ادامه ...
با سه کودک به راه افتادیم و پیمودن چهار کیلومتر زیاد به درازا نکشید. پیش از ساعت یازده به فروشگاه کنار گذرگاه جاده ها رسیدیم و شروع به خرید کردیم باید برای سی نفر خرید می شد و دیگر من و آنجلا، دختر سیزده ساله سرآشپز آن روز شروع به گل گل کرده بودیم. او می خواست همه چیز را کنسرو شده بخرد - سبزیجات، رب گوجه فرنگی، حتی نوشیدنی های از پیش آمیخته در حالی که من از او می خواستم مواد تازه، خشک یا یخ زده بخرد تا بارمان سنگین نشود. با وجود مخالفت هایم نمی خواستم تصمیم او را وتو کنم. در آخر چهار کیسه سنگین پر از قوطی های کنسرو را باید می بردیم.
با تقسیم سبزيجات بار كم تر را به کوچک تر ها دادیم. خورشید دیگر حسابی بالا آمده بود. بیش از صد متری نرفته بودیم که آنجلا از شتابش کاست و اعلام کرد که بارش زیادی سنگین است و خیلی گرمش شده است. تیم کوچکمان پراکنده شد و هر کس با شتاب خود در جاده می رفت.
آیا با گزینش چنین کار دشواری اشتباه کرده بودم؟ پس از چند صد متری دیگر آنجلا ایستاد اعتراض کنان گفت که نمیخواهد این کار را کند و لذتی از آن نمی برد. می گفت به هر حال، کسی نمی تواند من را مجبور کند و کیسه اش را روی زمین گذاشت و جرئت کرد که من را به کشیدن آن بکشاند. ختر کوچک تری از او تقلید کرد و کیسه اش را کنار کیسه آنجلا گذاشت و او هم اعلام کرد که بسیار گرمش شده است. نا آرام دور نیم دایره ای گردآمده بودیم و من به آن ها یاد آوری می کردم که با این برنامه موافقت کرده بودند و همکاریشان را می طلبیدم. اما آنجلا یک دندگی می کرد. شروع به راه رفتن به سوی خانه کودکان کرد الين و دختر کوچک تر هم در کنارش به راه افتاد.
ادامه دارد ...
لیلیان فایراستون
زبان فراموش شده کودکان
ص 71
کانال گرجیف
@Gordjief
با سه کودک به راه افتادیم و پیمودن چهار کیلومتر زیاد به درازا نکشید. پیش از ساعت یازده به فروشگاه کنار گذرگاه جاده ها رسیدیم و شروع به خرید کردیم باید برای سی نفر خرید می شد و دیگر من و آنجلا، دختر سیزده ساله سرآشپز آن روز شروع به گل گل کرده بودیم. او می خواست همه چیز را کنسرو شده بخرد - سبزیجات، رب گوجه فرنگی، حتی نوشیدنی های از پیش آمیخته در حالی که من از او می خواستم مواد تازه، خشک یا یخ زده بخرد تا بارمان سنگین نشود. با وجود مخالفت هایم نمی خواستم تصمیم او را وتو کنم. در آخر چهار کیسه سنگین پر از قوطی های کنسرو را باید می بردیم.
با تقسیم سبزيجات بار كم تر را به کوچک تر ها دادیم. خورشید دیگر حسابی بالا آمده بود. بیش از صد متری نرفته بودیم که آنجلا از شتابش کاست و اعلام کرد که بارش زیادی سنگین است و خیلی گرمش شده است. تیم کوچکمان پراکنده شد و هر کس با شتاب خود در جاده می رفت.
آیا با گزینش چنین کار دشواری اشتباه کرده بودم؟ پس از چند صد متری دیگر آنجلا ایستاد اعتراض کنان گفت که نمیخواهد این کار را کند و لذتی از آن نمی برد. می گفت به هر حال، کسی نمی تواند من را مجبور کند و کیسه اش را روی زمین گذاشت و جرئت کرد که من را به کشیدن آن بکشاند. ختر کوچک تری از او تقلید کرد و کیسه اش را کنار کیسه آنجلا گذاشت و او هم اعلام کرد که بسیار گرمش شده است. نا آرام دور نیم دایره ای گردآمده بودیم و من به آن ها یاد آوری می کردم که با این برنامه موافقت کرده بودند و همکاریشان را می طلبیدم. اما آنجلا یک دندگی می کرد. شروع به راه رفتن به سوی خانه کودکان کرد الين و دختر کوچک تر هم در کنارش به راه افتاد.
ادامه دارد ...
لیلیان فایراستون
زبان فراموش شده کودکان
ص 71
کانال گرجیف
@Gordjief