💙رمان های زهرا ارجمندنیا💙


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Для взрослых


رمان اجتماعی و عاشقانه ی ی غرقاب با پایانی خوش
#زهرا_ارجمندنیا
پارت گذاري روزهای زوج
کانال دارای کد شامد است.
کانالمون در ایتا در صورت قطعی نت:
http://eitaa.com/joinchat/3322281989Cb2fd4254de
تعرفه تبليغات:
https://t.me/arajmand_zahra

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Для взрослых
Статистика
Фильтр публикаций


Репост из: Неизвестно
‍ رادمان مردی پر کنیه و بی ملاحظه
برای #انتقام خون برادرش دست روی دختر یکی یکدانه و ناز پروده ی حاج علی می گذارد. دختری که سرش به کار خودش و عشقش گرم است.
او را بی آبرو و شهره ی شهر می کند.
حتی حاظر نیست #عروس‌خونبسش کند تا آبرویش نریزد.
https://t.me/joinchat/AAAAAEA98Ms_jAFaghqiXw

با ترس به دیوار چسبیده بود. مچ دست رادمان زیر گلویش بود
لبهایش لرزید #تو‌ر‌و‌‌خدا‌نه.‌
سرش را پایین آورد و به صورتش خیره شد. خودش را بیشتر به تن لرزانش چسباند:
ــ تورو خدا چی؟
لبش را کنار گوش پناه گذاشت:
ــ #باید‌تاوان‌خون‌برادرمو‌بدی.
برادر#بی‌غیرتت‌ وقتی برادرمو کشت باید فکر اینجاشو می کرد.
♨️♨️فقط امروز #رایگان
از فردا حق عضویت داره.
#رمان‌خونبس‌🔞


Репост из: Неизвестно
🔞دختره رو مجبور می کنن تو کازینو بار کار کنه.
بین اون همه شرابخور با لباسهایی باز و کوتاهی که تنش می کنن بچرخه... 🔞

🍷گاهی وقتا خودشم یه پیک می زنه🙆🏻‍♀و مست میشه.🍷

این دختره یه دردسرساز به تمام معناست.
همش خودشو تو دردسر میندازه.


اونقدر که نمی دونه و خودشو تو عالم مستی معامله می کنه.

اونم به کی؟
به سیپان خان.😥

یه درصد #فکر کن از این دخترلوند #بگذره😏

عشق.... تردشدن... رابطه پنهان.... خیانت
در رمان👇

🔞آغوش پنهانی🔞
😍👇👇

https://t.me/joinchat/AAAAAEj4QiuV_UtiVXAkrQ

#از_چشم_همه_می_افته.
#چه_فکرهایی_که_راجبش_نمی_کنن.


Репост из: Неизвестно
‍ ‍ ‍ 👏👏👏توجه توجه
رمان‌بی نظیر
#عروس‌خونبس❤️

با یک حرکت دست #درشتش را بین #سینه‌دخترک بینوا گذاشت گذاشت و محکم به به دیوار #چسباندم.

مچ #دستش را زیر #گلویش گذاشت و سرش را به صورت پراز ترسش نزدیک کرد.

چهره اش سرخ و نگاهش وحشتناک شده بود آنقدر که پناه به خودش لرزید.
ــ اینو تو اون مغز #پوکت فرو کن تو
#تو‌عروس‌‌خونبسی انتظار نداشته باش تاج سرت کنم. بلایی سرت بیار که اون #داداشای #بی‌غیرتت روزی هزار بار آرزوی مرگ کنند.
اونوقت ببینم حاج بابات رو دار توی محله و شهر سر بالا کنه.
برادر تو قلب برادر منو نشانه گرفت و کشت. ولی من #آبروی شما رو هدف گرفتم .
پناهِ بیچاره فقط اشک می ریخت و با ترس به مرد #وحشی روبرویش خیره شده بود.
رادمان سرش را جلو تر برد و #لبش را روی #گلوی پناه گذاشت.
ــ یادت باشه فقط اسم #عروس‌خونبس رو یدک می کشی، من هم از تو استفاده می کنم هم #انتقام خون برادرمو ازتون میگیرم. خیال برت نداره #رابطه ای آرام و عاشقانه داشته باشیم. فکر نکن قرارِ خوشبخت بشی و می تونی منو رام خودت کنی.
#نگاهش روی #لبان لرزان پناه نگه داشت.
با #حرص و ولع به جانش افتاد.
وپناه #جز‌تکمیل‌اجباری و اما خشن چاره ای نداشت ❌🔞‼️

♨️♨️♨️♨️❌❌
#پناه‌عروس‌خونبس‌می‌شود 👰😢
تا بردارش را از #اعدام نجات دهد.

💘💘💘💘💘
غافل ازاینکه #رادمان برایش خواب ها دید❌🚫🚫 قلبش هیچ، آبروی خواندانش را هدف گرفته.
❌#این‌رمان‌پر‌مخاطب‌رو از دست ندید
#ظرفیت‌محدوده❌
اگر قلبت ضعیفه نیا❌ چون هیجانش بالاس🚫
https://t.me/joinchat/AAAAAEA98Ms_jAFaghqiXw
https://t.me/joinchat/AAAAAEA98Ms_jAFaghqiXw
#خونبس❌
#انتقامی
#جنایی
#عاشقانه‌‌ای‌بی‌همتا💯♨️
#صحنه‌های‌‌‌ داغ خشن❌


Репост из: Неизвестно
آرامش یه دختر پلیسه...یه دختر خیلی متین و آروم که آروم جون بابای لالشه...
بابایی که قربانی شد!
قربانی طمع...
قربانی احساس پاکش...
قربانی رفاقت!
آرامش قصه ی ما بعد از پی بردن به یه راز بزرگ تو زندگیش که مربوط به پدرش و مادریه که همیشه جای خالیش رو تو زندگیش احساس می کرده با اسم جعلی حورا مخفیانه وارد خونه ی یه مرد ظالم میشه..
نیکان یه پسریه که کاملا گذشته اش مرموزه و اخلاق و رفتار خیلی خشنی داره..
هدف آرامش و نیکان نابودی یک نفره اما به جای همراه بودن مقابل هم می ایستن تا اینکه...📛


Репост из: Неизвестно
‍ -هیس! صدات درنیاد مامور کوچولو...
تن آرامش لرزید و نیکان اسلحه را پایین آورد:
-لازم نیست بترسی،کاریت ندارم!
سعی کرد ترسش را پس بزند، رسما در بغل نیکان قرار گرفته بود:ولم کن!
نیکان پوزخندی زد و خودش را بیشتر به او چسباند، بدن آرامش بین او و در گیر کرده بود و قلبش بی مهابا می کوبید: ولت کنم؟ بغلم و دوست نداری خانم پلیسه؟ اومدی توی دهن شیر و میگی ولت کنم؟
لب های آرامش لرزید اما زبان سه متری اش مگر یک جا بند می شد؟
-شیر؟من اینجا شیری نمیبینم.
نیکان دستی زیر بینی اش کشید و خنده اش را مهار کرد و لب به گوش دختر ریزنقش مقابلش چسباند:می خوای روی تخت اتاقم نشونت بدم؟ جا دار و گرمه،راحت تر می درمت.
آرامش خواست جیغ بکشد که نیکانی که به سختی خنده اش را مهار کرده بود گفت:
-فقط قبل این که بهت بر بخوره بدون با چی جلوم ایستادی!پلیس مملکت و انقدر ناشی بازی؟ حوله ی تن پوشت خیلی کوتاه نیست؟
نفسش گردن آرامش را مورمور کرد و لحنش بدجنس تر شد:
-حولت میگه بیا من و بِدَر.به نظرت به حرفش گوش کنم؟

https://t.me/joinchat/AAAAAEt3cMrNvTigZORDsg

نیکان، یه پسر فوق العاده مغرور و خشن که شیطونی ازش بعیده🤤
طرف مقابلش، یه دختر خانوم پلیس و مهربون اما جدی که ناخواسته باهاش همراه میشه...
با خوندن این رمان #من_دیگه_رد_دادم🤪
توصیه برای روزای قرنطینه😌👌


Репост из: Неизвестно
#راز_سرخ_آرامش

آرامش پلیس مخفی ای که با فهمیدن #راز مهم زندگیش، وارد خونه ی دشمن خانواده اش میشه‌...
اما با ورودش به خونه ی لهراسب، با پسری اشنا میشه که جز اذیت و ازار آرامش هدف دیگه ای نداره... نیکان پسر مغرور و شیطونی که برعکس آرامشه و حسابی کفرشو در میاره...
کل کلاشون عالیه😂🥴

#عاشقانه #پلیسی #کل_کلی #پسرمغرور

https://t.me/joinchat/AAAAAEt3cMrNvTigZORDsg

روز جمعه ی من و این رمان پر کرد. در عجبم چطور رمانایی به این خوشگلی انقدر کم دیده میشن. اصلا می خوام از رمانای خوب کم تر دیده شده براتون هی بگم. خلاصشم خودم نوشتم...امیدوارم نویسندش نگه این چه طرزشه👌

https://t.me/joinchat/AAAAAEt3cMrNvTigZORDsg


دوستان گلم من چندبار باید بگم قراره چنلمون انتقال پیدا کنه؟ پارت های پایانی غرقاب حتی وقتی بهش برسیم توی کانال دوم قرار داده می شه. اگر عضو نشین پارت های پایانی غرقابم از دست می دین. چون این جا به زودی پاک می شه.

https://t.me/joinchat/AAAAAFI6apZPhE4hRww_mQ


راستی حتما تلگرام اصلی رو نصب کنین. تلگرام های غیررسمی داره یکی یکی از چنلا ریمو می کنه افراد و


Репост из: 💙رمان های زهرا ارجمندنیا💙
قلم قشنگم


Репост из: Неизвестно
_می‌خواستی با این حسادت‌های بچه‌گانه‌ت زن منو حرص بدی. آره وروجک؟

پر از شیطنت نگاهش کردم و سرم را با ناز بالا و پائین. زمزمه‌وار گفتم:

_چرا بهشون نمی‌گی من و تو چه نسبتی با هم داریم؟ من خیلی سخته برام...
.
کمی‌ بیشتر مرا به دیوار پشت سرم فشرد. همان‌طور که سایه‌ی هیکل تنومندش روی تنم بود انگشت اشاره‌اش را روی لب‌های مرطوبم گذاشت و با لحنی که عاشقش بودم گفت:

_چون اون موقع معلوم نیست این شیطنت چشماتو میبینم یا نه...! این پنهونی دیدنات عادتم شده!
.
عاشق این مرد بودم و نمی‌توانستم حتی ثانیه‌ای به نبودنش فکر کنم، چشم‌های خمارم را آرام بستم و برای بوسیدنش پیش قدم شدم، او هم با اشتیاق صورتش را جلو آورد هنوز کمی فاصله بین لب‌هایمان بود که تیزی چاقو را درست در پهلویم احساس کردم...
او مرد مرموز و دوست داشتنی من بود...

#رمان_بهانه
❤️❤️❤️❤️
#نیلوفر_پورحسین
❤️❤️❤️❤️
رمانی سراسر عاشقانه، معمایی، هیجانی، روانشناسی


https://t.me/joinchat/AAAAAE3kSrGwluVyxouVwQ

اگه دنبال رمانی هستی که با شوک‌هاش غافلگیرت کنه و نفست رو بند بیاره و از عاشقانه‌هاش دل ضعفه بگیری... رمان جدید نیلوفر پورحسین رو از دست نده❤️ رمان بهانه❤️


Репост из: ♡ عاشقانه‌ها ♡
نقش او
در چشم ما
هر روز خوش‌تر می‌شود...

#سعدی


Репост из: Неизвестно
#حجله_عروس_خجالتي_و_داماد_شيطون_غيرتي
https://t.me/joinchat/AAAAAFkdSo3Irtlk68XGtQ

در ماشين را باز كردم و با استرس كنارش نشستم. #خجالت مي كشيدم صورت آرايش شده ام را ببيند، اما او با تخسي گفت:
_ #ساقي منو نگاه...
بدون اينكه توجهي به حرفش بكنم گفتم:
_ چرا نميري؟ ديرمون مي شه #آراز...
دستش را دراز كرد و چانه ام را گرفت. سرم را به سمت خودش برگرداند و نگاهي به صورتم انداخت. رفته رفته اخم عميقي روي پيشاني اش نشست و غريد:
_ اين چه وضع آرايشه؟
آب دهانم را قورت دادم كه گوشي اش را برداشت و در برابر چشمانم به ماريا كه #آرايشم كرده بود زنگ زد.
بدون اينكه سلام دهد غريد:
_ تا سه جلو دري!
چند ثانيه بعد ماريا در حاليكه هول كرده بود از #سالن آرايشگاه بيرون آمد.
خودش را به ماشين رساند. آراز شيشه ي سمت مرا پايين داد كه ماريا نفس آسوده اي كشيد و گفت:
_ چته تو؟ ساقي كه سالم پيشته. ترسونديم.
به صورت من اشاره كرد و گفت:
_ اين چه وضع آرايش كردنه؟ مگه نگفتم ساده آرايش كن؟
ماريا با تعجب به صورت من خيره شد و من هم لب گزيدم.
با ناباوري زمزمه كرد:
_ ساده س كه!
آراز بي ادبانه غريد:
_ اين ساده س؟ شكل #عروس شده. بايد ببرمش حجله جاي مهموني.
ماريا غش غش خنديد و من با چشماني گرد و صورتي سرخ شده از #شرم معترض گفتم:
_ آراز...
سرش را نزديك تر آورد و گفت:
_ آراز و كوفت! با اين آرايش چشاتو هم گرد مي كني واسم؟ دلت تنبيه مي خواد؟
لب گزيدم.
_ زشته آراز!
ماريا با خنده گفت:
_ ديگه #خوشگلي ساقي به من ربط نداره. چيكار كردم اصلا؟! يه آرايش معموليه واقعا.
آراز با لجبازي گفت:
_ ببر يكم كم كن #آرايششو! خيلي تو چشمه.
ماريا اخم كرد. با اشاره به صورتم گفت:
_ چي چي اينو كم كنم؟ از ترست يه كرم پودر حسابي هم نزدم.
آراز غر زد:
_ كرم پودر مي خواد چيكار؟ پوست خودش عين #شيشه است.
ماريا شانه بالا انداخت.
_ خب پس من بي تقصيرم.
براي اينكه بحث خاتمه پيدا كند گفتم:
_ مي خواي برم پاكش كنم بيام؟
سخت به چشمانم خيره شد و خمار گفت:
_ دلم نمياد آخه!
ماريا خنده اش را به سختي كنترل كرد.
_ تو خودت حجله لازمي ظاهرا.
قبل از اينكه بتوانم به ماريا غر بزنم. آراز ماشين را روشن كرد و ماريا هم چشمكي سمتم انداخت.
با ديدن مسير خلاف جهت مهماني ناباور گفتم:
_ كجا داري ميري؟
جدي گفت:
_ #حجله!

https://t.me/joinchat/AAAAAFkdSo3Irtlk68XGtQ
آراز اين قصه يه مرد مغرور و غد، اما پر از اعتماد بنفس و شيطونه...
به عشق آراز هر شب بايد تا نيمه هاي شب بيدار بمونم و پارتشون رو بخونم.

قصه ي عشق دختري خجالتي به اسم ساقي به آراز كه نامزد دوستشه و.....
#بهترين_و_عاشقانه_ترين_رمان_تلگرام
#هفتاد_هزار_مخاطب
https://t.me/joinchat/AAAAAFkdSo3Irtlk68XGtQ


Репост из: Неизвестно
آراز معتمد تك پسر خاندان ثروتمند معتمد در روز عقدش متوجه مي شود نامزدش با دوستش رابطه دارد و از او باردار است.
براي اينكه آبروي خاندانشان حفظ شود ساقي دوست نامزدش را بعنوان همسرش معرفي مي كند.
اين ازدواج از نظر آراز كاملا صوري و فرماليته است اما آراز نمي داند ساقي سال ها عاشق او بوده و...

https://t.me/joinchat/AAAAAFkdSo3Irtlk68XGtQ

پسرش از اون عاشقاي #غيرتيه #كله_خره
#عاشقانه_داغ
#قبل_از_قضاوت_رمان_را_بخوانيد
#ويژه_ترين_پيشنهاد_رمانهاي_تلگرام
#ساقي


Репост из: Неизвестно
ژيلت دستش را به دستم داد با صورت كفي گفت:
_ريشمو بزن...
چشمانم گرد شد.
_ چي؟
دستم را كشيد و از جايم بلندم كرد. كتاب دستم را گرفت و ژيلت را به دستم داد.
_ نگفتم آپولو هوا كن! گفتم صورتمو اصلاح كن. خودم خوابم مياد نمي تونم.
حوله ي روي دوشش را هم به دستم داد و روي كاناپه دراز كشيد.
پوفي كشيد. تا دستورش را عملي نمي كردم رهايم نمي كرد.
آرام ژيلت را روي صورتش كشيدم و به چشمان بسته اش نگاه كردم.
ناگهان چشمانش را باز كرد كه از جا پريدم.
نيشخندي زد.
_ جاي چشم چروني كارتو بكن.
پوزخندي زدم.
_ شتر در خواب بيند پنبه دانه....
لبخند شيطاني زد و با چشم به سينه هايم اشاره كرد.
_ ساقي سوتين قرمز چقدر به پوستت مياد!
مسير نگاهش را دنبال كردم. يقه ي پيراهنم گشاد بود و از فاصله ي بين دكمه هاي پيراهنم سوتينم مشخص بود.
صورتم قرمز شد و با عصبانيت ژيلت را روي صورتش كوبيدم و داد زدم:
_ بيشعور چشم چرون...خوبه منم بگم فلان جات چه خوشگله؟
بلند شد و سر جايش نشست با پررويي گفت:
_ نگران نباش. فلان جام خوشگله...
ناباور داد زدم:
_ آراز...
بي تفاوت شانه بالا انداخت.
_ خب خوشگله! الكي بگم نيست؟
اصلا مي خواي نشونت بدم؟
صورتش داشت خون مي آمد. ژيلت صورتش را بريده بود و خون و كف قاطي شده بود.
بخاطر بي ادبي اش غريدم:
_ خيلي بيشعوري مي خواستم بگم صورتت خون مياد برو صورتت رو بشور بيا چسب زخم بزنم، اما الان به من مربوط نيست.
چشمانش را ريز كرد.
_ فقط بخاطر جاي خوشگلم؟
غريدم:
_آراز....
در يك لحظه كولي بازي هايش را شروع كرد.
_ دارم خونريزي مي كنم...يا بيا پانسمان كن، يا زنگ بزن آمبولانس بياد.

https://t.me/joinchat/AAAAAFkdSo3Irtlk68XGtQ
جررررررررر😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
پسره خداي شيطنتهههه...ببين با همين ترفند دختر رو مجبور به چه كاري ميكنه..
مردم از خنده
😂😂😂😂
https://t.me/joinchat/AAAAAFkdSo3Irtlk68XGtQ

پسر و دختري كه به اجبار شدم همخونه، اما خب پنهاني همو دوست دارن و غرورشون اجازه نميده بگن تا اينكه....
https://t.me/joinchat/AAAAAFkdSo3Irtlk68XGtQ


Репост из: معرفی بهترین رمان های آنلاین
Telegram.apk
43.0Мб
❗️#توجه❗️
سلام بچه ها

چند وقتیه که تلگرام های غیر رسمی دارن از کار میوفتن و لینک چنل‌ها باز نمیشه.
تنها راه حلش اینه که حتما حتما تلگرام اصلی رو نصب کنید.
در غیر این صورت ممکنه حساب کاربریتون کلا از کار بیوفته و کانال‌ها و گروه‌‌هاتون پاک شه❌❌

فایل آخرین آپدیت رو گذاشتیم براتون که تو این ورژن:
1: قابلیت دسته بندی کانال‌ها و گرو‌هاتون.
2: پنهان‌سازی چت‌ها
رو هم داره! پس هرچه زودتر نصب کنید تا دچار مشکل نشین.

❗️از طریق لینک‌های زیر هم می‌تونید دانلود کنید:
لینک دانلود تلگرام اصلی از پلی استور، مخصوص سیستم عامل اندروید:
https://play.google.com/store/apps/details?id=org.telegram.messenger

لینک دانلود تلگرام اصلی از اپ استور، مخصوص سیستم عامل ios:
https://apps.apple.com/us/app/telegram-messenger/id686449807


#خیلی_مهم

سلام دوستان ادمین کانال هستم لطفا یکبار برای همیشه تلگرام اصلی و رسمی رو نصب کنید👆🏻👆🏻

🔺چرا تلگرام رسمی و اصلی؟؟

❌ امن نبودن تلگرام غیر رسمی و دسترسی به تمام اطلاعات تلفن همراه ( شماره تماس ، عکس ، تماس های صوتی )

▪️ اجازه عضو شدن مکرر و اجباری در کانالها بدون اینکه به خواست شما باشه را نمی دهد

▪️ محدودیت عضو شدن در کانال و گروه ها را ندارد


app.apk
43.0Мб
کسانی که با مشکل عضویت در کانال یا گروه مواجه هستن تلگرام رسمی را نصب کنید تا این ایراد برطرف شود

لینک دانلود از گوگل پلی: https://telegram.org/dl/android

لینک دانلود از سایت رسمی تلگرام برای همه سیستم ها:
https://telegram.org/apps

لینک دانلود از گوگل پلی بدون نیاز به فیلتر شکن:
https://play.google.com/store/apps/details?id=org.telegram.messenger




Репост из: پیشنهاد ویژه
_ پريودى؟

از #شرم لبش را گزيد.
چرا اینقدر بی‌پروا صبحت می‌کند؟
با صورتی سرخ شده سرش را بالا و پایین كرد.
با خنده‌ای شیطنت بار چهره گلگون شده اش را نگاه كرد و بی مقدمه گفت:
_ پس بگو امشب هیچی #نصیبم نمیشه دیگه! ای خدا...

دوباره با افسوس و خنده‌ای که قورت داد، به غوغايي که از #خجالت سرش را در گردنش فرو برده‌ گفت:
_ حالا حتما باید دیشب بازی درمیاوردی؟

دیگر نمی‌توانست #تحمل کند و با صورتی #سرخ شده سعی داشت از اتاق بیرون برود.
مقابل در بسته ايستاد و وقتی میخواست در را باز کند، كه دست طوفان از کنارش رد شد و دور #کمرش ‌پیچد.

از کنار نزدیکش شده و در برش گرفته بود.
سرش را کنار گوشش ‌آورد و پس از فوت کردن نفس #داغش بین #گردن و گوشش، با صدایی که ته مایه‌های خنده داشت لب زد:
_ اشکالی نداره سه روز بعد #جبران می‌کنی.
بی‌حواس گفت:
_ چهار روز.

طوفان خنده‌ی بلندی سر داد. دخترك با خنده‌ى #مستانه ى او بیشتر سرخ شد.
طوفان سر كج كرد و همانگونه كه به ارامى لاله گوش او را به لب گرفت، #مخمور كنار گوشش لب زد:

_ بیا یه کار دیگه کنیم اصلا.
متعجب سرش را بالا گرفت و به چشمان خمار شده اى كه #شطينت از آن مى باريد، خيره شد.
چشمكى به رويش زد و دستش را از زير پيراهنش رد كرد و نواز وار روى شكمش كشيد.
-جان دلم؟ با اون نگاه #سگ دارت...مگه ميشه ازت گذشت؟
#گرماى دستان طوفان باعث شد لب بگزد و با شرم چشم بگيرد.
https://t.me/joinchat/AAAAAE3soUL1tKjK3b2enQ
____
پسر این رمان خیلی بی‌حیاست🤣😱❌
همه‌چیو رک میگه📛
ترکیب یه پسر شر و شیطون و خشن با یه دختر فوق #خجالتی🙈
این رمان vip هست و فقط برای امروز لینکشو رایگان می‌زارم🚫
جنايي و پليسى پسندا كجايين؟😐بفرما اينم همونى كه خواسته بودين
https://t.me/joinchat/AAAAAE3soUL1tKjK3b2enQ


Репост из: پیشنهاد ویژه
#همخونه_ای_که_نظی_شو_هیچ_جا_نخوندین


🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥

دختره برای رسیدن به عشقش می خواد عقدشو بهم بزنه😱😱😱😱😱😱😱



از اینکه چادر سفید برای بار دوم رو سرم رفته بود حس نفرت و حالت تهوع داشتم.
نمی تونستم یک لحظه هم شده چشم از رو به روم بردارم. وقتی دیدمش با اون قیافه وحشتناک ترس و لرز دوباره به جونم افتاد و مجبور شدم روی این صندلی کوفتی بشینم.

حتی نمی تونستم سرمو بلند کنم و به بغل دستم نگاه کنم. انگار همه چی مثل یه خواب بود.
صدای زمخت عاقد تو اتاق پیچید و من از ترس به خودم دوباره لرزیدم.
واقعا داشتم ازدواج می کردم؟

مارال با بدجنسی تمام گفت:عروس رفته گل بچینه.

دلم می خواست داد بزنم تو صورتش و بگم من اینجا نشستم. تو کجا دیدی دارم گل میچینم.

داشتن با دست های خودشون منو قربونی می کردن. به زور داشتن منو شوهر می دادن... همه چیز خیلی قشنگ و شیک و مجلسی داشت جلو می رفت جز احساس من..
من این مرد نمی خواستم. احساس من اونو پس میزد.
حتی از بوی عطر شیکش هم بدم می اومد. چطوری باید شب تا صبح رو کنارش سر می کردم.
یعنی من باید از این به بعد با این زندگی می کردم؟
با این سر مو رو بالشت میزاشتم و می خوابیدم؟
کنار این لباس عوض می کردم. برای این آشپزی می کردم؟
تنم به گز گز افتاد و لرزم گرفت.
نه نمی تونستم!
مو به تنم سیخ میشد.
یعنی باید از این حامله می شدم؟
وای چندش آور بود.
عاقد دوباره پرسید: عروس خانم وکیلم..
غزال با خوش‌خیالی گفت:

_عروس رفته گلاب بیاره!

کاش می تونستم گلاب بیارم و از همون طرف فرار کنم.
یه چیزی رو پام لیز خورد. نگاهم بهش افتاد برام زیر لفظی خریده بود.
منتظر بود من بله بگم... منی که می خواستم فرار کنم..
نیم خیز شدم چادرم کمی عقب رفت می خواستم یه چیزی بگم که این عقد تموم بشه...
همین که حرکت کردم البرز اخم کرد و قدمی جلو اومد.
اگه نه می گفتم امروز خونمو حلال می کرد.
اما من
سر زیر بردم و گفتم:..........


می خوای ادامه این عقد اجباری بخونی همین الان جوین شو😬😬😬

https://t.me/joinchat/AAAAAEecJAxflz7rc4fwlQ

نویسندش هر روز #پست میزاره

داستان #همخونه ایه و ازدواج #اجباریه....


وای که عشق می کنی با این داستان فوق العاده عاشقانه
نظیرشو هیچ جا نخوندی❤️❤️💖😍


خلاصه: آهو دختر حاج یوسف گنجی معتمد محله.... مرد پولداری که عاشق دختراشِ ... ولی آهو با کله خرابی آبروی باباشو قمارشو میکنه و پدرش اونو شوهر میده به فرزین...
پسری که آهو رو دوست داره نه به عنوان زن زندگی😬😬😬😬


Репост из: پیشنهاد ویژه
دختره ‌از حموم میاد بیرون و پسره رو تو اتاقش میبینه...!!!🤣😮👣



در حمومو باز کردم و از حموم اومدم بیرون. هنوز آب از موهام چکه می کرد.

جلوی میز آرایشم وایسادم و مشغول دید زدن خودم بودم‌ که یهو در اتاق باز شد.

مبهوت به طرف در برگشتم که با دیدن آرش شوکه شدم و دهنم باز موند.
نگاهش از سرتا پامو نشونه رفت و چشاش #خمار شد.
به خودم اومدم و تکونی خوردم و گفتم:
- کجا داری میای؟

خبیث گفت:
- می خوام تو اتاق زنم استراحت کنم.

با اخم گفتم:
- کدوم زن؟؟؟ باز توهم زدی؟

دستمو به سمت دهنش بردم و لباشو ازهم فاصله دادم و بو کشیدم:
- چیزیم نخوردی!

یهو بی توجه به من دستشو دور کمرم حلقه کرد و چسبوندم به دیوار.

دست و پا زدم تا ولم کنه اما محکم تر گرفتم و دیوانه وار لباشو روی لبام گذاشت.

سعی داشتم خودمو ازش جدا کنم اما نمیشد منکر بوسه ای شد که به شدت داشت به دلم‌ می نشست.
دستش به سمت بند حوله م رفت و کنار گوشم زمزمه کرد:

- از وقتی صیغه کردیم تو خماریتم..‌

https://t.me/joinchat/AAAAAFDtLgM1z8o_GrPBow

#هشدار به افراد زیر هیجده سال: این رمان دارای صحنه هاییست که مناسب سن بالای ۱۸ هست. لطفا رعایت کنید و جوین نشید چون این رمان دارای صحنه های اروتیک و خشن میباشد و چنلش چندبار فیلتر شده‌. تاکید میکنم لطفا افراد بالغ و با جنبه ی بالا عضو بشن‼️♨️🔞

خلاصه ی جنجالی و خاص رمان:
قمارباز وحشییی؛ازدواج‌زوری♣️❌❌❌❌
امیربهادر پسری خشن و مغروره که همه ی دخترا تو کفشن! یه #قمارباز هفت خط که هیچ کس حریفش نیست! آیلی یه دختر شر و شیطونه که روز عقدش توسط آدمای امیربهادر دزدیده میشه و....
اون قراره تقاص باباشو پس بده و...

Показано 20 последних публикаций.

62 055

подписчиков
Статистика канала