#پارتدویستوهفتادویک
#جدالعشقوغیرت
ــ خانم امینی کارتون تمام شده بیارید چک کنم.
آب گلویم را قورت دادم. در حالی که لب پاینم را زیر دندان گرفته بردم به آرامی کاغذ و خط کش T را بر داشتم. از زیر نگاه بچه ها رد شدم. نگاه همه به من بود.
روبروی #استاد ایستادم و کارم را روی میزش گذاشتم.
بدون اینکه نگاهم کند شروع به بررسی کرد. با صدای آرام و پچ پچ گونه #لب زد:
ــ چرا با این #حالت اومدی؟ مثلا تازه #عروسی.
زیر چشمی نگاهش می کردم.
ــ نمی خواستم غیبت کنم جا می موندم از درس.
نگاهش در #چشمانم بود با صدای #وحشتناکی که از میز بر خواست به شدت عقب رفتم دستم را روی قلبم گذاشتم. نگاهش سمت #کلاس چرخید.
ــ به چی نگاه می کنید سرتون به کارتون باشه!
دست #لرزان از ترسم را روی #دهانم گذاشتم.
متوجه ترسم شده بود.
چشم بست و لا اله الا اللهی هی گفت.
ــ ببخش نمی خواستم #بترسونمت.
نگاهش را سمت کارم کشید و شروع به رفع اشکال کرد.
لبخند #محوی زد.
ــ کارت خوب بود بیشتر دقت کن.
در ضمن وقتی من هستم تو از درس جا نمی مونی، متوجهی که؟ اگر خوب نیستی #آژانس بگیرم بری خونه.
سر جنباندم.
- ممنونم می مونم تا آخر #کلاس.
چشم بست، چهره ی پر #جذبه ی #استاد گونه اش اصلا به من بینوا اجازه نمی داد که حس کنم #همسرش هستم.
وسایلم را از روی میزش جمع کردم، به سمت میرم رفتم.
چند دقیقه بعد از جایش بر خواست.
ــ کارهاتون رو بعد تکمیل کنید فعلا برید استراحت.
سریع از کلاس خارج شد. هنوز دقیقه ای نگذشته بود که
میثم با شیطنت دست زد و وسط کلاس ایستاد.
ــ بچه ها استاد و دیدین؟ آقا دارم #شاخ در میارم حرکت #استاد و چی معنی کنیم؟
مشغول کارم بودم، اتود را روی میز رها کردم و به سمت در رفتم.
یکی گفت:
ـ ای بابا حالا استاد یه بار خیر کرد چرا تعجب می کنید؟
دیگری گفت:
ــ چطور برای ما دم از #غیرت می زنه بعد خودش شونه ی #دختر مردم رو می گیره؟
زهرا با نیشخند گفت:
ــ کجا راز خانم؟ یعنی مهم نبود #استاد دست #روی شونت گذاشت؟
دم در بودم به سمت کلاس چرخیدم.
ــ به کسی ربطی نداره.
مرضیه #متعجب نگاهی به من انداخت.
ــ تواصلا چرا اینقدر تغییر کردی؟
#چشمانش گشاد شدو به دستم #اشاره کرد.
ــ بچه ها #غلط نکنم راز #نامزدی کرده نگاش کنید چقدر تغییر کرده تازه #حلقه دستشه...
#رمانی_سراسر_هیجان_عشق_غیرت
#توصیه_ویژه_امروز
https://t.me/joinchat/AAAAAEA98Ms_jAFaghqiXw