بچه ها لینک این رمان #ساعتی باطل میشه.
سرورهای ایرانی این رمان رو بخاطر موضوع #واقعی و #اروتیکش فیلتر کردن.🔞🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAFiHrZdtqk_nABA-NQدر ناگهانی باز شد. هینی کشیدم و به سورن که وسط چهارچوب در ایستاده بود زل زدم.
دلم میخواست بگم: میمیری در بزنی؟
ولی زبونم رو گاز گرفتم و گفتم:
_اگه در بزنی بهتر نیست؟ اومدو #لخت میبودم!
خیلی خشک جواب داد:
_لختتم دیدم بچه! پس ادا در نیار واسه من!
پشتم رو بهش کردم و زیر لب غرغر کردم:
_اون موقع #نوزاد بودم حساب نیست!
با بدجنسی گفت:
_فقط توی نوزادی #لختندیدمت! یادت رفته؟
اخم کردم و گفتم: حالا هرچی
پرسید:
_این چیه پوشیدی؟
نگاهی به لباس مجلسی دکلته کوتاهم کردم و جواب دادم:
_لباس!
_این نیم متر پارچه هرچی هست جز لباس! عوضش کن
خدایا من رو از دست این مرد نجات بده.
گفتم:
_چیز دیگه ای ندارم
_پس با جین و شومیز بیا
خدایا بهم صبر بده!
غرغر کردم:
_آقای خارج رفته بهتر نیست یکم بازتر کنی نگاهتو
_نگران نباش اونقدری باز هست که لباس زیراتو وسط اتاق ببینم!
به دور و برم نگاه کردم و از دیدن #شورت و #سوتینم نه اینکه خجالت زده بشم ولی یجورایی تذکرش ناامیدم کرد.
دستور داد:
_عوض کن و بیا پایین
_نمیکنم
#ازاینجابهبعدونخونیدلطفا🔞😭
#پسرهوحشیه
#پارتواقعی
#اروتیک
_شیده اون روی سگ منو بالا نیار وگرنه کاری میکنم امشب نتونی راه بری!
معنی این حرفش رو میدونستم. یعنی تنبیه خارجی دردناک کوفتیش!
ولی بدم نمیومد ببینم بعد اینکه #قیم من شده چطور میخواد من رو #اسپنک کنه!
دست به سینه شدم و گفتم:
_مثلا میخوای چیکار کنی؟
با چشمای وحشی خاکستریش برام خط و نشون کشید.
پوزخندم کار خودش رو کرد.
وارد اتاقم شد.
در رو بست. کت مشکیشو در آورد.
در حالیکه آستین هاشو بالا میزد، دستور داد:
_برو روی تخت چهار دست و پا شو😈🔞
با وقاحت تموم گفتم:
_دفعه پیش خوابوندیم روی پاهات
نگاهش خشن شد.
به سمتم اومد.
فکم رو گرفت و گفت:
_بذار ببینم تا آخرش همینقدر بلبل زبونی میکنی یا قراره فقط جیغ بکشی!؟🙊🔞♨️
♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️
⚠️فقط ۳۰ نفر ظرفیت عضوگیری داره از کانال ما⚠️
https://t.me/joinchat/AAAAAFiHrZdtqk_nABA-NQ#خلاصه: من توی قمار خیلی شانسی به #برادرناتنیمادرم فروخته شدم. کسیکه #قیم من شد ولی ما با هم رابطه...🔞🔞
#ویژهبزرگسالان #روایتواقعیدختربچهای۱۷ساله