پیراهنِ طوسی که گلهای زردِ کوچک داشت، پوشیدم،
موهایم رها بماند! چون دریایی تاریک و موّاج!
سفرهیِ شب را از طاقچه برمیدارم و در ایوان پهن میکنم، بابونهها را در مرکز سفره میگذارم، چراغِ ماه را هم روشن کنم، کار تمام است.
منتظر مینشینم، نباید خوابم بگیرد، نمیخواهم به عاقبتِ ننه سرما دچار شوم، هرسال شوق دیدن عمو نوروز داشته باشم و هربار اسیر شیرینیِ خواب شوم!
چای هل دم کشیده، پس "من" کجاست؟ نکند قرارش با من را فراموش کرده؟ کاش بداند "من" چشم به راهِ "من" است؛
کاش قبل از سرد شدن چایِ هل، خودش را برساند!
موهایم رها بماند! چون دریایی تاریک و موّاج!
سفرهیِ شب را از طاقچه برمیدارم و در ایوان پهن میکنم، بابونهها را در مرکز سفره میگذارم، چراغِ ماه را هم روشن کنم، کار تمام است.
منتظر مینشینم، نباید خوابم بگیرد، نمیخواهم به عاقبتِ ننه سرما دچار شوم، هرسال شوق دیدن عمو نوروز داشته باشم و هربار اسیر شیرینیِ خواب شوم!
چای هل دم کشیده، پس "من" کجاست؟ نکند قرارش با من را فراموش کرده؟ کاش بداند "من" چشم به راهِ "من" است؛
کاش قبل از سرد شدن چایِ هل، خودش را برساند!