خون از صورتم چکه کرد و صدای پرستار که صبح دیده بودمش تو گوشم تکرار شد
"عزیزم شما همسرِ دکتر خسروشاهی نیستید؟
چهرتون برام آشناست
آزمایشات مربوط به تومور مغزیه!
دکتر اطلاع دارن؟"
تو آینه به خودم پوزخند زدم
همه نگرانم بودن جز همون دکتر!
صورتم رو شستم
از سرویس که بیرون زدم صدای سرد طوفان بلند شد
_ پریودی؟ لباست رو عوض کن لکه داره
بهت گفتم رو بهداشت حساسم
زرد و بیمار زمزمه کردم
_ببخشید.
خونِ پریودی نبود بلکه خونِ بینیم بود!
این روزا زیادتر خون دماغ میشدم اما نیازی نبود طوفان بفهمه مگه نه؟
برای اون چه اهمیتی داشت؟
طوفان که با اخم کمرنگی از جا بلند شد ناخواسته پچ زدم
_داری میری خونهی اون؟
طوفان با جدیت نگاهم کرد
_مگه قرارمون این نبود؟
دارم به تصمیم خودت احترام میذارم که خواستی بهت دست نزنم
مظلوم زمزمه کردم
_اون زمان نمیشناختمت
الان چی؟ کیو دارم به جز تو؟
صدام به لرزش افتاد
نشونه های جدید بیماری بود
_ من دوستت دارم طوفان
توروخدا... فقط همین چندوقت رو بمون
یه جوری وانمود کن انگار تو هم دوستم داری...
با بی رحمی پرسید
_ بعدش چی؟ قراره معجزه شه؟
نتونستم بگم بعدش احتمالا دیگه من وجود ندارم دکتر طوفان خسروشاهی...
خواست سمت در بره که ناخواسته پرسیدم
_ میشه... میشه قبل رفتن این عکس ام آر آی مغز رو ببینی؟
برای دوستمه
پول نداره بره پیش متخصص
با غرور پوزخند زد
_ بهت گفتم با یکی دوست شو تا این وابستگی احمقانهات به من کم بشه
رفتی با یکی بدبختتر از خودت دوست شدی؟
خواستم با غصه بخندم و بگم کجای کاری؟
همین الانم دوستی ندارم..
آزمایشاتِ خودمه!
جواب آزمایش و امآرآی مغز زنت!
_ میبینیشون؟ حالش... حالش جدیدا بدتر شده
خون دماغ میشه ، رنگ صورتش پریده
سرگیجه و حالت تهوع هم داره
کلافه پوف کشید و روی مبل های دست دومی که از سمساری خریده بودم نشست
_ بیارش سریع
عکسهای بزرگ امآرآی و آزمایشام رو از روی تخت برداشتم و سمتش اومدم
_ ایناست
با جدیت عکسها رو از دستم گرفت و اشاره زد
_ برقارو روشن کن
با اخمی کمرنگ به عکسها زل زد
ناخواسته مضطرب به دهنش خیره بودم
به وضعیت خودم پوزخند زدم
انگار که چیزی برای از دست دادن داشتم که نگران بودم...
من که مرگ رو پذیرفته بودم ، فقط کاش روزای آخر پیشم میموند
_ چندسالشه دوستت؟
آروم زمزمه کردم
_ هم سن خودمه
_ هفده؟
تلخ لبخند زدم
_ امروز میشه هجده
از بالای عکسها نگام کرد
صداش بی تفاوت نبود ، اینبار پر ترحم گفت
_ تولدت مبارک!
جوابش رو ندارم
محکم ادامه داد
_ وضعیتش خیلی بده ، تومور همه جای مغزش رو گرفته
اگر پول کافی داره باید اعزام بشه آلمان
اونجا میتونن جراحیش کنن
ایران بمونه هیچ امیدی نیست
بغض کرده لب زدم
_ پول نداره
_ بگو از یکی بگیره ، بحث جونشه
_ کسیو نداره ، مثل من تنهاست
طوفان دوباره چشماش رو روی آزمایشات چرخوند
_ شرایطش بده
اگر درمان نشه بزودی ممکنه پاهاش بی حس بشن و حافظش ضعیف بشه
تلخ خندیدم
بغض بزرگی ته گلوم بود
_ چه خوب... یادش میره کسیو نداره!
با تاسف سری تکون داد و از جا بلند شد
_ برای اون گریه نکن! خودت کم بدبختی داری؟
نگاهی به چشمای خیسم انداخت و بی میل ادامه داد
_ آدرس مطبم رو بده بهش ، بگو بیاد ببینم چیکار میتونم براش بکنم
حالام اشکات رو پاک کن
خواست سمت در قدم برداره که بی طاقت پرسیدم
_ عمل نکنه چی؟
با بی رحمی گفت
_ میمیره!
مضطرب آه کشیدم
_ چ...چقدر وقت داره؟
شونه بالا انداخت
_ خوشبینانه دو سه ماه
دستش که به دستگیره رسید بغضم ترکید
بهت زده دندون روی هم سایید و دهن باز کرد سرزنشم کنه اما من به ته خط رسیده بودم
با هق هق نالیدم
_ میشه نری؟
عصبی جواب داد
_ اینطوری نکن ماهی
با گریه جلو رفتم
_ توروخدا بمون ، فقط چندوقت پیشم باش
بعد خودم از زندگیت میرم بخدا
حتی نیازی نیست بخاطرم بیای دادگاه تا طلاقم بدی
کلافه پوف کشید
میدیدم عذاب وجدان داره
این مرد برعکس چیزی که نشون میداد آدم بدی نبود فقط منِ لعنتی رو دوست نداشت
_ چند وقت یعنی چقدر؟!
با گریه لبخند زدم
_ دو سه ماه!
بَنگ! صدای سوتی تو گوشم پیچید
اخماش کم کم درهم شد و مشکوک پچ زد
_ دو سه ماه دیگه قراره چه اتفاقی بیفته مگه؟
حالم بد بود
تازگی فهمیده بودم وقتی عصبی میشم علائمش شدت میگیره
میون هق هق دستمو به سرم گرفتم که بهت زده پچ زد
_ از دماغت داره خون...
جملهاش ناقص موند
عصبی کنار هلم داد و سمت برگه آزمایشات قدم برداشت
با خشم برگهها رو ورق زد تا بالخره به اطلاعات بیمار رسید
من ، زنش!
دیدم که رنگش پرید
دیدم که چشماش خیس شد
دیدم که دستاش به لرز افتاد
این واکنش رو مقابل همه بیماراش داشت یا...
سرش رو بالا آورد و خیره ی صورت خیس از خونم ، گیج و پر درد صدام زد
_ما...ماهی؟
https://t.me/+UA5owAvxY1ljNzI0https://t.me/+UA5owAvxY1ljNzI0https://t.me/+UA5owAvxY1ljNzI0