Репост из: Неизвестно
#حجله_عروس_خجالتي_و_داماد_شيطون_غيرتي
https://t.me/joinchat/AAAAAFkdSo3Irtlk68XGtQ
در ماشين را باز كردم و با استرس كنارش نشستم. #خجالت مي كشيدم صورت آرايش شده ام را ببيند، اما او با تخسي گفت:
_ #ساقي منو نگاه...
بدون اينكه توجهي به حرفش بكنم گفتم:
_ چرا نميري؟ ديرمون مي شه #آراز...
دستش را دراز كرد و چانه ام را گرفت. سرم را به سمت خودش برگرداند و نگاهي به صورتم انداخت. رفته رفته اخم عميقي روي پيشاني اش نشست و غريد:
_ اين چه وضع آرايشه؟
آب دهانم را قورت دادم كه گوشي اش را برداشت و در برابر چشمانم به ماريا كه #آرايشم كرده بود زنگ زد.
بدون اينكه سلام دهد غريد:
_ تا سه جلو دري!
چند ثانيه بعد ماريا در حاليكه هول كرده بود از #سالن آرايشگاه بيرون آمد.
خودش را به ماشين رساند. آراز شيشه ي سمت مرا پايين داد كه ماريا نفس آسوده اي كشيد و گفت:
_ چته تو؟ ساقي كه سالم پيشته. ترسونديم.
به صورت من اشاره كرد و گفت:
_ اين چه وضع آرايش كردنه؟ مگه نگفتم ساده آرايش كن؟
ماريا با تعجب به صورت من خيره شد و من هم لب گزيدم.
با ناباوري زمزمه كرد:
_ ساده س كه!
آراز بي ادبانه غريد:
_ اين ساده س؟ شكل #عروس شده. بايد ببرمش حجله جاي مهموني.
ماريا غش غش خنديد و من با چشماني گرد و صورتي سرخ شده از #شرم معترض گفتم:
_ آراز...
سرش را نزديك تر آورد و گفت:
_ آراز و كوفت! با اين آرايش چشاتو هم گرد مي كني واسم؟ دلت تنبيه مي خواد؟
لب گزيدم.
_ زشته آراز!
ماريا با خنده گفت:
_ ديگه #خوشگلي ساقي به من ربط نداره. چيكار كردم اصلا؟! يه آرايش معموليه واقعا.
آراز با لجبازي گفت:
_ ببر يكم كم كن #آرايششو! خيلي تو چشمه.
ماريا اخم كرد. با اشاره به صورتم گفت:
_ چي چي اينو كم كنم؟ از ترست يه كرم پودر حسابي هم نزدم.
آراز غر زد:
_ كرم پودر مي خواد چيكار؟ پوست خودش عين #شيشه است.
ماريا شانه بالا انداخت.
_ خب پس من بي تقصيرم.
براي اينكه بحث خاتمه پيدا كند گفتم:
_ مي خواي برم پاكش كنم بيام؟
سخت به چشمانم خيره شد و خمار گفت:
_ دلم نمياد آخه!
ماريا خنده اش را به سختي كنترل كرد.
_ تو خودت حجله لازمي ظاهرا.
قبل از اينكه بتوانم به ماريا غر بزنم. آراز ماشين را روشن كرد و ماريا هم چشمكي سمتم انداخت.
با ديدن مسير خلاف جهت مهماني ناباور گفتم:
_ كجا داري ميري؟
جدي گفت:
_ #حجله!
https://t.me/joinchat/AAAAAFkdSo3Irtlk68XGtQ
آراز اين قصه يه مرد مغرور و غد، اما پر از اعتماد بنفس و شيطونه...
به عشق آراز هر شب بايد تا نيمه هاي شب بيدار بمونم و پارتشون رو بخونم.
قصه ي عشق دختري خجالتي به اسم ساقي به آراز كه نامزد دوستشه و.....
#بهترين_و_عاشقانه_ترين_رمان_تلگرام
#هفتاد_هزار_مخاطب
https://t.me/joinchat/AAAAAFkdSo3Irtlk68XGtQ
https://t.me/joinchat/AAAAAFkdSo3Irtlk68XGtQ
در ماشين را باز كردم و با استرس كنارش نشستم. #خجالت مي كشيدم صورت آرايش شده ام را ببيند، اما او با تخسي گفت:
_ #ساقي منو نگاه...
بدون اينكه توجهي به حرفش بكنم گفتم:
_ چرا نميري؟ ديرمون مي شه #آراز...
دستش را دراز كرد و چانه ام را گرفت. سرم را به سمت خودش برگرداند و نگاهي به صورتم انداخت. رفته رفته اخم عميقي روي پيشاني اش نشست و غريد:
_ اين چه وضع آرايشه؟
آب دهانم را قورت دادم كه گوشي اش را برداشت و در برابر چشمانم به ماريا كه #آرايشم كرده بود زنگ زد.
بدون اينكه سلام دهد غريد:
_ تا سه جلو دري!
چند ثانيه بعد ماريا در حاليكه هول كرده بود از #سالن آرايشگاه بيرون آمد.
خودش را به ماشين رساند. آراز شيشه ي سمت مرا پايين داد كه ماريا نفس آسوده اي كشيد و گفت:
_ چته تو؟ ساقي كه سالم پيشته. ترسونديم.
به صورت من اشاره كرد و گفت:
_ اين چه وضع آرايش كردنه؟ مگه نگفتم ساده آرايش كن؟
ماريا با تعجب به صورت من خيره شد و من هم لب گزيدم.
با ناباوري زمزمه كرد:
_ ساده س كه!
آراز بي ادبانه غريد:
_ اين ساده س؟ شكل #عروس شده. بايد ببرمش حجله جاي مهموني.
ماريا غش غش خنديد و من با چشماني گرد و صورتي سرخ شده از #شرم معترض گفتم:
_ آراز...
سرش را نزديك تر آورد و گفت:
_ آراز و كوفت! با اين آرايش چشاتو هم گرد مي كني واسم؟ دلت تنبيه مي خواد؟
لب گزيدم.
_ زشته آراز!
ماريا با خنده گفت:
_ ديگه #خوشگلي ساقي به من ربط نداره. چيكار كردم اصلا؟! يه آرايش معموليه واقعا.
آراز با لجبازي گفت:
_ ببر يكم كم كن #آرايششو! خيلي تو چشمه.
ماريا اخم كرد. با اشاره به صورتم گفت:
_ چي چي اينو كم كنم؟ از ترست يه كرم پودر حسابي هم نزدم.
آراز غر زد:
_ كرم پودر مي خواد چيكار؟ پوست خودش عين #شيشه است.
ماريا شانه بالا انداخت.
_ خب پس من بي تقصيرم.
براي اينكه بحث خاتمه پيدا كند گفتم:
_ مي خواي برم پاكش كنم بيام؟
سخت به چشمانم خيره شد و خمار گفت:
_ دلم نمياد آخه!
ماريا خنده اش را به سختي كنترل كرد.
_ تو خودت حجله لازمي ظاهرا.
قبل از اينكه بتوانم به ماريا غر بزنم. آراز ماشين را روشن كرد و ماريا هم چشمكي سمتم انداخت.
با ديدن مسير خلاف جهت مهماني ناباور گفتم:
_ كجا داري ميري؟
جدي گفت:
_ #حجله!
https://t.me/joinchat/AAAAAFkdSo3Irtlk68XGtQ
آراز اين قصه يه مرد مغرور و غد، اما پر از اعتماد بنفس و شيطونه...
به عشق آراز هر شب بايد تا نيمه هاي شب بيدار بمونم و پارتشون رو بخونم.
قصه ي عشق دختري خجالتي به اسم ساقي به آراز كه نامزد دوستشه و.....
#بهترين_و_عاشقانه_ترين_رمان_تلگرام
#هفتاد_هزار_مخاطب
https://t.me/joinchat/AAAAAFkdSo3Irtlk68XGtQ