«من لم ینفعک لحظه لم ینفعک لفظه!» کسی که نظر و نگاهش به تو سودی نرساند، از سخنش سودی نخواهی برد! این نگاه همانی است که حافظ روایت کرده است:
کس ندیدست ز مشک ختن و نافه چین
آنچه من هر سحر از باد صبا می بینم
ما در زندگی خود. در جستجوی معنی هستیم در جستجوی شنیدن صدایی و یا تماشای بهشت، تماشای آخرین سدر! آخرین سدر می تواند نمادی از آخرین منزل هفت شهر عشق عطار باشد. همان شعشعه پرتو ذات که بر جان حافظ تافت. سایه شاعر بزرگ معاصر در غزلی « تماشا» را زیباترین خواستِ آرمانی انسان می داند:
چه خیال می توان بست و کدام خواب نوشین
به از این درِ تماشا که به روی من گشودی!
سفر در آفاق و انفس انگار بهانه ای است تا بتوانیم جهان را تماشا کنیم. در تماشای جهان به تماشای جهان معنی بیندیشیم. از سدر برای سفر و پروازمان نردبانی یا سکویی و پروازگاهی بیافرینیم. گیسوان سبز خوشرنگ جنگل سدر… شعر «قارئة الفنجان» نزار قبانی با صدای عبدالحلیم حافظ در ذهنم طنین می اندازد… پنجاه سال پیش در اتاق خوابگاه همدانیان دانشگاه اصفهان با عدنان حسینی داریم ترانه افسانه ای قارئة الفنجان را گوش می کنیم. تا آنجا که عدنان به گریه می افتد.:
بحياتك يا ولدي امرأةٌ عيناها سبحان المعبود
فمها مرسوم كالعنقود، ضحكتها أنغام وورود
والشعر الغجري المجنون يسافر في كل الدنيا
در زندگی تو پسرم،
زنی است که چشمانش؟ سبحان المعبود!
دهانش همانند خوشه انگورست،
خنده اش ترانه و نغمه و گلسرخ
موی بلند وحشی دیوانه اش به هر سوی دنیا روان است…
شاخه های سدر مانند موی وحشی معشوقه اثیری با باد می رقصند. صد ها سال بلکه برخی از این سدر ها هزارساله اند که زلفشان با باد به هر سوی می رود. مهدی انگار متوجه شده است که من در حال و هوای دیگری هستم! می گوید برویم تا طرابلس را هم ببینیم. می گویم لابد برای ناهار هم فکری کرده اید! می گویند در طرابلس رستوران آشنایی است. گشتی در طرابلس می زنیم و برای ناهار به همان رستوران می رویم. فرود از جاده مارپیج یا پیچاپیچ دره قادشا را مانند طومار ترمه در جلو دید ما باز می کند. جاده بسیار خوب و با کیفیت با علائم راهنمایی به موقع و به جا و اسفالت عالی! پدر خانم محمد برایم شعری از پدرش می خواند. در باره تاریخچه منطقه صحبت می کنیم. طرابلس را خوب می شناسم. پیش از این سه بار به طرابلس آمده ام. یک بار مهمان دانشگاه بلموند بودم. بار دیگر برای ملاقات با رشید کرامی امدم. بار سوم مهمان شیخ سعید شعبان بودم. در استخر خانه اش شنا کردم. این سه دیدار هر کدام سه دنیای متفاوت بود! در دانشگاه بلموند نشست گفتگوی ادیان توحیدی و بودایی و هندوئیسم و یک کمونیست منصف بود. با رشید کرامی سخن در باره لبنان بود و جنگ های داخلی تلخ و فرساینده. شیخ سعید شعبان دلبسته به انقلاب اسلامی و امام خمینی بود. نسبت به فلسطین توجه و حساسیت داشت. رشید کرامی (۱۹۸۷–۱۹۲۱) و شیخ سعید شعبان ( وفات: ۱۹۹۸) در گذاشته اند. میزبان نشست دانشگاه بلموند، مطران جرج خضر بیش از صد سال دارد و در خلوت انس عارفانه خویش است…
در ذهنم این دیدارها و شخصیت ها موج می زنند. پدر خانم محمد از پدرش حسین حسین در حال رانندگی شعری را با شوق و سرمستی می خواند:
کم غنی عاشوا عمرهم مرحوا
و بالنهایة کآس الموت قد شربوا
. کن بشوشا لوجه الضیف مبتسم
لا تجعل الضیف وقتا منک مکتئب
چه بسا انسان های ثروتمندی که عمرشان را در خوشباشی گذراندند.
اما سرانجام جام مرگ را سرکشیدند.
در سیمای مهمانت با تبسم و شادمانه بنگر، مبادا مهمان در چهره تو ناخشنودی ببیند…
قصیده بیش از ده بیت است. نشانه فرزانگی انسان های ساده و پاک با نگاهی درست به زندگی و افقی روشن در تعامل با دیگران… ساعتی در شهر طرابلس گشت زدیم. مناطقی که در وقایع جنگ داهلی کانون های درگیری بود. ویران شده و برخی مناطق در زمان رفیق حریری ساخته شده بود. شهر مثل کسی است که نیمی از لباسش نو و نیمی کهنه باشد. این دوگانگی به سرعت خودش را در همه مناطق نشان می دهد.
پی نوشت:
*(۱) غزل غزل های سلیمان، باب ۵ آیه ۱۵
در ترجمه آزاد احمد شاملو از غزل غزل های سلیمان آیه اینگونه ترجمه شده است:
1.
2. « و او خود – اگرش ببينيد!- خدنگ، همچون يكى نهال ِ جوان ِ سدر است و نیکو چون سراسر ِ خطهى لبنان است.»
(۲) مزامیر، مزمور ۱۰۴ آیه ۱۷
3. انجمن کتب مقدسه، مترجمان کتاب مقدس که یکی از نفیس ترین ترجمه های کتاب مقدس را به یادگار گذاشته اند؛ در ترجمه واژه « ارز» به معنی و معادل « سدر» مسامحه کرده و «سرو» ترجمه کرده اند. این واژه که امروزه در زبان عربی و نیز عبری نیز با همین تلفظ استفاده می شود. به معنی سدر است و نه سرو
*روزنامه اعتماد، چهارشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۳
rel='nofollow'>Https://t.me/maktuob