Фильтр публикаций


دوستان عزیزم که همیشه به من افتخار دادید و اینجارو چک کردید، من میخوام کسایی که تو کانال من هستن واقعی باشن و از مطالبی که من میذارم خوششون بیاد و از چالش های فولدری اضافه شده نباشند

واسه همین یه کانال دیگه رو که قبلا داشتم و فقط خودم توی اون کانال هستم، لینکش رو میذارم اگر دوست داشتید، بیاید پیشم🖤

این پیام رو تا چهارشنبه میذارم بمونه و بعد اینجارو پاک میکنم(البته اگر نادیا دوباره ادمین بشه اینجا میمونه😊) 🌠

کانال جدیدم♡
https://t.me/itsmedonya


دوستان همه متنارو نادیا نوشته
و منم عکسارو به غیر یکی، با استفاده از هوش مصنوعی درست کردم امیدوارم خوشتون اومده باشه🖤
پرایوت ها هم چون لینک ندادن نتونستیم براشون متن و عکس بذاریم


بومِ نقاشی رو گذاشتم وسط حیاط، جایی که نورِ ماه نشونم داد!
باد خودشو به مهمونیِ خلوتم دعوت کرد، البته قبلش کلِ حیاط رو گشت اما بین شاخ و برگ بیدِمجنون بیشتر وقت گذروند؛
بید خواب بود، از سر و صدای باد بیدار شد. قرار بود جشنِ کوچیکی باشه؛ فقط میزبان و بومِ نقاشی! اما مثل اینکه بید هم دعوتنامه می‌خواست،
دعوتش کردم و اونم به رسمِ ادب نوازنده‌ی جشنم شد، البته با همکاریِ باد!
ماهی‌هایِ تویِ حوض بی‌خبر از همه‌جا خوابِ هفت‌دریا رو می‌دیدن، گنجشککِ اشی‌مشی دیگه لب بوم نبود، توی حوض نقاشی هم نرفت! خسته بود و خوابش میومد، رفته‌بود تو لونه‌ش روی درخت بید، کجاش؟ منم نمیدونم! ولی آوازِ بید بیدارش نکرد، شاید خوابِ بارون می‌دید، شایدم آشپزباشی!
بگذریم، گنجشکک خسته‌ست، شاید داره تو خوابش آسمونِ آبی رو میبینه!
قلمو رو برداشتم، رنگِ آبی دوان‌دوان اومد و قلمو رو محکم بغل کرد، حالا قلموی من رنگ آسمونه، شایدم رنگ دریاست! پس چطوری شب رو بِکِشم؟ با ماه قرار گذاشته‌بودم امشب بیارمش رو بوم، ولی خب ماه بدقولی کرد و نیومد به جشن! فقط هدیه‌شو فرستاد، نوری سفید و کمرنگ!
قلمو با موزیکی که بیدِمجنون می‌نواخت، به وجد اومد، دستم رو به سمت بوم کشید و آسمونی آبی تو دلِ بومِ سفید گذاشت، فکر کنم بید خوشش اومد، چون آهنگشو با حرارت بیشتری نواخت! قلمو، آسمونِ بوم رو نگاه کرد، بهم‌ چشمکی زد و انعکاس آسمون رو پایینِ بوم کشید، دریا شد!
بعدش پرید تو حوض و به سرش دست کشید و بعد دنبال رنگِ زرد گشت، همینکه دیدِش،‌ گرفت و بغلش کرد، ای قلموی شیطون! حالا میخوای با بومِ من چیکار کنی؟
دوید رو بوم و ستاره کشید، عه! صبح باشه و ستاره؟
شاید ماه از این ایده خوشش اومد، آخه یهو از پشت ابرا پیداش شد، پایین اومد؛ اومد و اومد و اومد...
رسید به بوم نقاشی و بوسه زد به آسمون کوچیکم! وقتی رفت، دیدم جای بوسه‌ش یه ماهِ کوچولو کنارِ ستاره‌ها نشسته!
صبح؟ ماه؟ ستاره؟ چطور ممکنه؟
ولی خودمونیم! عجب مهمونیِ قشنگی شد!
عجب مهمونیِ ...💤💤
تق تق تق
تق تق تق

چشمامو باز کردم، گنجشککِ اشی‌مشی پشتِ پنجره نشسته بود، فکر کنم گشنه‌ش شده و دونه میخواد!
«گنجشکک اشی‌مشی!
لبِ بومِ ما مَشین
بارون میاد خیس می‌شی
برف میاد گولّه می‌شی
می‌افتی تو حوض نقاشی
می‌گیرتت فراش باشی
می‌کشتت قصاب باشی
می‌پزتت آشپزباشی
می‌خورتت حاکم‌باشی»




Репост из: ~Bluetori!🦋
آسمون (پر ستاره✨) ، ماه ، موزیک


برای مسافری در زمان مینویسم
که یک روز به کلبه‌ی گرفته‌ی من قدم خواهد گذاشت!
روزی،
خورشید را از آسمان پاک میکنم، ابرهای غمیگن جانشینش باشند!
سبزیِ درختان را حذف میکنم، پاییز را به جان بخرند!
پرنده‌ها آوازِ سکوت سر دهند، از هیاهو فراری‌اَم.
به خانه بازمی‌گردم؛
پرده‌ها دربرابرِ روشنایی نفوذناپذیر باشند، با نور قهرم.
جادویِ غم کجاست؟ گل‌ها را پژمرده میکنم!
تو! اگر نامه‌ام را میخوانی نصیحتم نکن!
در این مدت، زندگی به گونه‌ای سپری شده‌است که می‌توانم سال‌ها بدون آنکه هیچ اتفاقِ غم‌انگیزی رخ بدهد، غمیگن بمانم.
نصیحتم نکن! خود برای غم دعوت‌نامه فرستاده‌ام، دلتنگِ سکوتِ وسوسه‌انگیزش هستم!
یادت مانده؟ ابتدای نامه گفتم "روزی..."
شوربختانه این‌روزها اسیر نورَم، باید آخرین ذره‌ی شادی را جشن بگیرم!
شاید زادروز غم سریع‌تر از راه برسد؛
تا آن‌روز دلم را به آمدنش خوش میکنم و تلخیِ شادی را به جان می‌خرم.
اینَک باید بروم، شادی صدایم میکند، میخواهد غنچه‌ی تهِ حیاط را نشانم دهد، باید ذوق‌زده شوم!




Репост из: `. کاژه`.
اینو دیدم و فهمیدم فکت بود..


خب همه چی آماده‌ست؟ آره آره
چشمه‌ی سنگی✔️
صندلیِ سنگی✔️
موش‌ها✔️
لباسِ صورتیِ پاره پوره✔️
کدو کدووووو داشت یادم می‌رفت!!
A few minutes later:
خب، دیگه تمومه
آماده؟ سه دو یک، حر‌کت📢
اَععععععععععع (شخصِ صورتی‌پوش، با صدای ناموزون گریه می‌کند)
اَعععععععععععععععع
پس کو این فرشته؟
اَعععععععععععععععععععع
💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥🧙🏻‍♀
بوووووووم (پرانتز باز: فرشته‌ی مهربون ظاهر می‌شود، تبریک نویسنده به شخصِ صورتی‌پوش، آفرین عزیزم موفق شدی ظاهرش کنی،‌ بزنید دست قشنگه رو براش)
اَعععععععععع
🧙🏻‍♀: سلام عزیزم! چرا گریه میکنی؟
👤: اَعععععععععع
🧙🏻‍♀: بهم بگو چی شده عزیزم...
👤: باجی‌‌های نامردم پولمو بالا کشیدن، اَععععععععععععع، پول میدین بهم ننه‌جون؟
🧙🏻‍♀: امم عزیزم، تخصصِ من "تکمیل‌ِ مسیر شاهزاده‌یابیه"، پول مول تو دست و بالم نیست، ثروت تخصصِ دخترعمومه، میخوای یه شاهزاده برات جور کنم؟
👤: اییییششش اینم شانس ماست، شازده به چه دردم میخوره نَن‌جون! حوصله‌ی دَنگ‌وفنگ و چیتان‌پیتان و لباس پف‌دار و یه شازده‌ی اعصاب خردکن ندارم، من فقط یه خونه و ماشین و یکم پول میخوام، اون چوبتو تکون بده لطفا و اینارو برسون به من، دمت گرم نَن‌جون!
🧙🏻‍♀: عزیزم من نمیتو...
👤: بده ببینم اون چوب‌دستیو، بیبیدی بابیدی بوووووو🪄
(جادو به یکی از موش‌ها برخورد کرده و موش تبدیل به شازدا(همون شازده) می‌شود)
👤: هاااننن؟؟؟
حاج‌خانوم قربون دستت، اینم بردار ببر، جادو مادو نخواستم، میرم جون بکنم کار کنم تلاش کنم، اَه
اَعععععععععععععععععع😭😭




Репост из: 13th
بیبیدی بابیدی بو


پیراهنِ طوسی که گل‌های زردِ کوچک داشت، پوشیدم،
موهایم رها بماند! چون دریایی تاریک و موّاج!
سفره‌یِ شب را از طاقچه بر‌می‌دارم و در ایوان پهن می‌کنم، بابونه‌ها را در مرکز سفره می‌گذارم، چراغِ ماه را هم روشن کنم، کار تمام است.
منتظر می‌نشینم، نباید خوابم بگیرد، نمی‌خواهم به عاقبتِ ننه سرما دچار شوم، هرسال شوق دیدن عمو نوروز داشته باشم و هربار اسیر شیرینیِ خواب شوم!
چای هل دم کشیده، پس "من" کجاست؟ نکند قرارش با من را فراموش کرده؟ کاش بداند "من" چشم به راهِ "من" است؛
کاش قبل از سرد شدن چایِ هل، خودش را برساند!




Репост из: Rainbow
ماه، شب،چای هل


خونه‌ش تهِ کوچه بود؛
ظاهرش؟ خب... زیاد یادم نیست، اون موقع‌ها خیلی کوچیک بودم ولی تا جایی که یادم میاد، سفیدی موهاش نه اونقد زیاد بود که بشه گفت پیره و نه اونقد مشکی و پررنگ که بشه گفت جوونه،‌ موهاش ژولیده بود، همیشه هم بلوزِ طوسی می‌پوشید، می‌گفت "زندگیم مثلِ رنگِ همین بلوزه، انقد همه رنگ بودم که آخرش یه طوسیِ بدرنگ شدم، همه‌رنگ و یه رنگ؛ غمگین نیست؟"
بزرگترا میگفتن قبلنا یه آدم عادی بود ولی این روزا زده به سرش، تعجب کردم، زده به سرش؟ چی زده به سرش؟ موهاش که همیشه ژولیده پولیده و شبیه لونه‌ی پرنده‌ست!
یه روز که نشسته بود دمِ خونه‌ش، رفتم و نشستم پیشش، پرسیدم: "عمو شما چی زدی به سرت؟"
جواب نداد، آستین بلوزِ طوسیش رو گرفتم و تکون دادم، نگاهم کرد، چشماش هم‌رنگِ بلوزش بود، سوالم رو تکرار کردم، با تعجب نگاهم کرد و گفت: "یعنی چی عمو؟"
جواب دادم: "آخه میگن شما زده به سرتون، میخوام بدونم چی زدین؟"
خندید، بلند خندید، هنوزم صداش تو گوشمه، صدای خنده‌ش خیلی قشنگ بود، شبیه یه عالمه رنگین‌کمون! مثل اینکه راست می‌گفته، روحش خیلی رنگارنگ بود
بعدِ اینکه خنده‌ش تموم شد، با صدایی که به خاطر خنده‌ی زیاد،‌ یکم گرفته بود گفت: " میدونی عموجون! یه شب که داشتم تو کوچه راه می‌رفتم، یه ستاره از آسمون گذشت، سرعتش زیاد بود و یهو خورد به یه ستاره‌ی دیگه، بعد یکی دیگه، و بازم یکی دیگه، یهو ستاره‌ها مثل بارون از آسمون افتادن زمین، یه عالمه ستاره، کل حیاط و باغچه پر شده بود ازشون، یکیشم افتاد رو سرم، صبح روز بعد که رفتم حیاط، دیدم رو گلا شبنمِ طلایی نشسته، صورتمو با شبنمِ گلایِ باغچه شستم، ولی میدونی چی شد عمو؟ بعد از ظهر باد اومد، یه باد قوی...
و همه‌ی ستاره‌هارو برد." به اینجا که رسید، صداش غم‌دار شد، گفتم: "پس ستاره زده به سرت؟" لبخند زد.
چند وقت بعد، دیگه عمو باقر رو تو کوچه ندیدم، دیگه دم در خونه‌ش ننشست، دیگه شبا تو کوچه راه نرفت، هرچقد زنگ خونه‌شونو زدم جواب نداد.
بزرگترا گفتن "رفته مسافرت، یه مسافرت دور"، ولی دروغ میگفتن؛ اینو وقتی فهیدم که قایمکی رفتم خونه‌ش، خونه به هم ریخته بود، ولی یه عکس افتاده بود زمین، عکس دختری با موهای گندمی، پشتش نوشته بود "ستاره‌ی من! کاش نمیذاشتی باد بِبَرتت!"
بزرگترا دروغ میگفتن، من متوجه شدم که عمو رفته تو آسمون دنبال ستاره‌ها بگرده!




Репост из: Soft Girl -
شبنم، باقر، ستاره


جوابا👇🖤




+این پیامو فور کنید، سه کلمه بگید، یک عکس و متن تقدیمتون کنیم♡
اگر تعداد فور کم‌باشه نمیذارم

Показано 20 последних публикаций.

86

подписчиков
Статистика канала