مردانِ خدا پردهی پندار دَریدند
یعنی همه جا غیرِ خدا یار ندیدند
هر دست که دادند از آن دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند
یک طایفه را بَهرِ مُکافات سِرشتند
یک سِلسِله را بَهرِ ملاقات گُزیدند
یک فِرقه به عِشرت درِ کاشانه گُشادند
یک زُمره به حسرت، سرِ انگشت گَزیدند
جمعی به درِ پیرِ خَرابات خَرابند
قومی به بَرِ شیخِ مناجات مُریدند
یک جمع نَکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نَرسیدند
فریاد که در رهگذرِ آدمِ خاکی
بس دانه فشاندند و بسی دام تَنیدند
همت طلب از باطنِ پیرانِ سحرخیز
زیرا که یکی را زِ دو عالم طلبیدند
زِنهار مَزَن دست به دامانِ گروهی
کز حق بِبُریدند و به باطل گِرویدند
چون خلق درآیند به بازارِ حقیقت
ترسم نَفروشند مَتاعی که خریدند
کوتاهنظر غافل از آن سروِ بلند است
کاین جامه به اندازهی هر کس نَبُریدند
مرغانِ نَظربازِ سَبکسِیرِ فروغی
از دامگهِ خاک بر افلاک پَریدند
"فروغی بسطامی"
"دیوان اشعار، غزلیات"
@Honarrvareh