بیروت ، جهانی دیگر
(۱۵)
ضاحیه، مشهد سید حسن نصرالله
سید عطاء الله مهاجرانی
در مسجدی در نزدیکی خانه محمد آقا، جمعیتی از خانواده هایی که از بمباران چنوب به شمال پناه آورده بودند. دیده می شد. در دو طرف صحن حیاط مسجد دو میز بود. جوانانی مشخصات افراد را می نوشتند تا برایشان سرپناه و ماوایی پیدا کنند. برخی حانواده های ساکنان منطقه گفته بودند می توانند در خانه خود افرادی را بپذیرند. گشتی در صحن مسجد زدیم. برای نماز قرار شد به مسجد امام موسی صدر برویم. مسجد در منطقه دیگری بود. در واقع از کوچه های پر شیب و نشیبی پایین و بالا رفتیم تا به مسجد رسیدیم. به امام موسی صدر گفته بودند که در این منطقه حدود سه تا چهار هزار نفر از شیعیان زندگی می کنند؛ اما مرکزی و مسجدی برای تجمع ندارند. امام مسجد در سخنرانی کوتاه و بلیغ خود در باره جهاد و مقاومت صحبت کرد. پس از نماز دعایی که در سال های شکل گیری انقلاب در ایران در نماز های جماعت و جمعه خوانده می شد. دعای پیروزی و امید به پیروزی با افزوده معنی داری خوانده شد. خوشبختانه معدل سنی نمازگزاران کمتر از چهل سال بود!
لا إله إلا الله وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَهْ ، أَنْجَزَ وَعْدَه و نَصَرَ عَبْدَه ، و هَزَمَ الأحْزابَ وَحْدَه و هَزَمَ اسرائیلَ وَحْدَه! فَلَهُ اَلْمُلْكُ وَ لَهُ اَلْحَمْدُ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ
این دعا را به روایت مفضل بن عمر از امام صادق علیه السلام پس از فتح مکه وقتی پیامبر صلوات الله علیه وارد صحن مسجد الحرام شد. در کنار حجر الاسود دست هایش را به آسمان بالا برد و این دعا را خوانده بود. بخشِ «هَزَمَ اسرائیلَ وَحْدَه!» را امام جماعت به مقتضای موقعیت افزوده بود. جمعیت نماز گزار با شور و شوق و صدای رساتر و فریاد بلند تری این بخش را خواندند. ما هم حسّ سال های انقلاب برایمان تداعی شده بود. و حسّ همراهی با مردمی که در برابر ارتش اسرائیل و بمباران ها و حمایت آمریکا و اروپا و کشورهای عبری-عربی مقاوم و سربلند ایستاده اند. به تابلو مسجد نگاه کردم نام دکتر ماهر حسین که اکنون معاون دوم رئیس مجلس اعلای شیعیان لبنان هستند نقش شده بود. ماهر حسین در حقیقت همان رؤیای امام موسی صدر را دنبال می کند. تاسیس مراکز خیریه و سامان دهی امور شیعیان اهتمام اوست. پدرش شیخ خلیل حسین در سال ۱۹۶۱ جمعیت خیریه ای در همین منطقه قری الخمس تاسیس کرده است. دکتر ماهر حسین جراحی حاذق و مشهور و مورد اعتماد مردم است. بعد از نماز مهدی، پیرمردی را به من معرفی کرد. خوشرو و در اواخر سال های دهه هشتاد عمر. گفت در لبنان از نزدیکان شهید مصطفی چمران بوده است. در سال های ابتدای جنگ هم به ایران آمده و در «ستاد جنگ های نامنظم» با شهید چمران همکاری می کرده است. یعنی رزمنده ای در کنار شهید چمران. در چشمانم نگاه کرد. با اندوهی عمیق که در چشمانش برق می زد. پرسید: شما چمران را دیده بودید!؟ گفتم بله، خیلی زیاد در مجلس اول همکار بودیم. منهم عضو کمیسیون دفاع بودم. او صاحب « نفس مطمئنّه » بود. او به این کیمیا دست یافته بود. مثل دریا آرام بود و مثل دریا توفان ها را در سینه خود داشت. پیرمرد مرا در آغوش گرفت. انگار این آغوش دوم با حس آشنایی با چمران متفاوت از آغوش معارفه اول دیدار بود. به پیرمرد گفتم برخی اشخاص حتی یادشان حال و هوای معنوی دارد و بهجت افزاست. یاد آن ها انسان را روشن می کند. در ذهنم این شعر سیمین بهبهانی درخشید: « یاد بعضی نفرات روشنم می دارد!»
دیر وقت شب به بیروت بازگشتیم. به دلیل اینکه مسیر طرابلس به بیروت به گونه ای است که نسبتاً از ارتفاع به پایین حرکت می کنیم. مناظر و چشم اندازها وسیعتر است. نمی دانم چرا قطعه فلوت سحر امیز موزارت با دیدن مسیر در ذهنم تداعی می شد…
(۱۵)
ضاحیه، مشهد سید حسن نصرالله
سید عطاء الله مهاجرانی
در مسجدی در نزدیکی خانه محمد آقا، جمعیتی از خانواده هایی که از بمباران چنوب به شمال پناه آورده بودند. دیده می شد. در دو طرف صحن حیاط مسجد دو میز بود. جوانانی مشخصات افراد را می نوشتند تا برایشان سرپناه و ماوایی پیدا کنند. برخی حانواده های ساکنان منطقه گفته بودند می توانند در خانه خود افرادی را بپذیرند. گشتی در صحن مسجد زدیم. برای نماز قرار شد به مسجد امام موسی صدر برویم. مسجد در منطقه دیگری بود. در واقع از کوچه های پر شیب و نشیبی پایین و بالا رفتیم تا به مسجد رسیدیم. به امام موسی صدر گفته بودند که در این منطقه حدود سه تا چهار هزار نفر از شیعیان زندگی می کنند؛ اما مرکزی و مسجدی برای تجمع ندارند. امام مسجد در سخنرانی کوتاه و بلیغ خود در باره جهاد و مقاومت صحبت کرد. پس از نماز دعایی که در سال های شکل گیری انقلاب در ایران در نماز های جماعت و جمعه خوانده می شد. دعای پیروزی و امید به پیروزی با افزوده معنی داری خوانده شد. خوشبختانه معدل سنی نمازگزاران کمتر از چهل سال بود!
لا إله إلا الله وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَهْ ، أَنْجَزَ وَعْدَه و نَصَرَ عَبْدَه ، و هَزَمَ الأحْزابَ وَحْدَه و هَزَمَ اسرائیلَ وَحْدَه! فَلَهُ اَلْمُلْكُ وَ لَهُ اَلْحَمْدُ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ
این دعا را به روایت مفضل بن عمر از امام صادق علیه السلام پس از فتح مکه وقتی پیامبر صلوات الله علیه وارد صحن مسجد الحرام شد. در کنار حجر الاسود دست هایش را به آسمان بالا برد و این دعا را خوانده بود. بخشِ «هَزَمَ اسرائیلَ وَحْدَه!» را امام جماعت به مقتضای موقعیت افزوده بود. جمعیت نماز گزار با شور و شوق و صدای رساتر و فریاد بلند تری این بخش را خواندند. ما هم حسّ سال های انقلاب برایمان تداعی شده بود. و حسّ همراهی با مردمی که در برابر ارتش اسرائیل و بمباران ها و حمایت آمریکا و اروپا و کشورهای عبری-عربی مقاوم و سربلند ایستاده اند. به تابلو مسجد نگاه کردم نام دکتر ماهر حسین که اکنون معاون دوم رئیس مجلس اعلای شیعیان لبنان هستند نقش شده بود. ماهر حسین در حقیقت همان رؤیای امام موسی صدر را دنبال می کند. تاسیس مراکز خیریه و سامان دهی امور شیعیان اهتمام اوست. پدرش شیخ خلیل حسین در سال ۱۹۶۱ جمعیت خیریه ای در همین منطقه قری الخمس تاسیس کرده است. دکتر ماهر حسین جراحی حاذق و مشهور و مورد اعتماد مردم است. بعد از نماز مهدی، پیرمردی را به من معرفی کرد. خوشرو و در اواخر سال های دهه هشتاد عمر. گفت در لبنان از نزدیکان شهید مصطفی چمران بوده است. در سال های ابتدای جنگ هم به ایران آمده و در «ستاد جنگ های نامنظم» با شهید چمران همکاری می کرده است. یعنی رزمنده ای در کنار شهید چمران. در چشمانم نگاه کرد. با اندوهی عمیق که در چشمانش برق می زد. پرسید: شما چمران را دیده بودید!؟ گفتم بله، خیلی زیاد در مجلس اول همکار بودیم. منهم عضو کمیسیون دفاع بودم. او صاحب « نفس مطمئنّه » بود. او به این کیمیا دست یافته بود. مثل دریا آرام بود و مثل دریا توفان ها را در سینه خود داشت. پیرمرد مرا در آغوش گرفت. انگار این آغوش دوم با حس آشنایی با چمران متفاوت از آغوش معارفه اول دیدار بود. به پیرمرد گفتم برخی اشخاص حتی یادشان حال و هوای معنوی دارد و بهجت افزاست. یاد آن ها انسان را روشن می کند. در ذهنم این شعر سیمین بهبهانی درخشید: « یاد بعضی نفرات روشنم می دارد!»
دیر وقت شب به بیروت بازگشتیم. به دلیل اینکه مسیر طرابلس به بیروت به گونه ای است که نسبتاً از ارتفاع به پایین حرکت می کنیم. مناظر و چشم اندازها وسیعتر است. نمی دانم چرا قطعه فلوت سحر امیز موزارت با دیدن مسیر در ذهنم تداعی می شد…