در‌بینِ‌شیارهایِ‌مَغزم.


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


"من‌راه‌رفتم‌توشیاربین‌دونیم‌کُره‌ی‌مغزم
هوا‌اونجا‌عالی‌بودامروز،خیس‌‌از‌سیاهی.
پیج:
instagram.com/shiyaremaqzam

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


وا.


بذارید تو سیو مسیجتون
به یاد من.
هر وقت حس کردید کسی نفهمیدتون
بدونید اینجام.


عزیزکم،
نمی‌دانم چه کسی هستی، از کجا آمده‌ای، یا چرا این نامه را می‌خوانی. اما بگذار برایت از خودم بگویم، از کسی که سال‌هاست در سکوت، در تاریکی، و در تنهایی خودش دفن شده است.
من از همه چیز گذشته‌ام. از تمام رویاهایی که روزی در سر داشتم، از تمام امیدهایی که در سینه‌ام جوانه می‌زدند، از تمام آدم‌هایی که قسم می‌خوردند همیشه کنارم می‌مانند. می‌دانی؟ اعتماد کردم، دوست داشتم، جنگیدم، اما در نهایت چیزی جز زخم و خستگی برایم نماند.
شب‌هایی را گذرانده‌ام که هیچ‌کس نباید تجربه کند. شب‌هایی که در آن‌ها، تنهایی به‌قدری سنگین بود که گویی در یک اتاق پر از سکوت خفه می‌شدم. گریه‌هایی که بی‌صدا بودند، اما روحم را می‌خراشیدند. بغض‌هایی که در گلویم ماندند و تبدیل به توده‌ای از درد شدند که هرگز از بین نرفت.
آدم‌ها آمدند و رفتند. بعضی‌هایشان به عمد، بعضی‌هایشان بی‌خبر. اما هیچ‌کدامشان نماندند. و حالا، من یاد گرفته‌ام که به نبودنشان عادت کنم، که جای خالی‌شان را با سکوت پر کنم. شاید این، همان بهایی بود که باید می‌پرداختم برای احساسی که خرجشان کرده بودم.
من دیگر آدم سابق نیستم، عزیزکم. آن دختر سرزنده، پر از شور و اشتیاق، دیگر در من وجود ندارد. جای او را کسی گرفته که خسته است، که بی‌رمق است، که دیگر حتی دلش نمی‌خواهد توضیح دهد چرا چنین شده است. دیگر توضیحی وجود ندارد. فقط خستگی‌ست، فقط پوچی‌ست، فقط سردی و بی‌تفاوتی.
نمی‌دانم چرا این‌ها را برایت می‌نویسم. شاید چون باید یک نفر، هرکسی که باشد، بداند که من وجود داشتم. که من روزی جنگیدم، روزی لبخند زدم، روزی امید داشتم. اما حالا؟ حالا فقط می‌خواهم بگذارم همه چیز را پشت سرم بگذارم، بروم، گم شوم در مسیری که نه من کسی را بشناسم، نه کسی مرا.
این نامه را نگه دار. شاید روزی که تو هم از همه چیز گذشتی، دوباره بخوانی و بدانی که در این دنیا، حداقل یک نفر دیگر هم بود که درد تو را فهمید.

با احترام،
یک روح خسته./شقایق مهری


یه روزی فکر می‌کردم مشکل از منه، ولی نه… مشکل از شما بود.
@shiyaremaqzam


بمیرید.


دیگه تحمل این آدما رو ندارم. هر کدوم‌شون یه خدای جعلی توی ذهن خودشون ساختن، پر از ادعا، پر از شعار، اما اندازه گاو هم نمی‌فهمن. دهن پر از حرف، دست‌ها خالی از عمل. تا خرخره تو لجن فرو رفتن، ولی هنوز فکر می‌کنن از همه پاک‌ترن. تهوع‌آورن، همه‌شون.


حالم از آدما بهم می‌خوره. از دروغاشون، از خیانتاشون، از این‌که همیشه یه نقاب لعنتی رو صورتشونه و فکر می‌کنن کسی نمی‌فهمه. بعضیا انقدر وقیحن که وقتی گند می‌زنن، طلبکارم هستن.
دلم می‌خواد تک‌تکشونو به جرم گندایی که زدن، به جرم زخمایی که رو دل آدما گذاشتن، یه جوری له کنم که دیگه حتی جرئت نکنن نفس بکشن.
خسته شدم از بخشیدن، از فراموش کردن، از این‌که هی خودمو گول بزنم که شاید عوض بشن.
نه! بعضیا فقط لیاقت اینو دارن که تاوان پس بدن.


پس کی شروین جان؟ پس کی میگذره؟


دلم می‌خواد یکی پیدا بشه مثل چی منو بزنه ، محکم، بی‌رحم، یه جوری که صدای شکستن استخونامو بشنوم. شاید اون لحظه، وقتی درد تا مغزم تیر کشید، بفهمم که هنوز زنده‌ام. شاید اون ضربه آخر، منو از این خواب لعنتی بیدار کنه.


دردی دارم که نمی‌تونم بگم،
چون حتی اگه بگم، هیچ‌کس نمی‌فهمه.
چشام پر از اشکه، ولی حرفی نیست که بزنم،
فقط توی خودم غرق می‌شم، مثل یه راز که هیچ‌کس نمی‌تونه بازش کنه.
رنجی دارم که نمی‌دونم چطور بگم،
در خودم می‌سوزه، ولی بیرون از من هیچ نشونه‌ای نداره.
و حتی اگه بگم، کسی نمی‌دونه چه حسیه،
چون این درد، فقط مال خودمه و هیچ‌کس نمی‌تونه درکش کنه.


عزیزم
این زندگی با آدماش انقدر بی رحم هستن که تو نخوای بهشون اعتماد کنی.
بهشون تکیه کنی.
این آدما خیلی بدجنس تر از اونی هستن که تو نخوای حرفای قشنگ قشنگشونو باور کنی .
عزیزم حق باتوئه،از این آدما زده شو.
این آدما ارزششو ندارن.
این آدما ارزش هیچی رو ندارن.


منم خیلی دلم میخواست دستاش همیشه مال من باشه آقای پیشرو.


تو نمیدونی باهام چیکار کردی لعنتی. یه جوری با من رفتار کردی که حس کردم انگار کیسه بوکستم، هرچی می‌خوای ازم می‌کشی و اصلاً به من اهمیتی نمی‌دی. حالا نمی‌دونم چطور باید خودمو ببخشم. چطور باید از خودم بگذرم که اجازه دادم باهام اینطور رفتار بشه؟ نمی‌دونم چطور باید با این احساسات کنار بیام، وقتی خودم رو تو این وضعیت قرار دادم.


هیچ دردی تلخ‌تر از این نیست که در میان آدمیان باشی و همچنان در تنهایی خود غرق شوی. گویی واژگانم به زبانی فراموش‌شده‌اند که هیچ‌کس دیگر نمی‌فهمد، گویی هرچه بیشتر سخن می‌گویم، دیوار میان من و دنیا بلندتر می‌شود. آیا سرنوشت من این است که همچون سایه‌ای بی‌صدا در هیاهوی آدمیان گم شوم؟ یا شاید حقیقت این است که هیچ‌گاه کسی نبود که مرا بفهمد، و این تنهایی، از همان آغاز، تقدیر محتوم من بود.


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
از پیج اینستاگراممون.


همچی اینطوری میگذره:




تو فکر می‌کنی گذشتی، فکر می‌کنی تموم شده، ولی بعضی زخم‌ها جوری توی استخونت فرو می‌رن که حتی اگه نبینیشون، هنوز حسشون می‌کنی. منم حس می‌کنم. همه‌ش. هر لحظه. هر ثانیه. تو فکر می‌کنی نجات پیدا کردی، ولی یه روز، یه لحظه، یه جایی، این تاریکی که توی من کاشتی، برمی‌گرده سراغت. کاش بدونی که درد من یه روز، یه جوری، یه شکلی، توی وجود تو هم ریشه می‌دوه. و اون روز، من نگاهت می‌کنم. فقط نگاه.


امیدوارم یه روز، همه چهره‌ی واقعی تو رو ببینن.
اون نقاب دروغی که زدی بریزه، اون صورت کثیفت، اون روح سیاه و پر از فریبت آشکار بشه.
یه روز، همه می‌فهمن…
نه، تو اون‌قدرها هم که نشون میدی خوب نیستی.
تو از ریشه فاسدی، از درون پوسیده‌ای، و هیچ نقابی تا ابد نمی‌تونه این حقیقتو پنهون کنه.


تو گند زدی به اعتمادم، به آرامشم، به سلامت روانی که به سختی ساخته بودم.
یه جوری ویرونم کردی که دیگه هیچ‌چیز مثل قبل نمیشه.
ولی بدون… ازت نمی‌گذرم.
هیچ‌وقت، هیچ‌جا، هیچ‌جور.

Показано 20 последних публикаций.