#پارت۹۸
- چرا اونو میخوای وقتی میتونی منو داشته باشی؟
نیازی نبود این یارو رو ببینم تا بفهمم اصلا قابل قیاس با من نیست. نیازی نبود آخرین ملاقاتمون رو با تموم جزئیات به خاطر بیارم تا بفهمم در هر صورت من تو رابطه قهارتر از اونم. هیچوقت تو زندگیم مجبور نبودم به دنبال زنی باشم که نمیشد تسلیمش کرد. دائما باید ویژگیها و ارزشهامو به سیانا یادآوری میکردم، انگار بقدری واسش بدیهی و ساده بودند که راحت فراموششون میکرد.
- یه ذره ازخود راضی هستی، نه؟
- سوالم کاملا جدیه.
کمرش رو به در تکیه داد، تا فضای بیشتری بینمون حائل بشه.
- من فکر کردم فقط یه رابطه یک-شبه بود. اره اوقات خوبی داشتیم، ولی دیگه تمومه. تو رئیسمی.
- پس به عنوان رئیست، عاقلانه است که منو عصبی نکنی.
بهش نزدیک تر شدم و دستامو دو طرفش به در چسبوندم، طوری جلوش سد شدم که نتونه از جاش تکون بخوره. سرمو به سمتش خم کردم و لبمو به لبش نزدیکتر. از این فاصله دقیقا به یاد میاوردم که لمس لباش روی لبم---و آلتم دقیقا چه حسی داشت.
- پس این یارو رو دک کن و منو دعوت کن داخل.
کم کم علایم نامحسوسی از نرم شدن و وا دادن از خودش نشون میداد، ولی درعین حال از دستور دادنم شاکی بود.
- اگه میخوای بیای داخل، برو فردا بیا، اون موقع بیکارم. ولی الان قرارمو فقط بخاطر اینکه تو ازش خوشت نمیاد بهم نمیزنم. نه من چیزی به تو بدهکارم، و نه تو به من.
- نوچ.
دستامو دور کمرش گذاشتم و درحالیکه به آرومی فشارش میدادم انگشتای شستمو توی تنش فرو کردم.
با ناباوری پرسید:
- واقعا فکر میکنی اگه تو توی یه بار با کسی دیگه ای بودی من بهت نزدیک میشدم و ازت تقاضا میکردم اونا رو نادیده بگیری؟ تقاضا میکردم بجای اونا با من بری خونه؟
- خیلی خوشحال میشدم اگه اینکارو میکردی.
پیشونیمو به پیشونیش تکیه دادم و بوی عطرشو نفس کشیدم. یادم اومد که چطور وقتی رفته بود رایحه عطرش از ملافه ها به مشام میرسید. عاشق بوی تنش بودم که اون شب مثل تن خودم خیس از عرق جفتمون شده بود. هیچوقت به دنبال کردن زنها و به دام انداختنشون علاقه ای نداشتم، ولی هرچی اون بیشتر فرار میکرد، من بیشتر میخواستمش.
- برو از اینجا---
لبمو رو لبش گذاشتم و با فشردنش به در شروع به بوسیدنش کردم. بقدری این مکانِ آروم و ساکت، دور از شهر بود که میتونستم صدای نفسهاشو وقتی که وارد دهنم میشدند بشنوم. هربار لبامون روی هم تکون میخوردند صدای دلنشینی ایجاد میشد. نفسهای تحریک شدهاش بهترین آوای ممکن بود، لطیف و سکسی. درحالیکه آرزو میکردم الان برهنه و با پاهای باز شده مقابلم قرار داشت، دستامو تو موهاش فرو بردم و عمیق تر بوسیدمش. نمیخواستم اونجا رو ترک کنم وقتی میدونستم یه مرد دیگه روش خیمه میزنه. میخواستم من کسی باشم که باهاش میخوابه.
- خودتم میدونی دلت میخواد امشب من بکنمت. نه اون.
گوشه لبشو بوسیدم، و بعد گردنشو.
- پس یا دکش کن. یا خودم اینکارو میکنم.
من مردی بودم که نیاز نبود بیشتر از یکبار درخواست کنم. مردم جرات نداشتند سرپیچی کنند، نه وقتی که میخواستند یه زندگی طولانی مدت و شاد داشته باشند.
سرشو بالا گرفت تا بهم نگاه کنه، چشمای عمیق سبز رنگش مثل تپه ها و دامنههای توسکانی در اوج تابستون بود میموند. درحالیکه داشت برای حرکت بعدیش دو دوتا چهارتا میکرد نگاهش به آرومی بین چشمام در رفت و آمد بود. با وجود اینکه منو میخواست ولی ممکن بود به لجبازیش هم ادامه بده. یا شایدم بالاخره دست از این تظاهر ناشیانه برمیداشت و از شر اون مرد بی عرضه که هرگز نمیتونست مثل من بهش لذت بده خلاص میشد.
- یه دقیقه بهم وقت بده.
به داخل خونه برگشت و در رو بست.
چند دقیقه بعد، مردی که باهاش قرار داشت بیرون اومد. مثل نفر قبلی خوشتیپ و قد بلند بود، و بنظر میرسید ارزش زن زیبایی مثل سیانا رو داشته باشه. قطعا سیانا نیازی نداشت برای جایگزین کردن همچین مردهایی به خودش زحمت بده. درست مثل من، میتونست هر شب میزبان یه مرد جدید باشه، چون عین یه آهنربا، گیرا و جذاب بود. اون یارو سوار ماشینش شد و حرکت کرد.
سیانا در رو باز نگه داشت ولی بدون اینکه دعوتم کنه خودش به داخل خونه برگشت و به طرف آشپزخونه راه افتاد.
- من فقط شراب دارم. اونم از نوع قرمزش. اوکی؟
- چرا اونو میخوای وقتی میتونی منو داشته باشی؟
نیازی نبود این یارو رو ببینم تا بفهمم اصلا قابل قیاس با من نیست. نیازی نبود آخرین ملاقاتمون رو با تموم جزئیات به خاطر بیارم تا بفهمم در هر صورت من تو رابطه قهارتر از اونم. هیچوقت تو زندگیم مجبور نبودم به دنبال زنی باشم که نمیشد تسلیمش کرد. دائما باید ویژگیها و ارزشهامو به سیانا یادآوری میکردم، انگار بقدری واسش بدیهی و ساده بودند که راحت فراموششون میکرد.
- یه ذره ازخود راضی هستی، نه؟
- سوالم کاملا جدیه.
کمرش رو به در تکیه داد، تا فضای بیشتری بینمون حائل بشه.
- من فکر کردم فقط یه رابطه یک-شبه بود. اره اوقات خوبی داشتیم، ولی دیگه تمومه. تو رئیسمی.
- پس به عنوان رئیست، عاقلانه است که منو عصبی نکنی.
بهش نزدیک تر شدم و دستامو دو طرفش به در چسبوندم، طوری جلوش سد شدم که نتونه از جاش تکون بخوره. سرمو به سمتش خم کردم و لبمو به لبش نزدیکتر. از این فاصله دقیقا به یاد میاوردم که لمس لباش روی لبم---و آلتم دقیقا چه حسی داشت.
- پس این یارو رو دک کن و منو دعوت کن داخل.
کم کم علایم نامحسوسی از نرم شدن و وا دادن از خودش نشون میداد، ولی درعین حال از دستور دادنم شاکی بود.
- اگه میخوای بیای داخل، برو فردا بیا، اون موقع بیکارم. ولی الان قرارمو فقط بخاطر اینکه تو ازش خوشت نمیاد بهم نمیزنم. نه من چیزی به تو بدهکارم، و نه تو به من.
- نوچ.
دستامو دور کمرش گذاشتم و درحالیکه به آرومی فشارش میدادم انگشتای شستمو توی تنش فرو کردم.
با ناباوری پرسید:
- واقعا فکر میکنی اگه تو توی یه بار با کسی دیگه ای بودی من بهت نزدیک میشدم و ازت تقاضا میکردم اونا رو نادیده بگیری؟ تقاضا میکردم بجای اونا با من بری خونه؟
- خیلی خوشحال میشدم اگه اینکارو میکردی.
پیشونیمو به پیشونیش تکیه دادم و بوی عطرشو نفس کشیدم. یادم اومد که چطور وقتی رفته بود رایحه عطرش از ملافه ها به مشام میرسید. عاشق بوی تنش بودم که اون شب مثل تن خودم خیس از عرق جفتمون شده بود. هیچوقت به دنبال کردن زنها و به دام انداختنشون علاقه ای نداشتم، ولی هرچی اون بیشتر فرار میکرد، من بیشتر میخواستمش.
- برو از اینجا---
لبمو رو لبش گذاشتم و با فشردنش به در شروع به بوسیدنش کردم. بقدری این مکانِ آروم و ساکت، دور از شهر بود که میتونستم صدای نفسهاشو وقتی که وارد دهنم میشدند بشنوم. هربار لبامون روی هم تکون میخوردند صدای دلنشینی ایجاد میشد. نفسهای تحریک شدهاش بهترین آوای ممکن بود، لطیف و سکسی. درحالیکه آرزو میکردم الان برهنه و با پاهای باز شده مقابلم قرار داشت، دستامو تو موهاش فرو بردم و عمیق تر بوسیدمش. نمیخواستم اونجا رو ترک کنم وقتی میدونستم یه مرد دیگه روش خیمه میزنه. میخواستم من کسی باشم که باهاش میخوابه.
- خودتم میدونی دلت میخواد امشب من بکنمت. نه اون.
گوشه لبشو بوسیدم، و بعد گردنشو.
- پس یا دکش کن. یا خودم اینکارو میکنم.
من مردی بودم که نیاز نبود بیشتر از یکبار درخواست کنم. مردم جرات نداشتند سرپیچی کنند، نه وقتی که میخواستند یه زندگی طولانی مدت و شاد داشته باشند.
سرشو بالا گرفت تا بهم نگاه کنه، چشمای عمیق سبز رنگش مثل تپه ها و دامنههای توسکانی در اوج تابستون بود میموند. درحالیکه داشت برای حرکت بعدیش دو دوتا چهارتا میکرد نگاهش به آرومی بین چشمام در رفت و آمد بود. با وجود اینکه منو میخواست ولی ممکن بود به لجبازیش هم ادامه بده. یا شایدم بالاخره دست از این تظاهر ناشیانه برمیداشت و از شر اون مرد بی عرضه که هرگز نمیتونست مثل من بهش لذت بده خلاص میشد.
- یه دقیقه بهم وقت بده.
به داخل خونه برگشت و در رو بست.
چند دقیقه بعد، مردی که باهاش قرار داشت بیرون اومد. مثل نفر قبلی خوشتیپ و قد بلند بود، و بنظر میرسید ارزش زن زیبایی مثل سیانا رو داشته باشه. قطعا سیانا نیازی نداشت برای جایگزین کردن همچین مردهایی به خودش زحمت بده. درست مثل من، میتونست هر شب میزبان یه مرد جدید باشه، چون عین یه آهنربا، گیرا و جذاب بود. اون یارو سوار ماشینش شد و حرکت کرد.
سیانا در رو باز نگه داشت ولی بدون اینکه دعوتم کنه خودش به داخل خونه برگشت و به طرف آشپزخونه راه افتاد.
- من فقط شراب دارم. اونم از نوع قرمزش. اوکی؟