من در زندگی شخصیام با همهچیز و همهکس شوخی میکنم و میخندم و میخندانم و در این زمینه هیچ حد یقفی ندارم و جز در موارد خیلی خیلی ضروری نه جدی میشوم و نه حرفی جز شوخی و خنده میزنم. از برخورد با دوست و آشنا و فامیل بگیر تا همکلاس و همکار و همدوره و گاها رزیدنتهای سال بالاتر و اتندها. و اینها نه از سر لودگی و سبکی من است و نه از سر بیخیالی و بیدغدغگی من. این رفتار من نوعی واکنش دفاعی است نسبت به بیاعتباری و غم و اندوه فراگرفته در این روزگار و هستی. نوعی ریاکشن فورمیشن که در آن فرد نوعی علاقه یا رفتار که برعکس خواستهها و تمایلات خود است را بیان میکند. شاید من هم میخواهم تلاش کنم و بگویم که نه! این دنیای تخمی، این دنیای سراسر رنج و عذاب و سختی، این دنیای بهقول هدایت پر از فقر و مسکنت آنقدری که فکر میکنیم بد نیست و هنوز میشود روزنهای هرچند خیلی کوچک را در ورای سیاهی مطلقش دید و امیدوار بود و میشود هنوز در آن و به آن خندید. من حالا شبیه مادری شدهام که دلش میخواسته فرزندش دختر باشد اما وقتی میبیند فرزندش پسر شده به پسر عشق و علاقهای بیش از حد ابراز میکند. شبیه عاشقی که وقتی میبیند در سرنوشت و تقدیرش چیزی جز نرسیدن و ناکامی نیست معشوقهاش را مسخره و به او توهین میکند. و شاید شبیه بازندهای که میخواهد ادای برندهها را در بیاورد.