تو فکر میکنی گذشتی، فکر میکنی تموم شده، ولی بعضی زخمها جوری توی استخونت فرو میرن که حتی اگه نبینیشون، هنوز حسشون میکنی. منم حس میکنم. همهش. هر لحظه. هر ثانیه. تو فکر میکنی نجات پیدا کردی، ولی یه روز، یه لحظه، یه جایی، این تاریکی که توی من کاشتی، برمیگرده سراغت. کاش بدونی که درد من یه روز، یه جوری، یه شکلی، توی وجود تو هم ریشه میدوه. و اون روز، من نگاهت میکنم. فقط نگاه.