⚽️
#تنم_و_لرزوند
#سیزده
#راز_س
#کپی_ممنوع
بازی دوم
نیمه اول
با صدای بلند شده گریه اش، نگاهی به نیم رخ صورت به خواب رفته کنارم می اندازم. ملحفه را کنار زده و راه می افتم. به قدم هایم سرعت بخشیده و دو پله را بالا می روم. در چهارچوب در می ایستم و مکث می کنم. صدای گریه اش حتی در این ساعت از شب هم دل نشین است.
دستم را بند تنه گهواره کرده و حین تاب دادنش، روی صندلی می نشینم. سرم را به لبه چوبی تکیه زده و چشم می دوزم به پسرکم.
صدای گریه اش کم کم آرام می گیرد.
لب هایم را به هم چفت کرده و لبخندی می زنم. سریعتر از انتظارم بزرگ می شود. دستش را تکان می دهد. سری چرخانده و زل می زند به چشم هایم.
قهوه ای چشم هایش نباید ردی از او داشته باشد اما پررنگ تر از آنچه انتظار دارم به آن چشم ها شباهت دارد.
آب دهانم را فرو می دهم.
می خندد. به دو دندان نیش سفیدش من هم می خندم. سرم را همراه گهواره اش تاب می دهم و می گویم: می دونی بابایی... تو این دنیا بعضیا می یان تو زندگیت که نباید بیان. اونایی که ندیدنشون بهتر از دیدنشونه. بزرگتر که بشی فکر می کنی شوخیه ولی وقتی می افتی تو اون تالاب می فهمی همه چیز یه واقعیت تلخه. اینکه تو و اون مثل سیاه و سفیدین. مثل زمین و آسمون که هیچوقت قرار نیست به هم برسین. مثل اینه که وقتی هست نباید باشی وقتی هستی نباید باشه. این دنیا یا جای توئه یا اون. می خوای بیاد ولی وقتی می یاد همه چیز دست به دست هم می دن تا تو رو به زمین گرم بزنن.
دستش را بلند می کند. انگشت اشاره ام را جلو می برم برای گرفتن دستش. دست کوچکش به دور انگشتم حلقه می شود.
- دست اون که به سمتت دراز می شه، بیشتر زیر پات خالی میشه برای زمین خوردن. تو که دستت و دراز می کنی برای گرفتن دستش، اون عقب تر کشیده میشه. دنیا اینطوریه پسرم. اومدی به چنین دنیایی... بعضیا میگن سرنوشت. میگن سرنوشتی که با هم نیست اما من می گم شانس. خیلی باید بد شانس باشی مثل من که اونی که دلت و با خودش می بره همونی بشه که سرنوشتت باهاش نیست.
چشم هایش سنگین می شود.
به چشم های بسته اش می گویم: امیدوارم شانست به بدشانسی بابات نباشه.
___________________________________________
این پست جای نظر دادن داره.
حستون و نه فقط به زندگی سینا و حرفای سینا ظفر...
به کلا همین حرفاش... به این احساس
هر چی که مربوط بهشه بگین لطفا