Репост из: Неизвестно
_میخواستی با این حسادتهای بچهگانهت زن منو حرص بدی. آره وروجک؟
پر از شیطنت نگاهش کردم و سرم را با ناز بالا و پائین. زمزمهوار گفتم:
_چرا بهشون نمیگی من و تو چه نسبتی با هم داریم؟ من خیلی سخته برام...
.
کمی بیشتر مرا به دیوار پشت سرم فشرد. همانطور که سایهی هیکل تنومندش روی تنم بود انگشت اشارهاش را روی لبهای مرطوبم گذاشت و با لحنی که عاشقش بودم گفت:
_چون اون موقع معلوم نیست این شیطنت چشماتو میبینم یا نه...! این پنهونی دیدنات عادتم شده!
.
عاشق این مرد بودم و نمیتوانستم حتی ثانیهای به نبودنش فکر کنم، چشمهای خمارم را آرام بستم و برای بوسیدنش پیش قدم شدم، او هم با اشتیاق صورتش را جلو آورد هنوز کمی فاصله بین لبهایمان بود که تیزی چاقو را درست در پهلویم احساس کردم...
او مرد مرموز و دوست داشتنی من بود...
#رمان_بهانه
❤️❤️❤️❤️
#نیلوفر_پورحسین
❤️❤️❤️❤️
رمانی سراسر عاشقانه، معمایی، هیجانی، روانشناسی
https://t.me/joinchat/AAAAAE3kSrGwluVyxouVwQ
اگه دنبال رمانی هستی که با شوکهاش غافلگیرت کنه و نفست رو بند بیاره و از عاشقانههاش دل ضعفه بگیری... رمان جدید نیلوفر پورحسین رو از دست نده❤️ رمان بهانه❤️
پر از شیطنت نگاهش کردم و سرم را با ناز بالا و پائین. زمزمهوار گفتم:
_چرا بهشون نمیگی من و تو چه نسبتی با هم داریم؟ من خیلی سخته برام...
.
کمی بیشتر مرا به دیوار پشت سرم فشرد. همانطور که سایهی هیکل تنومندش روی تنم بود انگشت اشارهاش را روی لبهای مرطوبم گذاشت و با لحنی که عاشقش بودم گفت:
_چون اون موقع معلوم نیست این شیطنت چشماتو میبینم یا نه...! این پنهونی دیدنات عادتم شده!
.
عاشق این مرد بودم و نمیتوانستم حتی ثانیهای به نبودنش فکر کنم، چشمهای خمارم را آرام بستم و برای بوسیدنش پیش قدم شدم، او هم با اشتیاق صورتش را جلو آورد هنوز کمی فاصله بین لبهایمان بود که تیزی چاقو را درست در پهلویم احساس کردم...
او مرد مرموز و دوست داشتنی من بود...
#رمان_بهانه
❤️❤️❤️❤️
#نیلوفر_پورحسین
❤️❤️❤️❤️
رمانی سراسر عاشقانه، معمایی، هیجانی، روانشناسی
https://t.me/joinchat/AAAAAE3kSrGwluVyxouVwQ
اگه دنبال رمانی هستی که با شوکهاش غافلگیرت کنه و نفست رو بند بیاره و از عاشقانههاش دل ضعفه بگیری... رمان جدید نیلوفر پورحسین رو از دست نده❤️ رمان بهانه❤️