دکتر کاردیولوگ


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Blogs


یادداشت‌های یک رزیدنت قلب
ارتباط با دکتر:
drkardiologe@gmail.com

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Blogs
Statistics
Posts filter


به نظرم خلقت انسان دارای چند باگ و نقص اساسی است و جا دارد که در آپدیت‌های بعدی توسط شرکت سازنده‌اش رفع شود. رفع این نقص‌ها و البته در کنارش اضافه‌شدن یک‌سری آپشن‌ها هم می‌تواند کمی و فقط کمی زندگی را از این حالت شخماتیک دربیاورد. مثلا این‌که انسان‌ها دکمه‌ی میوت داشته باشند و هروقت خواستیم بزنیم و دیگه صدایشان را نشنویم. یا این‌که هرکسی متناسب با جایگاهش در طول روز حق استفاده از تعداد کلمات معینی را داشته باشد و بیش‌تر از اون دیگر صدایش قطع شود. حذف یا تقلیل خواب شبانگاهی به یکی دو ساعت هم می‌تواند تغییر خوب بعدی باشد؛ خود زندگی چی هست که حالا یک‌ سومش هم به خواب بگذرد. یک آپشن مناسب دیگر هم می‌تواند حذف درد و رنج و بیماری باشد. انصافا چهل پنجاه سال عمر به خودی خود آن‌قدری کوتاه و رنج‌آور است که لازم نباشد درد و رنج دیگری هم بهش اضافه شود. یک‌سری باگ‌های زیرشکمی و هورمونی هم هست که ترجیح می‌دهم واردش نشوم و در موردشان چیزی نگویم. خلاصه که تا تبدیل به یک موجود قابل قبول خیلی راه داریم، خیلی.


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
در جایی از مستند «همه یا هیچ» که شبکه‌ی آمازون از تیم فوتبال تاتنهام انگلیس تهیه کرده مورینیو، سرمربی وقت، دله آلی، بازیکن با استعداد اما سربه‌هوا و بی‌نظم تیم را نصیحت می‌کند که: «من الآن پنجاه و شش سالمه، می‌دونی دیروز چند سالم بود؟ بیست سال!». و این به نظرم عجب جمله‌ی محشری و عجب نصیحت فوق‌العاده‌ای است. به نظرم چکیده‌ی زندگی در همین یک جمله خلاصه می‌شود. عمری که مثل برق می‌گذرد و تا به خودت می‌آیی می‌بینی هنوز هیچ‌کاری نکرده‌ای و فردا شده. دیروز می‌خواستی بزرگ شوی و امروز می‌بینی داری پیر می‌شوی. دیروز فکر می‌کردی باز هم وقت هست و امروز داری می‌بینی که دیگر وقتی نیست. آن‌وقت پاسخ دله‌ آلی به این جمله‌ی فوق‌العاده چه بود؟ فقط یک پوزخند احمقانه. و نتیجه‌ی باور نکردن به این حکمت؟ نیمکت‌نشینی در یکی از تیم‌های لیگ سطح پایین ترکیه. آن هم کسی که روزی به عنوان استعداد برتر لیگ جزیره و بازیکن سال این لیگ شده بود. و این سزا و سرنوشت محتوم دله آلی و باقی گوساله‌هایی است که این جمله را درک نکنند؛ «دیروز بیست ساله بودم و امروز پنجاه و شش ساله.»


احتمالا از ادبیات دبیرستان یادتان است که وقتی مجنون خل‌وچل را می‌برند کعبه که عشق لیلی از سرش بیفتد و از او بکشد بیرون طرف چیزخُل‌تر می‌شود و دعا می‌کند: «از عمر من آنچه هست برجای/ بستان و به عمر لیلی افزای.» که به نظرم دعای احمقانه‌ای است. ماهیت عشق، شوق و میل در کنار هم زیستن است و عاشق به هر دری می‌زند که معشوق را به دست بیاورد و درکنارش به آرامش برسد. اگر قرار باشد یکی به خاطر زنده‌ماندن دیگری بمیرد پس این چه فرقی با فراق و جدایی دارد؟ هیچی. فقط چون آدم عاشق معمولا یک تخته‌اش کم است حتی دعاکردنش هم مثل آدمیزاد نیست.


خب در پست قبل اسم TR آمد. دعوتش می‌کنیم به دورهمی اورژانس. یعنی خوار شانس را...😂


من گفتم می‌آیم قلب که اگر اورژانس و استرسش زیاد است لااقل تروتمیز است و کثیف‌کاری اکثر رشته‌های دیگر را ندارد اما توی همین چند ماه اخیر سه تا بیمار آمده با افزایش INR¹ و شواهد ملنا² و خب مجبور شدم انگشت مبارکم را تویشان فرو کنم و اصطلاحا TR³شان کنم. سومی را که انجام می‌دادم یاد دوران اینترنی افتادم که برای بیماری مجبور شدم هم سوند بگذارم، هم NG⁴ و هم TRاش کنم. کارهام که تمام شد به رزیدنت گفتم «با نافش که دیگه کاری نداریم؟!» حاصل این شوخی البته یک چشم‌غره‌ی همراه با خنده از طرف رزیدنت بود اما خب می‌ارزید. حاجیتان از همان اول هم بامزه بوده. هار هار هار :)))

کلمات و ترکیبات تازه:
۱. نوعی تست برای تشخیص اختلالات انعقادی
۲. نوعی مدفوع خونی
۳. مخفف Rectal touches و به معنای معاینه‌ی مقعد از طریق انگشت است.
۴. مخفف Nasogastric tube و به معنای لوله‌‌ای که از راه بینی به معده فرستاده می‌شود.


خیلی‌ها فکر می‌کنند من پارتنر دارم. حالا چرا فکر می‌کنند پارتنر دارم؟ چون گاهی سرم توی گوشی است. حالا چرا گاهی سرم توی گوشی است؟ چون دارم تندتند تایپ می‌کنم. حالا چرا دارم تندتند تایپ می‌کنم؟ چون دارم برای شما به‌دردنخورها و این چنل متن می‌نویسم و پست آماده می‌کنم. پس حالا که به‌خاطر این چنل و شما به‌دردنخورها در موردم چنین فکری می‌کنند آیا لایق احترام و اعتبار بیشتری نیستم؟ البته که هستم.


بیمار یک مرد پنجاه ساله که با شکایت درد قفسه‌ی سینه آمده بود. توی نوارش یک چسه قطعه‌ی ST الویت¹ شده بود اما نه آن‌قدری که بشود راحت بهش مارک استمی² زد. برای همین رزیدنت سال سه رفت و از اتند اورژانس تعیین تکلیف کند. اتند نوار را استمی خواند و بیمار هم کاندید پرایمری‌³ شد. وقتی داشتم از بیمار رضایت کت می‌گرفتم بهش فهماندم قضیه چی است و قرار است برایش آنژیو انجام شود و احتمالا فنر بگذارند. بیمار تا این را شنید بغض کرد، چشم‌هایش قرمز شد و اشکش سرازیر شد. راستش من هیچ‌وقت گریه‌ی یک مرد را از نزدیک ندیده بودم و جا خوردم و واقعا دلم برایش سوخت. برای همین بهش دروغ گفتم که البته این آنژیو تشخیصی است و قرار نیست توی این مرحله برایت فنری گذاشته شود. فعلا فقط می‌بینند آن تو چه خبر است، شاید اصلا نیازی به فنر نباشد. البته که این عدم نیاز به فنر را از خودم نپراندم. درد کاملا آتیپیک بود، سن طرف زیاد نبود، ریسک فاکتور خاصی هم نداشت و واقعا به نظرم الویشنش هم به‌قدری نبود که بهش مارک استمی زد. خلاصه که گریه بیمار را بند آوردم و با چندتا شوخی و یک لبخند کم‌رمق فرستادیمش کت. قبلش اما کد پرونده‌ی بیمار را برداشتم که فردایش ببینم نتیجه‌ی آنژیو چی شده. روز بعد چک کردم و دیدم نکا⁴ از آب درآمده بود. خوشحال شدم. بعد از مدت‌های طولانی خوشحال شدم. بعد از مدت‌های خیلی خیلی طولانی خوشحال شدم.

کلمات و ترکیبات تازه:
۱. بالارفتن قطعه‌ی ST در نوار قلب از نشانه‌های تشخیصی سکته قلبی است.
۲. ترکیب سرواژه‌ی ST Elevation Myocardial Infarction است و همان سکته‌ی قلبی خودمان است.
۳. مخفف Primary PCI است. مفهوم ساده‌اش هم این است که فوری و اورژانسی ببر کتلب و آنژیو کن!
۴. سرواژه‌ی عبارت Normal Epicardial Coronary Artery در آنژیوگرافی و به معنای طبیعی بودن رگ است.


گفت «ولی بعید می‌دونم بتونی عصبانی شی. حس می‌کنم نهایتش اینه که صحنه رو ترک می‌کنی.» گفتم «نه واقعا گاهی عصبانی و ناراحت می‌شم، مخصوصا بابت چیزهایی از کسی که برام مهمه. و شاید به خاطر همینه که توی همه‌ی این سال‌ها سعی کردم جز خونواده‌ام کسی برام اون‌قدری مهم نشه که بتونه من رو ناراحت یا عصبانی کنه و بهم آسیب بزنه.»


به نظرم یکی از باگ‌های ارتباط با جنس مخالف این است که اگر حواست نباشد یک‌هو می‌بینی با یک عبارت، یک جمله، یک حرکت، یک نگاه و حتی یک تبسم از نقطه و چک‌پوینتی رد شده‌اید که دیگر برگشت به قبلش برایتان امکان‌پذیر نیست و از آن‌جایی که این چک‌پوینت و نقطه معمولا سرآغاز همه‌ی بگایی‌ها و تروماها و مشکلات زندگی است، من همیشه و عامدانه سعی می‌کنم ازش دوری کنم گرچه به قیمت تنها ماندنم تمام شود.


در دنیایی که ریتم فلاتر¹ هم گاها می‌تواند ایرگولار² شود، دیگر نه باید از کسی انتظاری داشت، نه باید از رفتار کسی تعجب کرد و نه باید حرف کسی را به دل گرفت.

کلمات و ترکیبات تازه:
۱. یک مدل ریتم غیرطبیعی قلب که معمولا یکی از مشخصه‌های تشخیصی مهمش در نوار قلب منظم‌بودن آن است.
۲. نامنظم


رفتی خوب بگو به چی رسیدی؟!…
@DrKardiologe


این روزها احساس می‌کنم چه در دنیای مجازی و چه حقیقی دارم بیش از حدی که باید حرف می‌زنم، شوخی می‌کنم، می‌گویم و می‌خندم. احساس می‌کنم باتری هلث اجتماعی‌ام دارد با سرعت زیادی کم می‌شود و باید بدهمش تعمیرکار و سرویس و تعدیلش کنم و یک مدت برگردم به تنهایی‌های خودم. این‌جور وقت‌ها همیشه یاد متن پشت جلد کتاب گریه‌های امپراتور فاضل می‌افتم که:
«آدم خلیفه‌ی تنهای خدا
روی زمین است
امپراتوری که گاهی باید برگردد به
اخرین سلاح‌اش
...و سلاح او گریه است.»


من در زندگی شخصی‌ام با همه‌چیز و همه‌کس شوخی می‌کنم و می‌خندم و می‌خندانم و در این زمینه هیچ حد یقفی ندارم و جز در موارد خیلی خیلی ضروری نه جدی می‌شوم و نه حرفی جز شوخی و خنده می‌زنم. از برخورد با دوست و آشنا و فامیل بگیر تا همکلاس و همکار و همدوره و گاها رزیدنت‌های سال بالاتر و اتندها. و این‌ها نه از سر لودگی و سبکی من است و نه از سر بی‌خیالی و بی‌دغدغگی من. این رفتار من نوعی واکنش دفاعی است نسبت به بی‌اعتباری و غم و اندوه فراگرفته در این روزگار و هستی. نوعی ری‌اکشن فورمیشن که در آن فرد نوعی علاقه یا رفتار که برعکس خواسته‌ها و تمایلات خود است را بیان می‌کند. شاید من هم می‌خواهم تلاش کنم و بگویم که نه! این دنیای تخمی، این دنیای سراسر رنج و عذاب و سختی، این دنیای به‌قول هدایت پر از فقر و مسکنت آن‌قدری که فکر می‌کنیم بد نیست و هنوز می‌شود روزنه‌ای هرچند خیلی کوچک را در ورای سیاهی مطلقش دید و امیدوار بود و می‌شود هنوز در آن و به آن خندید.‌ من حالا شبیه مادری شده‌ام که دلش می‌خواسته فرزندش دختر باشد اما وقتی می‌بیند فرزندش پسر شده به پسر عشق و علاقه‌ای بیش از حد ابراز می‌کند. شبیه عاشقی که وقتی می‌بیند در سرنوشت و تقدیرش چیزی جز نرسیدن و ناکامی نیست معشوقه‌اش را مسخره و به او توهین می‌کند. و شاید شبیه بازنده‌ای که می‌خواهد ادای برنده‌ها را در بیاورد.


طبق یک قرار ناگفته‌ی بین اعضای گروه، بعد از تایم اورژانس افرادی که زودتر کارشان تمام شده صبر می‌کنند که کار بقیه تمام شود و بعدش باهم می‌رویم سلف برای خوردن ناهار. امروز یکی از دخترهای گروه این قرار ناقرار را بهم زد و وقتی کار ما تمام شد رفته بود. بین راه سلف من و قل دیگر تصمیم گرفتیم بعدا به‌شوخی بهش بگوییم که بابت این موضوع ناراحت شده‌ایم و کمی سربه‌سرش بگذاریم. وقتی توی سلف دیدیمش قل دیگر گفت «از رفتارتون ناراحت شدیم!» من هم تایید کردم. ناراحت شد و می‌خواست توضیح بدهد که فکر کرده ما رفته‌ایم و اشتباه پیش آمده و این داستان‌ها که گفتم: «دیگه فایده نداره، قلبمون شکست. یعنی الآن اگه اکو کنیم، یه تاکاتسوبو¹ از توش در می‌آد.» و ناگهان همه‌ی اخم‌ها باز شد و فهمید شوخی می‌کنیم و سه‌نفره کلی خندیدیم. سطح این شوخی هم کارمندی و شوهرعمه‌ای بود ولی با این وجود قبول کنید که این هم بامزه بود. اصلا خدا من را نکشد، چه‌قدر من بامزه و کیوت هستم. هار هار هار :)))

کلمات و ترکیبات تازه:
۱. تاکاتسوبو در زبان ژاپنی یک کوزه‌ی سفالی شکل است که در گذشته از آن برای صید اختاپوس استفاده می‌کرده‌اند اما در اصطلاح اسم سندرومی به همین نام است که در آن -معمولا به علت یک استرس روحی- قسمت اپکس قلب بالونی شکل می‌شود و در اکو یا آنژیو به شکل یک کوزه‌ی تاکاتسوبو خودش را نشان می‌دهد. عوام به این سندرم، قلب شکسته هم می‌گویند.


الآن فهمیدم یکی از اتندهای خفن این‌جا هم مثل من -یا شاید هم من مثل او- تکیه کلامش «به‌درد نخور» است. توی اورژانس بودم یک‌هو شنیدم یکی می‌گوید «سلام رزیدنت‌های به‌دردنخور!» سر بلند کردم و دیدم فلان اتند است. بقیه شاید بهشان برخورده باشد اما من انگار یک آشنای چند ساله را دیده باشم. تازه یکی از سال بالاها تعریف می‌کرد که یک روز به این و چندتا اتند دیگر «سلام استاد» کرده. طرف صداش زده و گفته «بیا این‌جا!» و وقتی رفته بهش گفته «یادت باشه به هر خری نگی استاد!». چه حرف درست و محشری. یادم باشد سال‌های بعد حتما باهاش روتیشن بردارم.


رزیدنتی این‌جوری است که صبح وقتی آلارم بیداری گوشی زنگ می‌زند تا قطعش می‌کنی و از خواب بلند می‌شوی و آماده می‌شوی و از خانه می‌زنی بیرون مدام به خودت و روزی که تصمیم گرفتی برای رزیدنتی بخوانی و آن کسی که گفت رزیدنتی خوب است لعنت و نفرین و فحش کاف‌دار می‌فرستی. اما به محض این‌که پایت را می‌گذاری توی بیمارستان و روپوش را عوض می‌کنی و بچه‌های همدوره را می‌بینی و با هم صبحانه می‌خوری و می‌گویی و می‌خندی به این نتیجه می‌رسی که نه، رزیدنتی به آن بدی‌ها هم که فکر می‌کردی نیست و تا ظهر که به مرور غرق در کارت می‌شوی حس می‌کنی که تو اصلا برای این شغل و رشته ساخته شده‌ای و انگاری در روز الست پیمان چنین کاری را ازت گرفته‌اند و از عالم ذر به این‌جا تعلق داری و آن بیرون چیزی انتظارت را نمی‌کشد و دوست داری تا همیشه بیمارستان باشی و با رفقا کار کنی و بیمار ببینی و با روحیه‌ی خوب کارت را تمام می‌کنی و برمی‌گردی خانه و یک خواب عصرگاهی می‌کنی و همین‌که بیدار می‌شوی تازه یادت می‌آید که تو به عنوان یک انسان کارها و نیازهای دیگری هم داری و مشغول همان کارها می‌شوی. اما آخر شب که متوجه می‌شوی، عه چه زود شب شد و کلی کار مانده و تو باید برای بیمارستان فردا بگیری بخوابی باز هم یادت می‌آید چه خبط بزرگی کردی که رزیدنت شدی و با فکر به انصراف و مرخصی استحقاقی و استعلاجی و خلاص‌شدن از این زندان خودخواسته ساعت گوشی را دوباره تنظیم می‌کنی و به خواب می‌روی تا فردا روزی و شروع سیکل دیگری.


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
دارم یک بیمار را ویزیت می‌کنم اما پنج‌تا بیمار توی اتاق هستند. تازه ششمی هم هست که هر چند دقیقه یک‌بار سرش را می‌آورد توی اتاق و می‌پرسد «تخت خالی نشد؟». بس کن دیگر ایرانی. :)))


برای گرفتگی عروق کرونر -همانی که مسئول سکته‌ی قلبی است- پنج تا ریسک فاکتور بزرگ برشمرده‌اند که ما هم توی شرح حال‌هایمان بهش دقت می‌کنیم و حتما وجود یا عدم وجودشان را در بیمارها بررسی می‌کنیم و ازشان می‌پرسیم. آن پنج‌تا هم این‌ها هستند؛ فشار خون، دیابت، چربی خون، مصرف سیگار و سابقه‌ی خانوادگی بیماری قلبی. هرکس این پنج‌تا را نداشته باشد که خوش‌بحالش. یعنی با تقریب خوبی ریسک گرفتگی عروق کرونر تویش پایین است و اگر فاکتور سن بالا را هم نداشته باشد دیگر بعید است که دردهای قفسه‌ی سینه‌اش منشا قلبی داشته باشد. اگر هرکدام از این ریسک‌فاکتورها را داشته باشد که به همان اندازه ریسک بیماری قلبی هم درشان بیشتر می‌شود. به زبان ساده‌تر بخواهم بگویم هر کدام از این پنج‌تا را یک دیک ده سانتی درنظر بگیرید که قرار است در انتها مجموع اندازه‌اش صاف برود آن‌جای آن‌کسی که نباید و خوار و مارتان را یکی کند. حالا حساب کنید پنجاه سانتی‌متر تحت هر شرایطی چه چیز وحشتناکی از آب درمی‌آید.


حالا درست است که گاهی من این‌جا کلاس می‌گذارم و از خودم تعریف می‌کنم اما حقیقتا در دنیای واقعی اصلا رسانه ندارم و خیلی آندرریتدم. نه فقط من که حتی قل دیگر هم. مثلا یکی از اقوام نزدیکمان که پزشکی خوانده جوری در میان فک‌وفامیل پرزنت می‌شود انگار طرف جالینوس است و من و اخوی به شغل شریف فعلگی مشغولیم. یا مثلا از دو سال پیش مدام می‌گفتند که طرف دارد به آلمان مهاجرت می‌کند و جوری با این مورد شوآف می‌کردند و دم آزمون دستیاری روی مغز ما رژه می‌رفتند که چه نشسته‌اید برای دستیاری که فلانی دارد مهاجرت می‌کند که فکر می‌کردیم طرف دیگر آزمون گوته را داده، پوزیشنش را گرفته، ویزایش هم تایید شده و فقط مانده بلیت مستقیم تهران فرانکفورت. (البته بماند که مهاجرت آن هم به آلمان همچین آش دهن‌سوزی نیست و طرف باید خیلی لولِوِل باشد که بخواهد با چنین چیزهایی شوآف کند) اما تا همین الانی که دارم این را می‌نویسم او توی مطبش دو خیابان آن‌ورتر خانه‌مان نشسته و دارد در مورد این‌که کدام مدل بوتاکس و ژل لب به کلاینت‌هایش می‌آید حرف می‌زند و مطمئنم ما فلوشیپ را هم تمام می‌کنیم و کسی جایی نمی‌رود. آن‌وقت در مورد ما هنوز نصف بیشتر فامیل نمی‌دانند اصلا آزمون دستیاری داده‌ایم یا نه و نتیجه‌اش چی شده و الان کجا هستیم و چه می‌کنیم. حالا نه فقط در زمینه‌ی درسی. در هر زمینه‌ای. نه فقط الآن که از گذشته. مثلا نه کسی خبر داشت یک‌زمانی مضراب می‌زدیم در حد علیزاده و پایور و مشکاتیان. نه کسی خبر داشت آخرت گرافیک و طراحی بودیم و پوستر و صفحه‌آرایی نصف نشریات دانشجویی کشور کار ما بوده. نه کسی از حفظ قرآنمان خبر داشت. نه کسی می‌دانست چه‌قدر در فلسفه و الهیات و ادبیات سر رشته داشتیم. نه کسی می‌دانست دستی بر ترانه و غزل داشتیم. نه کسی از مقام‌های ورزشیمان می‌دانست و نه کلی چیز دیگر که اگر نصفشان را هرکس دیگری داشت الان تندیسش را توی شهر نصب می‌کردند و احتمالا اگر فردا پس‌فردا برای نوه‌هایمان از دوران کودکی و جوانیم تعریف کنیم نه‌تنها باور نمی‌کنند که فکر می‌کنند پدربزرگشان خواب‌نما شده و مشاعرش را از دست داده. البته که این موارد افتخار چندانی ندارد و خودخواسته بوده و واقعا به یک‌ور مبارک ما هم نبوده و نیست که بقیه در موردمان چه فکری می‌کنند که به قول عطار «در حق او که اگر مقبول بود به رد خلق مردود نگردد و اگر مردود بود به قبول خلق مقبول نشود». صرفا خواستم در مورد اهمیت رسانه بگویم که رسانه خیلی مهم است دوستان! شما اگر نداریدش لااقل حواستان باشد که گولش را نخورید.


به تو من آفرین می‌گم برای اوج زیباییت
نشستی بین ماه و گل دیگه سخته شناساییت...
@DrKardiologe

20 last posts shown.