گرجیف


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha


✔️ کپی مطالب فقط با ذکر منبع مجاز هست
Admin
@hossein_mysticosm
کانال اختصاصی جورج ایوانویچ گرجیف
مطالب جورج ایوانویچ گرجیف در این کانال کاملا اختصاصی قرار میگیرد

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


سلام دوستان گلم

دوستان گلم سال 1402 را با پایان رساندیم امیدوارم تو این سال توانسته باشم رضایت شما را جلب کنم و اگر کم کاستی دیدید به بزرگی خودتان ببخشید

امیدوارم باز در سال جدید به امید خدا در کنارتون باشم و با مطالب کانال بهتون کمک کرده باشم

آرزو می کنم در سال جدید تجربه های بسیار خوبی در این مسیر داشته باشید و زندگی تون پر از آرامش الهی باشه

سال جدید پیشاپیش بر شما و خانواده گرامی تان پر از خیر و برکت باشه

سپاس از شما❤️


ادامه ...


لازم بود به خارج بروم. لندن را مقصد خود ساختم. نخست به این دلیل که کسانی را در آن جا می شناختم و دوم به این دلیل که فکر می کردم می توانستم در میان انگلیسی ها واکنش بیشتر و علاقه بیش تری را به انگاره های جدیدی که حالا داشتم، بر انگیزانم. از این گذشته، وقتـی قبـل از جنگ سر راه سفر به هند، در لنـدن بـودم و در بازگشت از سفر در آغاز جنگ، تصمیم گرفته بودم کتابم را که در 1911 تحت نام فرزانگی خدایان شروع کرده بودم و در آخر بـا نـام مـدل جديـد عـالـم بـه چـاپ رسید، در آن جا بنویسم. در واقع این کتاب که در آن به پرسش دین و به ویژه روش های مطالعه انجیل، پرداخته بودم در روسیه امکـان چـاپ نمی یافت.
برای همین تصمیم گرفتم به لندن سفر کنم و سخنرانی ها و گروه هایی شبیه به آن چه در پترزبورگ داشتیم، در آن جا سازمان دهم. این تصمیم سه سال و نیم بعد عملی شد.
آغاز ژوئن 1919، سرانجام موفق شدم اسنتوکی را ترک کنم. تا آن در زمان، آرامش تا حدی آن جا حکم فرما شده و زندگی کمی آز نو جا افتـاده بود. اما به این آرامش اعتماد نمی کردم. لازم بود به خارج بروم. نخست بـه رسـتـوف رفـتم و سپس بـه اكـاترینودار Ekaterinodar نووروسیسک و سپس دوباره به اکاترینودار بازگشتم. اکاترینودار در آن زمان پایتخت روسیه بود. آن جا برخی از همراهانی که اسنتوکی را قبل از من ترک کرده بودند، دیدم و همچنین خویشان و دوستانی از سنت پترزبورگ را.
یکی از اولین صحبت هایی را که با آن ها داشتم به یاد دارم.
به هنگام صحبت در باره سیستم گورجیـف، دوستی از پترزبورگ از من پرسید، آیا می توانم هیچ نتیجه عملی از سیستم گورجیـف و کـار روی خود را برای او تشریح کند.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 647 و 648

کانال گرجیف
@Gordjief




ادامه ...


بررسی بیش تر انیگرام نشان داد که هفت نقطه می توانند نمایان گر هفـت سیاره دنیای کهن باشد؛ به عبارتی دیگر انیگرام می توانست نمادی نجومی باشد. و وقتی نظم سیارات را به ترتیب روز هـای هفتـه مـورد توجه قرار دارم شکل زیر به دست آمد:
سعی نکردم از این جا جلو تر بروم چون نه کتاب های لازم را داشتم و نه وقت زیاد.
"حوادث" فرصت نمی دادند که آدم به فرضیات فلسفی بپردازد. باید به زندگی فکر می شد، یعنی خیلی ساده و روشن به این که کجا باید زندگی و کار کرد. انقلاب و هر چیزی که به آن مربوط می شد نوعی دل آشوبه فیزیکی در مـن بر می انگیخت. در عـيـن حـال، بـه رغـم همدردی با "سفید ها" نمی توانستم به پیروزی آن هـا اعتمـاد کـنم. بلشويك ها مرتـب قول هایی می دادند که نه خودشان و نه هیچ کس دیگری نمی توانست آن ها را انجام دهد. نیروی اصـلی شـان هـم در همین بود. چیزی بود که هیچ کس نمی توانست با آن ها در آن رقابت کند. از این گذشته، آن ها حمایت آلمان را پشت خود داشتند که در آن ها مایه ای برای انتقام گیری آتی می دیدند. ارتش داوطلـب کـه مـا را از دسـت بلشویک ها آزاد کرد می توانست با آن ها بجنگد و بر آن ها غلبه کند. اما نمی توانست بـه شـكل درستی مسیر زندگی را در ایالات آزاد شده، سازمان دهد. رهبرانش از این نظر، نه برنامه داشتند، نه شناخت یا تجربه. شکی نبود که چنین انتظاری هم از آن ها نمی رفت. ولی واقعیت همین بود. وضعیت بسیار ناپایدار بود و امکان داشت هر لحظه جهت موجی که هنوز بـه سـمت مسکو در حال غلتیدن بود، تغییر کند.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 645 و 646 و 647

کانال گرجیف
@Gordjief






ادامه ...


نقطهٔ 3، یا "فاصله" می _ فا جایی بود که "شوک" وارد می شد و دو 192 اکتاو دوم را می داد. زمانی که آغاز این اکتاو را به انیگرام اضافه کردم، متوجه شدم که نقطه 6 در فاصله می _ فا اکتاو دوم می آید و شوک در قالب اکتاو سوم دو 48 از این نقطه آغاز می شد. ایـن شـكل، اکتاوها را به صورت زیر کامل می کرد.
این بدان معنا بود که هیچ جای غلطی برای "شوک" به هیچ وجه وجـود نداشت. نقطـه 6 ورود شوک در اکتاو دوم را نشان می داد و شوک، همان نت دو یی بود که اکتاو سوم را آغاز کرده بود. هر سه اکتـاو به H12 می رسید که در اولی، سی بود. در دومی سل، و در سومی می.
اکتاو دوم که در نقطه 12 انیگرام تمام میشد، باید جلو تر می رفت. امـا سی 12 و می 12 نیازمند شوکی اضافی بودند. در آن زمان در بارهٔ سرشت این شوک ها زیاد فکر کردم، اما دیرتر از آن سخن خواهم گفت.
احساس کردم که مواد زیادی در انیگرام است. نقاط 1، 2، 4، 5، 7، 8 بنا به شکل غذا، سیستم های متفاوت ارگانیسم را باز نمایی می کرد. 1 _ سیستم گوارشی؛ 2 _ سیستم تنفسی؛ 4 _ جریان خون؛ 5 _ مغـز؛ 7 _ نخاع و ۸ _ سیستم سمپاتیک و اندام های جنسی. بنا به آن، جهـت خط های درونی 1 4 2 8 5 7 1، یعنی درون مایه 7 بخش آن، جهت جریان يا توزيـع خـون سـرخرگی را در ارگانیسم نشان می داد و سپس بازگشتش را به صورت خون وریدی. به ویژه جالب بود که نقطه بازگشت قلب نبود، بلکه دستگاه گوارش بود که در واقع جایی است که خون وریدی نخست با فرآورده های هضم مخلوط می شود، سپس به دهلیز راست می رود و از راه دهلیز راست وارد ریه ها می شود تا اکسیژن جذب کند و از آن جا به دهلیز چپ می رود و سپس بطـن چـپ و سپس از راه آئورت وارد سیستم سرخرگی می شود.

ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 644 و 645

کانال گرجیف
@Gordjief


ادامه ...


در ژانویه 1919 ارتش قزاق هـای دنیكـین مـا را آزاد کردند. امـا مـن نتوانستم زود تر از تابستان 1919 اسنتوکی را ترک کنم.
خبر هایی که از گورجیف می گرفتیم، کوتاه بود. او با قطـار بـه میـاکوپ Maikop رفته و از آن جا با کل گروه و و پای پیاده از راهـی بـسیار جالب، اما سخت، یعنی از راه کوه ها به کنار دریا و سوچی می روند که آن زمان به دست گورجی ها افتاده بود. تمام اثاثیه خودشان را بر دوش کشیده، با انواع ماجراها و خطرات، گذرگاه های بلندی که هیچ جاده ای از آن ها نمی گذشته و حتی شکارچیان هم به ندرت گذارشان به آن جا می افتاده است، روبرو شده بودند. ظاهراً حـدود يك مـاه پس از خروج از اسنتوکی به سوچی رسیدند.
اما وضعیت داخلی تغییر کرده بود. در سوچی بخش بزرگی از گروه همان طور که من پیش بینی کرده بودم، از گورجیف جدا شدند، از جمله پ. و ز. فقط چهار نفر با گورجیف ماندند و دکتر اس، تنها کسی بود که از گروه اولیه سنت پترزبورگ با او ماند. بقیه در گروه هـای "جوان" بودند.
در فوریه پ که پس از جدایی از گورجیـف خـود را در مایکوپ جا انداخته بود، به اسنتوکی آمد تا مادرش را که در آن جا مانده بود ببیند و برای ما جزئیات سفرشان به سوچی را شرح داد. آدم های مسکو به کیف رفته بودند. گورجیف با چهار همراهش به تفلیس رفته بود. در بهار فهمیدیم که کار را در تفلیس با آدم های جدید و در جهتی جدید ادامه داده بود و در اصل اساس آن را روی هنر یعنی موسیقی، رقص وتمرین های موزون گذاشته بود.
در پایان زمستان که شرایط زندگی کمی آسانتر شـد، مـن بـا اجـازهگورجیف شروع به مرور یادداشت ها و نسخه های شکل هایی کردم کهگورجیف داده بود و من آن ها را از زمان پترزبورگ حفظ کرده بودم توجه ام به ویژه به انیگرام جلب شد. توضیح انیگرام به روشنی پایان نیافته بود و من احساس می کردم که راهبرد هایی برای ادامـه در خـودداشت. به زودی دیدم که ادامه شرحها را باید در ارتباط با وضعیت نادرست "شوکی" جست وجـوی کـرد که در فاصـله سـل _ لا وارد انیگرام می شد. سپس توجـه خـود را به یادداشت های مسکو در بارهٔ انیگرام معطوف کردم که در باره تاثیرات سه اکتاو روی یکدیگر در "شكل غذا" بود. انیگرام را به صورتی که به ما داده شده بود کشیدم و متوجه شدم تا اندازه ای نمایان گر "شکل غذا" بود.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 642 و 643

کانال گرجیف
@Gordjief


ادامه ...


کسانی که مینرالنی وودی را ترک کردند کوشیدند خـود را بـه نووروسیسک Novorossiysk برسانند و تصور مـن ایـن بـود کـه او می خواهد به همان جا برود. من نیز تصمیم گرفتم اسنتوکی را ترک کنم. اما نمی خواستم قبل از او بروم. از این لحاظ حس غریبی داشـتـم. دلـم می خواست تا آخر صبر کنم؛ هر کاری را که به من وابسته بود انجـام دهم تا بعد ها بتوانم به خود بگویم که هیچ امکانی را از دست ندادم. نفی انگاره کار با گورجیف برایم بسیار دشوار بود.
در آغاز اوت، گورجیف اسنتوکی را ترک کرد. بیشتر کسانی که در "خانه" زندگی می کردند با او رفتند. چند نفری زود تر رفته بودند. ده نفر هم در اسنتوکی ماندند.
من تصمیم گرفتم به نووروسیسک بروم، اما شرایط به سرعت تغییر می کرد. حدود یک هفته پس از خروج گورجیف، ارتباط حتی با جا هـای بسیار نزدیک قطع شد. قزاق ها شروع بـه غـارت جـاده مینرالنی وودی جایی که ما بودیم کردند، دزدی هـای بلشویک ها، ضبط اموال و غیره شروع شد. این زمان قتل عام "گروگان ها" در پیاتیگورسک بود، ژنرال روسکی، ژنرال رادکو _ دمیتریف و شاهزاده اوروسـوف و خیلـی هـای دیگر ناپدید شدند.
باید اعتراف کنم که احساس می کردم آدم بسیار احمقی هستم. وقتی امکانش بود به خارج نرفتم تا با گورجیف کار کنم و پیامـد نـهـایی ایـن بود که از گورجیف جدا شدم و با بلشویک ها ماندم.
همه ما که در اسنتوکی بودیم روز های سختی پیش رو داشتیم. برای من و خانواده ام همه چیز به نسبت به خوبی می گذشت. تنها دو نفر از چهار نفر تیفوئید گرفتند. هیچ کس نمرد. یک بار هم غارت نشدیم، و تمـام مدت من کار کردم و پول در آوردم. در مورد دیگران اوضاع بدتر بود.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 641 و 642

کانال گرجیف
@Gordjief


ادامه ...


این "مشاهدة" غریبی بود، اما مطلقا درست بود. من چیزی نداشتم که بر ضد روش های گورجیف بگویم جز آن که برای من مناسب نبودند. یک نمونه روشن آن که به فکرم می رسد این است کـه مـن هرگز نگرشی منفی نسبت به "راه راهب"، و راه های دینی و عرفانی نداشتم. در عین حال نمی توانستم حتی برای لحظه ای فکر کنم که چنین راهـی بـرای مـن ممکن یا مناسب است. و بنابراین اگر پس از سه سال کار، فکر می کردم که گورجیف ما را در واقع به سوی راه دین، دیر و معبد و صومعه هدایت می کرد و می خواست ما تمامی شكل ها و مراسم دینی را انجـام دهیم، این انگیزه ای برای مخالفت با آن و رفتن به راه خود، حتی به بهای از دست دادن هدایت مستقیم می شد. و مسلماً ایـن بـه هیچ وجه بدین معنا نبود که من راه دین را در کل راه اشتباهی می دیدم. ممكـن است حتی راهی درست تر از راه من بود، اما راه من نبود.
تصمیم ترک کردن کار گورجیف و خود او کشاکش درونی زیادی را به من تحمیل کرد. من چیز های زیادی روی آن ساخته بودم و حالا بازسازی همه چیز از آغاز دشوار بود. اما کار دیگری نمی شـد کـرد.
البته تمام آن چه را که من در آن سه سال یاد گرفته بودم حفظ کردم. اما کل آن سال را در چنین حال و هوای درونی گذراندم تا سرانجام دریافتم امکان ادامه کار در همان جهت سیستم گورجیف، امـا بـه طـور مستقل وجود داشت.
به خانه ای جدا رفتم و دوباره شروع به از سر گرفتن کاری کردم که در سنت پترزبورگ شروع کرده بودم، کار روی کتابم که سپس به نام مدل جدید عالم به چاپ رسید.
در "خانه" سخنرانی ها و نمایش ها تا مدتی ادامه داشت و سپس متوقف شد.
گاه گورجیف را در پارک یا خیابان می دیدم، گاه به خانه من می آمد. اما من از رفتن به "خانه" اجتناب می کردم.
در این زمان، اوضاع در شمال قفقاز رو به وخامت گذاشت. ما کاملا از روسیه مرکزی جدا شده بودیم؛ نمی دانستیم در آن جا چه اتفاقاتی در شرف تکوین بود.
پس از اولین غارت قزاق ها، فضا در اسنتوکی به سرعت رو به وخامت گذاشت و گورجیف تصمیم گرفت مینرالنی وودی را ترک کند. نمی گفت کجا می خواست برود، و دشوار بود که بتوان با در نظر گرفتن شرایط در آن زمان، چیزی گفت.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 640 و 641

کانال گرجیف
@Gordjief


عرفان و خودشناسی dan repost
سلام دوستان عزیزم

دوستان عزیز برای ۵ خانواده جهت خرید مواد عذایی به کمک شما نیاز دارم البته تعداد خانوار خیلی زیاد هست ولی این ۵ خانواده در شرایط خیلی بدی هستند
۲ نفر از این خانواده ها از اعضای کانال هست
لطفا تا جایی که می توانید کمک مان کنید تا بتوانیم سریعتر مشکلات این خانواده ها را جلو عید نوروز حل بکنیم
حدودا ۲ هفته مداوم از این ۳ خانواده باهام تماس گرفته می شود و ازم درخواست کمک دارند

شماره کارت
6104 3375 4205 0339
بانک ملت
حسین اکبرلو

سپاس از توجه شما 🌹❤️


ادامه ...


هیچ شکی نیست که راه های جالبی، مانند موسیقی و مجسمه سازی وجود دارد. اما این نیست که از همه خواسته شود که موسیقی یا مجسمه سازی بیاموزند. در کار مکتبی مطالب اجباری بی شک وجود دارد، و اگر بتوان گفت، مطالبی کمکی که مطالعه شان صرفاً بـه عنـوان راه مطالعه موضوعات اجباری پیشنهاد می شود. بنابراین روش های مورد استفاده مکتب ها می توانند بسیار متفاوت باشند. بنا به وجود سه راه یاد شده، روش های هر مرشد می تواند به راه فقیر، راه راهـب يـا راه یوگی نزدیک باشد. و بیشک ممکن است آدمی که کار را شروع می کند، دچار اشتباه شود و دنباله روی از مرشدی را آغاز کند که نتوانـد بـرای مدتی طولانی از او پیروی کند. دلیل دارد که وظیفه مرشد این است که مطمئن شود آدم هایی که روش های او یا موضوعات مورد نظر او همیشه برایشان نا آشنا، غیر قابل درک و دست نیافتنی خواهد ماند، کار را با او شروع نکنند. اما اگر چنین اتفاقی بیفتد و اگر آدمی کار را با راهنمایی شروع کند که نمی تواند از او دنباله روی کند، آن گاه بی شک پس از توجه و بازشناسی این مسئله، بایـد بـرود و مرشد دیگری را جست وجو کند یا اگر می تواند مستقل کار کند.
در مورد رابطه خود با گورجیف، به روشنی در آن زمان دیدم که در باره خیلی چیز هایی که به گورجیف نسبت می دادم اشتباه می کردم و با ماندن در کنار او، دیگر نباید همان جهتی را که در شروع داشتم دنبـال کنم. و فکر کردم تمامی اعضای گروه کوچکمان به استثنای چند نفر، در وضعیت مشابهی قرار داشتند.
در مورد رابطه خود با گورجیف، به روشنی در آن زمـان دیـدم کـه در باره خیلی چیز هایی که به گورجیف نسبت می دادم اشتباه می کردم و با ماندن در کنار او، دیگر نباید همان جهتی را که در شروع داشتم دنبـال کنم. و فکر کردم تمامی اعضای گروه کوچکمان به استثنای چند نفر، در وضعیت مشابهی قرار داشتند.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 639 و 640

کانال گرجیف
@Gordjief


ادامه ...


این تصمیم می تواند پس از تمام چیز هایی که نوشـتـم بـه نظـر غـریـب و غیر منتظره بیاید، اما مسائل رفته رفته جمع شده بود. قبلا نوشتم که مدت ها بود گورجیف را از انگاره هایش جدا کرده بودم. تردیدی نسبت به انگاره ها نداشتم. به عکس، هر چه بیش تر در باره شان فکر می کردم و عمیق تر واردشان می شدم، بیش تر به ارزششان پی می بردم و اهمیتشان را باز می شناختم. اما به شکل قدرتمندی شک کرده بود که من یا حتی بیش تر همراهان ما بتوانیم تحت هدایت گورجیـف بـه کـار ادامه دهیم منظورم به هیچ وجه این نیست که اعمـال يـا روش های گورجیف را نادرست می دیدم یا آن ها نمی توانستند واکنشی را که انتظارش را داشتم، ایجاد کنند. چنین برداشتی نسبت به راهنما، برخورد غریـب و کاملا بی جایی بود، سرشت راز و رمزگرای آن را می پذیرفتم. یکی، دیگری را بیرون می گذارد. در کاری که چنین سرشتی دارد، هیچ نوع انتقـاد و مخالفتی نمی تواند با این یا آن شخص وجود داشته باشد. به عکس، کل کار عبارت بود از انجام آن چه راهنما نشان می داد، درک همساز با آرای او حتی با آن چیز هایی بود که بی پرده توضیح نمی داد، کمک به او در هر کاری که می کرد. هیچ نگرش دیگری نسبت به کار نمی توانست وجود داشته باشد. و گورجیف خود چندین بار گفت که مهم ترین چیز در کار این بود که به یاد داشته باشیم برای فراگیری آمـده ایـم و هیچ نقش دیگری را ایفا نکنیم.
در عین حال، این به هیچ وجه بدین معنا نیست که آدم حـق انتخـاب ندارد یا مجبور است چیزی را دنبال کند که به آن چه او جست وجـوی می کند، پاسخ نمی دهد. گورجیف خود گفت هیچ مكتـب "عـامي" وجـود ندارد و گورو (مرشد) یا راهنمای هر مکتبی با تخصص خودش کـار می کند، یکی مجسمه ساز است، دیگری موسیقیدان، سومی چیز دیگری است، و تمامی شاگردان چنین مرشدی باید تخصص او را یاد بگیرند.
دلیل دارد که این جا حق انتخابی در کار است. آدم باید صبر کند تا مرشدی را ببیند که قادر باشد تخصص اش را مطالعه کند، تخصصی مناسب سلیقه ها، گرایش ها و توانایی هایش باشد.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 638 و 639

کانال گرجیف
@Gordjief


ادامه ...


در زمان های معمولی، کلنی شبیه به کلنی ما نمی توانست در اسنتوکی یا هیچ جای دیگر روسیه شکل بگیرد و دوام بیاورد. حتما كنجكاوی بقیـه را بر می انگیخت، حتما توجه را به خود جلب می کرد و سرانجام سر و کله پلیس احتمالا پیـدا مـی شـد، آنوقت حتمـا جـار و جنجالی به راه می افتاد، انواع اتهامات شروع می شد، و انواع برچسب های گرایش های سیاسی، فرقه بازی یا مسائل غیر اخلاقی به ما زده می شد. آدم هـا ایـن طور ساخته شده اند که وقتی چیزی را نمی فهمند به آن اتهام می زنند. اما در آن زمان، یعنی در 1918 کسانی که می توانستند نسبت به ما کنجکاوی نشان دهند، مشغول مواظبت از پوست خودشان در مقابل بلشویک ها بودند و بلشویک ها هنوز به اندازه کافی نیرومند نبودند که در زندگی خصوصی آدم ها یا سازمان های خصوصی که خصلت سیاسی چندانی نداشتند، دخالت کنند. و علم به این مسئله باعث شده بود عده ای از روشن فکران پایتخت که خود را به خواست سرنوشت، در آن زمـان در مینرالنی وودی می یافتند، تعدادی گروه و انجمن کاری سازمان داده بود، و در نتیجه ما چندان در مرکز توجه قرار نداشتیم.
یک بار در طول صحبت کلی عصرانه، گورجیف گفت که باید نامی برای کلنی خود پیدا کنیم و در کل خود را قانونی سازیم. این بحث در زمان حکومت بلشویکی پیاتیگورسک درگرفت.
"به نامی شبیه به سودروژستوو Sodroojestvo و "حاصـل كـار" يا "انترناسیونال" فکر کنید. به هر حال آن ها نمی فهمند، اما لازم دارند که به ما اسمی بدهند."
ما به نوبه خود پیشنهاداتی دادیم.
سخنرانی ها و جلسات عمومی هر هفته دو بار در خانه تشکیل می شد و شمار نسبتا بالایی از مردم یکی دو بار می آمدند و ما برای آن ها نمایش تقلید پدیده های روانی را اجرا می کردیم که زیاد هم موفقیت آمیز نبودند چون مردم از دستورات و راهنمایی های درست پیروی نمی کردند. اما وضعیت فردی من در کار گورجیف شروع به تغییر کرد. یکسال تمام بود که چیزی در من انباشته می شد و من به تدریج می دیدم که خیلی چیز ها است که من نمی فهمم و باید بروم.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 637 و 638

کانال گرجیف
@Gordjief


سلام دوستان عزیزم

دوستان عزیز پرداخت حق اشتراک ماهانه کانال را در صورت توان مالی پرداخت کنید، ما هیچ راه درآمدی نداریم جز پرداخت حق اشتراک ماهانه نداریم

(پرداخت حق اشتراک ماهانه اجباری نیست هر کسی واقعا کانال بهش کمک کرده واریز نماید در صورتی که عضو جدید هستید اجباری نیست اگر کمکتون کرد اقدام کنید)

6037 6974 9743 0766
حسین اکبرلو
بانک صادرات

سپاس از همراهی و توجه شما🌹❤️


ادامه ...


تشخیص واقعی از تقلبی زمانی قرار می گیرد که تمـام ایـن کـلـک هـا را بشناسد و خودش بتواند آن ها را انجام دهد. از این گذشته، گورجیـف گفت که مطالعه عملی این "ترفند های روانی" به خودی خود یک تمرین بود که با هیچ چیز دیگری قابل تعویض نبود و برای رشت برخی از خصوصیات خاص: تیـز بـودن مشاهدات، جسارت و به ویژه رشد خصوصیات دیگری که نامی برای آن ها در زبان روانشناسی معمـول نبود، اما حتما باید رشد داده می شدند، لازم بود.
اما بخش اصلی کار که آن زمان شروع شد رقص های موزون با موسیقی و رقص های غریب دیگری بود که بعدها به باز تولید تمرین های دراویش مختلف انجامید. گورجیف اهداف و مقاصـد خـود را توضیح نداد، اما بر طبق چیز هایی که گفته بود، می توانستیم تصور کنیم که نتیجه این تمرین ها کنترل کالبد فیزیکی است. علاوه بر تمرین ها، رقص ها، ژیمناستیک، صحبت ها، سخنرانی ها و کار خانه، کار خاصی هم برای کسانی که دستشان خالی بود، سازمان داده می شد.
بـه یـاد دارم که هنگام ترک الکساندروپول در سال قبل، گورجیـف جعبه ای از کلاف های حریر با خود برداشت و به من گفت که آن را در حراجی بسیار ارزان خریده است. این جعبه همه جا با او بود. وقتی در اسنتوکی مستقر شدیم، گورجیف این حریر را به زنان و کودکان داد تا به شکل کارت های ستاره ای در آوردند که در خانه ما هم درست می شد.
سپس عده ای از ما که شم تجاری داشتیم این حریر را در مغازه هـای پیاتیگورسک، کیسلوودسک و اسنتوکی می فروختیم. همـه باید آن روزگار را به یاد داشته باشند. هیچ کالایی در بازار نبود، مغازه ها خالی بودند و حریر بلافاصله خریداری می شد، زیرا چیز هایی شبیه به حریر و نخ به سختی به دست می آمدند. این کار دو ماه ادامه یافت و درآمدی مطمئن و منظم به ما می داد که به مراتب بیش تر از بهای خرید حريـر بود.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 636 و 637

کانال گرجیف
@Gordjief


ادامه ..‌

گورجیف خانۀ بزرگی در اسنتوکی اجاره کرد و نامه ای با امضای من به تاریخ 12 فوریه به تمامی اعضای گروه در مسکو و سنت پترزبورگ فرستاد و از آن ها دعوت کرد که با نزدیکان خود به آنجا بیایند و با او کار کنند.
قحطی در پترزبورگ و مسکو شروع شده بود، امـا هـنـوز در قفقاز فراوانی بود. حالا دیگر رفت و آمد آسـان نبـود و عده ای به رغـم تمایلشان موفق نشدند به ما بپیوندند. اما بسیاری آمدند. در کل 45 نفر بودیم. ز. هم که نامه ای برایش فرستاده بودیم با آن ها آمـد حـسابی مریض بود.
فوریه هنوز منتظـر بـودیم. گورجيـف يكبـار هنگامی که خانه و چیزهایی را که در آن چیده بود به من نشان می داد گفت: "حـالا مـی فـهـمـی چـرا مـا در مسکو و سنت پترزبورگ پول جمـع می کردیم؟ تو آن زمان می گفتی هزار روبل پول زیادی است. و حالا آیا این پول کافی خواهد بود؟ یک و نیم نفر پول می دادند و تا حالا من بیش از آن چه جمع کرده بودیم، خرج کرده ام.
گورجیف قصد داشت تکه ای زمین اجـاره کـنـد یـا بـخـرد، آشپزخانه ای صحرایی به پا کند و در کل، یک کلنی Colony راه بیندازد. اما در اثر حوادثی که در تابستان آغاز شد، از این کار منصرف گردید.
وقتی در مارس 1918 جمـع شـدیم، قواعـد بـسیار مشخصی در خانه برقرار بود؛ بیرون رفتن از محـل مـمنـوع و روز و شـب تـحـت نـظـم مشخص می گذشت و... و متنوع ترین کار آغاز شد.
ساماندهی خانه و زندگیمان، بسیار جالب شده بود.
تمرین ها در این زمان بسیار سخت تر و متنـوع تـر از تابستان گذشته بودند. مـا تمرین هـای مـوزون با موسیقی را آغاز کردیم، رقص های دراویش، انواع مختلف تمرین های ذهنی، مطالعه شیوه های متفاوت تنفس وغيـره بـه ویـژه کـار شـدید روی تمرین هایی که تقلید های متفاوت پدیده های روانی، فکرخوانی، روشن بینی، نمایش های مدیومی و غیره را مطالعه می کرد. پیش از شروع ایـن تمرین هـا، گورجيـف توضیح داد که تمرین ها در این زمان بسیار سخت تر و متنـوع تـر از تابستان گذشته بودند. مـا تمرین هـای مـوزون با موسیقی را آغاز کردیم، رقص های دراویش، انواع مختلف تمرین های ذهنی، مطالعه شیوه های متفاوت تنفس وغيـره بـه ویـژه کـار شـدید روی تمرین هایی که تقلید های متفاوت پدیده های روانی، فکرخوانی، روشن بینی، نمایش های مدیومی و غیره را مطالعه می کرد. پیش از شروع ایـن تمرین هـا، گورجيـف توضیح داد که مطالعه به قول خودش این "ترفند ها" در تمامی مدارس و مكتـب هـای
شرقی اجباری بود، زیرا بدون مطالعه تمامی کارهای قلابی و جعلی و تقلید های ممکن، امکان شروع مطالعه پدیده هایی که خصلت مافوق طبیعی (سوپرنورمال) داشـتند وجـود نداشـت، انسان در وضعیت تشخیص واقعی از تقلبی زمانی قرار می گیرد که تمـام ایـن کـلـک هـا را بشناسد و خودش بتواند آن ها را انجام دهد.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 634 و 635 و 636

کانال گرجیف
@Gordjief


ادامه ...


گورجیف با نیمی از اعضا رفت و بعد دکتر اس، را دنبال بقیه فرستاد دوباره در توآیسه جمع شدیم و چون راه آهنی از آن جا نمی گذشت شروع به سفر از کناره دریا به طرف شمال کردیم، در طول یکی از این سفرها اس، تعدادی از آشنایان سنت پترزبورگ خود را دید که در خانه ای در بیست و پنج مایلی شمال تو آبسه زندگی می کردند. شب را با آن ها ماندیم و صبح روز بعد گورجيـف خانه ای در نیم مایلی آن ها اجاره کرد. دوباره گروه کوچکمان دور هم جمع شدند. چهار نفر به اسنتوکی رفتند.
دو ماه آن جا ماندیم، دوره جالبی بود. گورجیـف، دکتر اس، و مـن، هر هفته برای خرید مایحتاج و علوفه برای اسب ها به تو آبسه می رفتیم. ایـن سفر ها برای همیشه در خاطره مـن بـاقی خواهد ماند. سرشار از ماجرا های غیر محتمل و صحبت های جالب بودند. خانه ما رو به دریا بود و سه مایل با ده بزرگ اولقنیکی Olghniki فاصله داشت. من امیدوار بودم بیش تر در آن جا بمانیم. اما در نیمه دوم دسامبر، شایع شد که ارتش قفقاز پای پیاده و از کنار دریای سیاه به سمت روسیه می رفت گورجیف گفت دوباره به اسنتوکی برویم و کار تازه ای را شروع کنیم. من اول از همه رفتم. بخشی از وسایل مان را به پیاتیگورسک بردم و بازگشتم. امکان عبور وجـود داشـت، هر چند بلشویک ها در آرماویر Armavir مستقر شده بودند.
در کل تعداد بلشویک ها در شمال قفقاز زیاد شده و اصطکاک میان آن ها و قزاق ها شروع شده بود. در مینرالنی وودی، هنگام عبور، همـه چیـز ظاهراً آرام به نظر می رسید، هرچند کشتار بسیاری از مخالفان بلشویک ها آغاز شده بود.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 634

کانال گرجیف
@Gordjief


ادامه ...


فکر می کردم تا بهار دیگر اوضاع جا می افتد. اما حالا در زمستان رفتن به آن جا اصلا منطقی نبود. اگر ز. به سیاست علاقه داشت و حوادث آن دوره را مطالعه می کرد، می توانستم تصمیمش را بفهمم. اما چون چنین چیزی نبود، هیچ انگیزه ای برای تصمیمش نمی دیدم شروع به تشویق ز. کردم که صبز کند، هیچ تصمیم عجولانه ای ،نگیرد با گورجیف حرف بزند سعی کند وضعیتش را روشن کند. ز. قول داد که عجله نکند اما می دیدم که به واقع در وضعیت بسیار غریبی قرار دارد. گورجیف کاملا او را نادیده می گرفت و این تاثیر بسیار غم انگیزی روی ز داشت به این ترتیب دو هفته گذشت. بحث های من روی .ز. اثر گذاشت و او گفت که اگر گورجیف به او اجازه دهد می ماند. رفت که با گورجیف صحبت کند اما به زودی با صورتی آشفته بازگشت.
"خوب گورجیف به تو چه گفت؟"
"چیز خاصی نگفت؛ گفت چون تصمیم به رفتن گرفته بودم، بهتر است بروم."
"ز. رفت. من نمی توانستم بفهمم. در آن زمان من حتی اجازه نمی دادم یک سگ به پترزبورگ برود.
گورجیف قصد داشت زمستان را در اوچ دره بگذراند. ما در چند خانه روی تکه زمین بزرگی زندگی می کردیم. هیچ "کاری" به مفهومی که در اسنتوکی در جریان بود، نمی کردیم. هیزم برای زمستان می شکستیم؛ گلابی وحشی جمع می کردیم؛ گورجیف اغلب به سوچی می رفت تا به یکی از اعضایمان که پیش از ورود من تیفوئید گرفته و در بیمارستان بستری بود، سر بزند.
به شکلی غیر منتظره گورجیف تصمیم گرفت به جای دیگری برود. آن جا ممکن بود ناگهان تمام ارتباطمان با بقیه روسیه قطع شود و دست خالی بمانیم.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 633

کانال گرجیف
@Gordjief


ادامه ...


اما حتی در روز بعد از ورودم متوجه شدم که اوضاع فرق دارد. اثـری از فضای استتوکی در آن جا نبـود. مـن بـه خـصوص از وضعیت "ز" متعجب شده بودم. وقتی اوایل سپتامبر به پترزبورگ رفتم "ز" سرشار از ذوق و شوق بود؛ پیوسته مرا ترغیب می کرد که در پترزبورگ نمانم، مبادا که بیرون آمدن از آن سخت شود.
و روز بعد از ورود من به اوچ دره، شنیدم که ز. می خواست به پترزبورگ بازگردد.
"برای چه می خواهد به آن جا برود؟ کارش را که رها کرده، می خواهـد چه کار کند؟"
دکتر اس. در این باره گفت: "نمی دانم. گورجیف از او راضی نیست و می گوید بهتر است برود. هر کاری کردم خود "ز" حرفی در ایـن بـاره نمی زد. روشن بود که دلش نمی خواست توضیحی در این زمینه بدهـد، فقط می گفت می خواهد برود.
به تدریج با سؤال از دیگران متوجه شدم که اتفاق غریبی افتاده. دعـوای احمقانه ای میان گورجیـف و چند لت Letts که همسایه ما بودند در می گیرد. ز. حضور داشته. گورجیف از حرفی که ز. زده بوده یا چیز دیگری خوشش نیامده و از آن روز رفتارش کاملا با ز. تغییر کرده و با او حرف نمی زده و در کل او را در وضعیتی گذاشته که مجبور شود تصمیم به رفتن بگیرد.
به گمان من این بلاهت ناب بود. از نظر من رفتن به پترزبورگ در آن زمان اوج حماقت بود. قحطی، وحشیگری و غارت در شهر حکم فرمایی می کرد. شکی نیست که در آن زمان ما هنوز نمی توانستیم تصور کنیم که دیگر پترزبورگ را نخواهیم دید‌. من می خواستم بهار به آن جا بروم.


ادامه دارد ...

آسپنسکی
در جستجو معجزه آسا
ص 632 و 634

کانال گرجیف
@Gordjief

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

1 577

obunachilar
Kanal statistikasi