایوا را در آغوش داشت.

از بالا به صورت خیس از اشک و چشمان ملتهبش خیره شد.
آرام گفت:

- باهام حرف بزن. نمی‌دونم چته!

لب های ایوا لرزید و بالاخره با صدایی گرفته گفت:

- گفتی..‌. گفتی‌... فعلا!

جاوید گیج اخم در هم کشید.

- گفتم فعلا چی؟

- گفتی فعلا زن نمی‌گیری!

ایوا این حرف را زد و دوباره گریه‌اش اوج گرفت.

جاوید نمی‌دانست بخندد یا گریه کند.
با بی‌چارگی خندید و سرش را به سر ایوا تکیه داد.

- پدر صلواتی دو ساعته داری برا من اشک می‌ریزی؟ بده؟ می‌خوای تا زن بگیرم؟

ایوا با غم نگاهش کرد.
گریه‌اش کم شد.
با حزن و اندوهی فراوان، خیره در زمردی‌های جاوید، با لحن معناداری گفت:

- تو زن داری جاوید! من زنتم! تو اصلا نباید زن بگیری!

لبخند نم نمک از لب های جاوید محو شد.
نگاه ایوا، حرف داشت...
حتی آب دهانش را هم نمی‌توانست قورت بدهد.

لبش چندبار باز و بسته شد‌.
دخترک رسما آچمزش کرده بود!

ایوا از حالت خوابیده در آغوش جاوید به حالت نیم خیز بلند شد و سمتش چرخید.

پاهایش را از دو طرف جاوید رد کرد و حالا در حالی که روی پاهای جاوید نشسته بود و دستش دور گردنش حلقه بود، مستقیم با آن نگاه معنادار به جاوید زل زده بود.

قلب جاوید انگار در سرش نبض می‌زد.
نفس هایش به شماره افتاده بود.

دستش بی اراده بالا رفت و دور کمر باریک ایوا قفل شد.
مسخ چشم‌های خمارش، لب زد:

- داری چیکار می‌کنی بچه؟

ایوا سرش را کج کرد.
شالش که خیلی وقت بود روی زمین افتاده بود و مانتوی جلو بازش هم کنار رفته بود.
موهای حالت دارش، روی لختی سینه و گردنش پخش شد.

لب مرطوبش را به گردن جاوید چسباند.



بعلهههه اینجوریاسسس.... اون اراده فولادین جاوید بود خدمت حضورتون؟ از این لحظه به بعد فولادشو ایوا جونمون پنبه می‌کنه🍿🍿🍿🍿🍿
با حفظ شئونات اسلامی و محدودیت سنی برای ادامه‌ی داستان😔😂
پارت‌های بعدی رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/19499
از 40 هزارتومان تخفیف ویژه‌مون جا نمونید🔥🔥🔥


این شما و این جاوید سادیسمیِ وی‌آی‌پی‌مون🥰
بچه دوست داری جاوید خاااان؟
😏
نمی‌ذاره دخترمون بره بیرون وحشی خان
😭😂
آخهههه می‌دونید چیههه؟ شوخی‌هاشم خشنه بچه‌م😂😂😂
واسه عضویت حتمااا محدودیت سنی رو رعایت کنید❌🔞


❤️‍🔥ســــورپرایز ویـــژه❤️‍🔥
برای کسایی که همه‌ی رمان‌های نویسنده رو می‌خوان ( توجه: همه‌ی رمان ها فوول عاشقانه، صحنه‌دار و پایان خوشه🍨🍒🌈 )⬇️

☀️ وی‌آی‌پی رمان ایوای جاوید با نزدیک 400 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش از دو سال جلوتره )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 53 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☀️ وی‌آی‌پی رمان کلاویه‌های زنگ‌زده با بیش از 50 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش‌تر از سه ماه جلوتره که هی این تعداد بیشتر می‌شه )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 55 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☺️خبر خوب برای عزیزانی که یکی از وی‌آی‌پی‌‌ها رو دارن یا اینکه می‌خوان هردوی رمان‌ها رو باهم تهیه کنند، می‌تونن از تخفیف ویژه‌ی این پکیج استفاده کنند.❤️‍🔥
فقط با پرداخت 68 هزارتومان جفت رمان ها رو داشته باشند.
یعنی 40 هزارتومان تخفیف!

واریز به شماره کارت:
💳 6221061206075329
(پوربهمن)
ارسال فیش واریز: @haana_namjo
❌لطفاااا قبل از واریز مبلغ دقت فرمایید❌
(اسم رمان مد نظرتون رو حتما بگید❤️)


° ایوای جاوید °
#پارت351

تکیه‌اش را به در ماشین داد و با سرگرمی به ایوا خیره شد.

تای ابرویی بالا انداخت.

- دیگه چیا دیدی؟

ایوا "پوف"ی کشید و به جای جواب دادن صورتش را به پنجره چسباند.
با دیدن پارکینگ، دستش روی دستیگره در نشست و بی تعادل از ماشین پیاده شد.

جاوید با دیدن وضعیتش، سریع پیاده شد و خودش را به دخترک رساند‌.

با آن کفش های پاشنه بلند در حالت هوشیارش هم نمی‌توانست درست راه برود، چه رسیده به این حالِ مستِ ناهوشیارش!

زیر بغلش را گرفت و غر زد:

- تف به روح پر فتوح پادینا بیاد با این نونی که امشب گذاشت تو کاسه‌مون!

ایوا تا وارد آسانسور شدند، واکنش خاصی نداشت.
اما به محض اینکه وارد آن اتاقک مربعی شدند، تمام مسیر تا پنت هاوس را خون به جگر جاوید کرد.

اول که بی تعادل سرش را به سینه‌ی جاوید تکیه داد.
نفس های بلند و داغ و کشدارش درون سینه‌اش پخش می‌شد و سیب آدمش را بی اراده جا به جا می‌کرد.

چند لحظه بعد، سرش را بالا کشید و در حالی که لب‌های مرطوبش، مماس با خط فک جاوید قرار داشت، با بی تابی لب زد:

- زن نگیر جاوید!

صدایش لرزید وقتی ادامه داد:

- من جز تو هیچکس رو ندارم... اگه زن بگیری دیگه رسما بی کس و کار می‌شم!

جاوید در تمام مدت، چشمش را بسته بود و نفسش را در سینه‌اش حبس کرده بود.

چشمش‌ را آرام از هم فاصله داد.
خیره به چشمان درشتِ خمار دخترک، شانه‌اش را گرفت و کمی از تنش فاصله‌اش داد.

پیغمبر خدا هم اگر بود، نمی‌توانست با این کنش و واکنش‌های امشب ایوا، به خودش مطمئن بماند!

سرش را خم کرد تا صورتش دقیقا مقابل صورت ایوا قرار بگیرد.


پارت‌ها چه توی وی آی پی چه توی کانال عمومی از این قسمتا به بعد دیگه تا آخر داستان محدودیت سنی داره خوشگلا لطفا خودتون رعایت کنید🙏❤️
پارت‌های بعدی رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/19499
از 40 هزارتومان تخفیف ویژه‌مون جا نمونید🔥🔥🔥


این شما و این جاوید سادیسمیِ وی‌آی‌پی‌مون🥰
بچه دوست داری جاوید خاااان؟
😏
نمی‌ذاره دخترمون بره بیرون وحشی خان
😭😂
آخهههه می‌دونید چیههه؟ شوخی‌هاشم خشنه بچه‌م😂😂😂
واسه عضویت حتمااا محدودیت سنی رو رعایت کنید❌🔞


❤️‍🔥ســــورپرایز ویـــژه❤️‍🔥
برای کسایی که همه‌ی رمان‌های نویسنده رو می‌خوان ( توجه: همه‌ی رمان ها فوول عاشقانه، صحنه‌دار و پایان خوشه🍨🍒🌈 )⬇️

☀️ وی‌آی‌پی رمان ایوای جاوید با نزدیک 400 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش از دو سال جلوتره )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 53 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☀️ وی‌آی‌پی رمان کلاویه‌های زنگ‌زده با بیش از 50 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش‌تر از سه ماه جلوتره که هی این تعداد بیشتر می‌شه )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 55 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☺️خبر خوب برای عزیزانی که یکی از وی‌آی‌پی‌‌ها رو دارن یا اینکه می‌خوان هردوی رمان‌ها رو باهم تهیه کنند، می‌تونن از تخفیف ویژه‌ی این پکیج استفاده کنند.❤️‍🔥
فقط با پرداخت 68 هزارتومان جفت رمان ها رو داشته باشند.
یعنی 40 هزارتومان تخفیف!

واریز به شماره کارت:
💳 6221061206075329
(پوربهمن)
ارسال فیش واریز: @haana_namjo
❌لطفاااا قبل از واریز مبلغ دقت فرمایید❌
(اسم رمان مد نظرتون رو حتما بگید❤️)


° ایوای جاوید °
#پارت350

با همان صدای بم شده، آرام گفت:

- بخواب ایوا. بخواب تا برسیم.

ایوا مطیع چشم بست تا بخوابد.
اما هنوز پلکش گرم نشده بود که دوباره سر جایش تکان خورد و صاف نشست.
با استرس گفت:

- کیو می‌خوای بگیری جاوید؟

مسخره بود اما، جاوید گفتنش، به مزاق جاوید خوش آمد.
لبخند کجی روی صورتش نشست.

- من کیو می‌خوام بگیرم بچه؟ چرا جو می‌دی؟

ایوا دوباره چانه لرزاند و چشمش تر شد.

- جانان و جیران گفتن!

با حالت قهر، دوباره سرش را به پنجره چسباند و آرام اضافه کرد:

- خواهر شوهرهای منن... می‌خوان واسه شوهرم زن بگیرن!

جاوید همزمان هم اخم غلیظی کرد و هم لب‌هایش از ناباوری به خنده باز شد.
دخترک نیم وجبی، چه ادعای مالکیتی هم داشت!

در دلش جانان و جیران را به باد ناسزا گرفته بود.
نمی‌شد یک امشب را از خیر زن دادن او می‌گذشتند؟
دیگر این دردسرها را با ایوا نداشت.

با تاسف سری تکان داد و گفت:

- برو دعا کن بچه فقط فردا از این خزعبلات امشبت چیزی یادت نیاد!

ایوا با همان حالت قهر سرش را به شیشه‌ی ماشین تکیه داده بود.

کمی بینشان سکوت برقرار شد که ایوا، ناگهانی سمت جاوید چرخید.
اخم ظریفی روی پیشانی‌اش جا خوش کرده بود.

- از باران خوشت اومده بود نه؟ دختر حاج آقا فاتحی! می‌خوای باران رو بگیری؟

جاوید چشم ریز کرد.
سوالی پرسید:

- از کی؟

- از باران.... خودم دیدم وقتی جیران نظرتو پرسید مکث کردی!

چشم جاوید گشاد شد.
اینبار نتوانست خودش را کنترل کندو شلیک خنده‌اش به هوا رفت.

- توی جغله تو جمع دوستات بودی یا منو زیر نظر داشتی؟

ایوا شانه‌ای بالا انداخت.

- دیدم دیگه...

جاوید ماشین را درون پارکینگ پارک کرد.

خببببب خبببب من جییییغ بالاخره رسیدن خونههههه...🤫🤫🤫🤫
از چندتا پارت دیگه ( که پارسال ما توی وی‌آی‌پی خوندیمشون ) پارتا دیگه محدودیت سنی دارن❌❌❌❌
لطفا خودتون رعایت کنید.🙏
پارت‌های بعدی رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/19499
از 40 هزارتومان تخفیف ویژه‌مون جا نمونید🔥🔥🔥


این شما و این جاوید سادیسمیِ وی‌آی‌پی‌مون🥰
بچه دوست داری جاوید خاااان؟
😏
نمی‌ذاره دخترمون بره بیرون وحشی خان
😭😂
آخهههه می‌دونید چیههه؟ شوخی‌هاشم خشنه بچه‌م😂😂😂
واسه عضویت حتمااا محدودیت سنی رو رعایت کنید❌🔞


❤️‍🔥ســــورپرایز ویـــژه❤️‍🔥
برای کسایی که همه‌ی رمان‌های نویسنده رو می‌خوان ( توجه: همه‌ی رمان ها فوول عاشقانه، صحنه‌دار و پایان خوشه🍨🍒🌈 )⬇️

☀️ وی‌آی‌پی رمان ایوای جاوید با نزدیک 400 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش از دو سال جلوتره )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 53 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☀️ وی‌آی‌پی رمان کلاویه‌های زنگ‌زده با بیش از 50 پارت جلوتر از کانال اصلی ( یعنی بیش‌تر از سه ماه جلوتره که هی این تعداد بیشتر می‌شه )
هزینه‌ی ورود به وی‌آی‌پی 55 هزارتومان هست.
خلاصه‌ی رمان...🗝❤️

☺️خبر خوب برای عزیزانی که یکی از وی‌آی‌پی‌‌ها رو دارن یا اینکه می‌خوان هردوی رمان‌ها رو باهم تهیه کنند، می‌تونن از تخفیف ویژه‌ی این پکیج استفاده کنند.❤️‍🔥
فقط با پرداخت 68 هزارتومان جفت رمان ها رو داشته باشند.
یعنی 40 هزارتومان تخفیف!

واریز به شماره کارت:
💳 6221061206075329
(پوربهمن)
ارسال فیش واریز: @haana_namjo
❌لطفاااا قبل از واریز مبلغ دقت فرمایید❌
(اسم رمان مد نظرتون رو حتما بگید❤️)


° ایوای جاوید °
#پارت349

جاوید لبش را درون دهانش کشید.
دهانش تلخ شده بود.

نفسش را‌ سنگین بیرون فرستاد.
زیر لب با خودش زمزمه کرد:

- خدا خودش امشب رو به خیر بگذرونه...

سخت بود.
با ایوای هفده ساله‌ی لوندِ مست، که از قضا امشب صادق هم شده بود و جاوید را اول شخص خطاب می‌کرد!

سخت بود کنارش ماندن و بی تفاوت بودن.
سخت بود انقلاب درونی‌اش را منکر شدن!

حرف‌هایش را پای مستی‌اش می‌گذاشت.
مطمئن بود اولین بارش بوده لب به الکل می‌زده.
مطمئن بود فردا یک کلمه از حرف های امشبش را هم به یاد نمی‌آورد.

ترجیح داد سکوت کند.

ایوا اما ول کن ماجرا نبود.
دوباره خودش را سمت جاوید کشید‌.
تمام تن جاوید منقبض شد.

ایوا دوباره از نزدیک نگاهش را روی صورت جاوید چرخاند.
دستش را روی استخوان زاویه دار فکش، نرم حرکت داد.

نفس های گرمش مستقیم روی گوش و گردن جاوید پخش می‌شد.

دوباره مخمور لب زد:

- کی قراره بشه زن تو؟

دندان هایش را طوری روی هم فشرد که تا مغز سرش تیر کشید.

نفسش را صدادار بیرون فرستاد و خفه گفت:

- ایوا... بشین سر جات. الان می‌رسیم خونه یه کوفتی می‌دم بخوری حالت بهتر شه.
تموم شه این عذابِ الیم!

چانه‌ی ایوا لرزید.
با معصومیتی که ذاتی بود، پرسید:

- من عذابتم؟

جاوید یک لحظه محکم چشمش را بهم فشرد.
دندان قروچه رفت.

هرچه می‌گفت به ضرر خودش بود.

دوباره سکوت کرد.
ایوا تنش را روی صندلی انداخت.
بی رمق سرش را به پشتی صندلی تکیه داد.
سرش را سمت جاوید چرخاند وخیره به صورتش پچ زد:

- کی قراره جز من، حمایت های تو رو داشته باشه؟

اشکی از کنار چشمش سر خورد و روی تیغه‌ی بینی‌اش راه گرفت.
با صدایی که از بغض می‌لرزید ادامه داد:

- من بدون تو چی‌ کار کنم؟ بدون تو پشتم به کی گرم باشه؟

حالا جاوید بود که فشارش داشت بالا می‌زد‌.
کاش ایوا رحمی می‌کرد و این صداقت عذاب‌آورش را تمام می‌کرد!

این بچه تا دهنننن جاویدو سرویس نکنه و هورموناشو بالا پایین نکنه ول نمی‌کنه کهههه😂😂😂😂
پارتای بعدی خووووندن دارهههه... همونجاهایی که می‌رن خونه و...😨😨😨
پارت‌های بعدی رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/19499
از 40 هزارتومان تخفیف ویژه‌مون جا نمونید🔥🔥🔥

Показано 20 последних публикаций.