کانال رسمی صدیقه بهروان فر «همشیره»


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


کانال انتقال یافت
https://t.me/hamshirehbehravan

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Репост из: کانال رسمی صدیقه بهروان‌فر «همخون»
#مربوط‌به‌کانال‌وی‌آی‌پی

💐🍃💐🍃💐
#قسمتی‌ازپارت۱۱۱
- بیا فدات شم، اینم بخور، واسه‌ت خوبه.
سر بالا انداخت:
- بسه دیگه، سیر شدم.
می‌ترسید با پر کردن یکباره‌ی معده‌ای که چند روز خالی بوده است، حالش بدتر شود. به انرژی حاصل از آنچه خورده بود، نیاز داشت. اصلا گویی تازه گوش‌هایش به کار افتاده بود. گرم شدن تنش هم حتما نتیجه‌ی همان بود. حالا لااقل برای راه رفتن کمی انرژی داشت. سلمان ناراضی از عقب کشیدن او، بعد از مکثی طولانی سر تکان داد و دوباره پیاده شد. فهمیده بود دیبا بدحال است. دختر بیچاره آنقدر لاجان بود که حتی متوجه توقف اتومبیل و پیاده شدن او نشده بود. در آن لحظه تنها فکری که به ذهنش رسید، خرید یک غذای مقوی برای دیبا بود. دخترک باید تقویت می‌شد. باید آنقدر قوی می‌بود که قدرت شنیدن آنچه می‌خواست بشنود را داشته باشد...

سلام دوستان وقتتون بخیر
یه خبر خوب دارم واسه دوستانی که پیگیر کانال وی آی پی بودن. من به اصرار شما دوستان سرعت نوشتنم رو بالا بردم و تونستم یه تعداد پارت آماده کنم واسه شروع کار کانال وی آی پی.
سرعت پارت گذاری این کانال این هفته و هفته بعد زیاد خواهد بود یعنی این دو هفته من سعی می کنم سی پارت تو کانال وی آی پی بذارم و از هفته سوم ما هفته ای #ده‌پارت خواهیم داشت.
شما می تونید با واریز مبلغ #سی‌هزارتومن به شماره کارت 6104337510631235 بانک ملت به نام #صدیقه‌بهروان‌فر و ارسال فیش واریزی به آیدی @Sedighebehravan عضو این کانال بشید😉😉
این مبلغ با زیاد شدن فاصله پارت های دو کانال افزایش پیدا می کنه، پس عجله کنید😉😉
ما تو کانال وی آی پی هفته‌ای #ده‌پارت داریم و تا #پارت۱۱۱ داخل این کانال گذاشته شده. همراهی تون باعث افتخاره❤️❤️❤️


Репост из: کانال رسمی صدیقه بهروان فر «همشیره»
#مربوط‌به‌کانال‌وی‌آی‌پی
💐💐💐
#قسمتی‌ازپارت۱۶۲
نم زیر چشمانم را می‌گیرم. گریه‌های راحله بغض مرا هم ترکانده است. ناگهان جرقه‌ای در سرم روشن می‌شود. به گمانم می‌دانم شهروز را باید کجا پیدا کنم. گوشی‌ام را روی میز تلویزیون می‌گذارم و به طرف اتاق راه می‌افتم. جایی که می‌روم، نقطه‌ی کور است. نه خبری از آنتن موبایل است و نه حتی برق و آب. آنجا تنها جایی است که هرچه تماس بگیری، به در بسته می‌خورد.
لحظه‌ای می‌مانم که به یاور بگویم یا نه. نگران برخوردش نیستم. مشکل اینجاست که نمی‌دانم او هم باید با من بیاید یا نیامدنش بهتر است. می‌ترسم شهروز با دیدن یاور عصبی‌تر شود. از او هر برخوردی انتظار می‌رود. به امید قبول کردن یاور، آدرس جایی که دارم می‌روم را برای او می‌نویسم. باید قانعش کنم که اجازه دهد خودم با شهروز صحبت کنم. خواهر و برادر بودن برای این موقع‌ها خوب است. هرچقدر هم از هم دور باشیم، لااقل آنقدر هم دیگر را می‌شناسیم که بدانیم در مواجهه با هر اتفاق خوب و بدی ممکن است طرف مقابل چه برخوردی داشته باشد.

سلام دوستان وقتتون بخیر
این یه قسمت جذاب از پارت های جدید کانال وی آی پی هست.
شما می تونید با واریز مبلغ #سی‌هزارتومن به شماره کارت 6104337510631235 بانک ملت به نام #صدیقه‌بهروان‌فر و ارسال فیش واریزی به آیدی @Sedighebehravan عضو این کانال بشید😉😉
این مبلغ با زیاد شدن فاصله پارت های دو کانال افزایش پیدا می کنه، پس عجله کنید😉😉
ما تو کانال وی آی پی هفته‌ای #ده‌پارت داریم و تا #پارت۱۶۲ داخل این کانال گذاشته شده. همراهی تون باعث افتخاره❤️❤️❤️


Репост из: کانال رسمی صدیقه بهروان فر «همشیره»
سلام دوستان اگه منتظر رسیدن به پارت های چیز دار بودین عجله کنید. رسیدیم به صحنه های ❌❌❌😉😉
#مربوط‌به‌کانال‌وی‌آی‌پی

💐💐💐
💐💐💐
#پارت۱۲۵
یاور با تمام نابلدی‌اش، حواسش به من هست. دارد تمام تلاشش را می‌کند که کمتر اذیت شوم. من نه تجربه‌ی زیادی دارم و نه کسی مرا از آنچه پیش رویم است، مطلع کرده است. تنها چیزی که در مورد اولین بارها شنیده‌ام، خاطره‌ی راحله است که بی‌هیچ خجالتی از کاربلدی شهروز می‌گفت. از اولین بارش و تمام آنچه بین او و برادرم رخ داده بود. حتی یادش رفت روز رخ دادن آن را سانسور کند.
اصلا دلیل عجله‌ی او و شهروز برای ازدواج همان اتفاقاتی بود که مدتی قبل از ازدواجشان افتاده بود و نمی‌شد کاریش کرد.
حسی که حالا دارم، زیاد با گفته‌های راحله نمی‌خواند. ظاهرا باز هم اشتباه کرده‌ام. راحله هم همه چیز را نگفته است. حال و هوای این لحظه‌ام روی زبان نمی‌آید. باید تجربه‌اش کرد. آن وقت قضاوت آدم‌ها سخت‌تر می‌شود.
یاور که نفس نفس زنان سر روی بالش می‌گذارد، تمام وجودم نبض می‌زند.


سلام دوستان وقتتون بخیر
این یه قسمت جذاب از پارت های جدید کانال وی آی پی هست.
شما می تونید با واریز مبلغ #سی‌هزارتومن به شماره کارت 6104337510631235 بانک ملت به نام #صدیقه‌بهروان‌فر و ارسال فیش واریزی به آیدی @Sedighebehravan عضو این کانال بشید😉😉
این مبلغ با زیاد شدن فاصله پارت های دو کانال افزایش پیدا می کنه، پس عجله کنید😉😉
ما تو کانال وی آی پی هفته‌ای #ده‌پارت داریم و تا #پارت۱۲۷ داخل این کانال گذاشته شده. همراهی تون باعث افتخاره❤️❤️❤️


💐💐💐
#پارت۸۰
پد را آرام همه جای صورتم می‌کشد. چند بار، آنقدر که فکر نمی‌کنم چیزی از هنرنمایی ناشیانه‌ام باقی مانده باشد.
کارش طول می‌کشد. نفسش تند می‌شود. صدای فرو دادن آب دهانش را می‌شنوم. دست که عقب می‌برد، آینه را دوباره به دستم می‌دهد. با مکثی طولانی نگاه از صورتش می‌گیرم. همه جای صورتم را برانداز می‌کنم. طبیعی شده است.
جای کبودی هنوز هم معلوم نمی‌شود، اما رنگ پوستم عجیب و غریب نیست.
_واسه هاجر آرایش هم می‌کنی!؟
بی‌اراده می‌پرسم. پردرد و پر بغض. نگاهش مات می‌ماند. نیشخند می‌زند. سر می تکاند. دو دستش را روی ران‌هایش می‌کوبد. تخت سبک می‌شود. آنقدر نگاهش می‌کنم که از اتاق خارج می‌شود و هوای اتاق هم تقلیل می‌یابد.

ادامه در
https://t.me/+5P5Wtezcq8gwMzk0


#مربوط‌به‌کانال‌وی‌آی‌پی
#پنج پارت جدید گذاشته شد
💐💐💐
#قسمتی‌ازپارت۹۶
دفترچه‌اش را از جیبش بیرون می‌کشد. در تمام مدتی که او کلمات را روی دفترش می‌نویسد، من هی بغض قورت می‌دهم و هی آه می‌کشم. اگر روزی دلیل این همه نخواستن زن ستیزی شهناز بانو را بفهمم، عالی می‌شود.
شاید توانستم بابت تمام سرکوفت‌ها و نخواستن‌هایش ببخشمش.
«اومدن حنانه تو زندگیم واسه من با ارزش‌ترین هدیه است، اگه لطف کنید این پول رو به نیت سلامتی حنانه و خوشبختی‌مون بدین به یک آدم نیازمند خیلی خوشحال‌مون می‌کنید.»
می‌بینم که تک تک عضلات چهره‌ی شهناز بانو پایین می‌افتد، شانه‌هایش هم!
ابروانش هم در هم می‌روند. من اما خوشحالم. یاور این بار هم رو سفیدم کرده است. غریبه‌ی تازه محرم شده‌ام مردانگی را خوب بلد است.

سلام دوستان وقتتون بخیر
این یه قسمت جذاب از پارت های جدید کانال وی آی پی هست.
شما می تونید با واریز مبلغ #سی‌هزارتومن به شماره کارت 6104337510631235 بانک ملت به نام #صدیقه‌بهروان‌فر و ارسال فیش واریزی به آیدی @Sedighebehravan عضو این کانال بشید😉😉
این مبلغ با زیاد شدن فاصله پارت های دو کانال افزایش پیدا می کنه، پس عجله کنید😉😉
ما تو کانال وی آی پی هفته‌ای #ده‌پارت داریم و تا #پارت۹۶ داخل این کانال گذاشته شده. همراهی تون باعث افتخاره❤️❤️❤️


#مربوط‌به‌کانال‌وی‌آی‌پی
#پنج پارت جدید گذاشته شد
💐💐💐
#پارت۹۲
زیر چشمی نگاهم به شهرام است.
می‌بینم که ابرو هم در هم کشیده است.
قاشق را جوری در دست گرفته است که رگ‌های دستش بیرون زده‌اند. دارد حرص می‌خورد. این بشر خدای حرص خوردن است!
خوب هم بلد است آتو دست همه بدهد. هر لحظه منتظرم سفره را از زیر دست هم بکشد و هرچی هست و نیست را چپه کند!
زهرا لیوان آبی مقابلش می‌گذارد. مشکل شهرام کاری که یاور کرده است، نیست. برادر ارشدم عادت ندارد کسی را مقابلش ببیند.
یک عمر شهناز بانو و بابا سهراب مراعاتش را کرده‌اند. زهرا هم که جرئت اعتراض و ایستادگی در مقابل قلدری‌های او را نداشته است.
شهرام نگاه زهرناکی به زهرا می‌اندازد. دلم می‌سوزد برای بغض دختر خاله‌ام! طفلک خودش را بدجور پاسوز شهرام و بی‌کلگی‌هایش کرده است.

سلام دوستان وقتتون بخیر
این یه قسمت جذاب از پارت های جدید کانال وی آی پی هست.
شما می تونید با واریز مبلغ #سی‌هزارتومن به شماره کارت 6104337510631235 بانک ملت به نام #صدیقه‌بهروان‌فر و ارسال فیش واریزی به آیدی @Sedighebehravan عضو این کانال بشید😉😉
این مبلغ با زیاد شدن فاصله پارت های دو کانال افزایش پیدا می کنه، پس عجله کنید😉😉
ما تو کانال وی آی پی هفته‌ای #ده‌پارت داریم و تا #پارت۹۲ داخل این کانال گذاشته شده. همراهی تون باعث افتخاره❤️❤️❤️


💐💐💐
#قسمتی‌ازپارت۷۴
آه می‌کشم. بی‌فایده و مضحک! منصفانه که به قاضی می‌روم، خودم مقصر تمام اتفاقاتی هستم که برایم افتاده است. من خواستم که مظلوم باشم. یاور که اتومبیلش را در پارکینگ مسافرخانه پارک می‌کند، ساعت حدود یازده است. کارهای‌مان مرتب و روی روال انجام شده است. همه با هم همت کرده‌اند برای این وصلت فرخنده و میمون!
زیر نگاه پر حرف یاور پیاده می‌شوم. سنگینی نگاهش روی شانه‌هایم می‌ماند. آه عمیقی که می‌کشد را می‌شنوم. حال هیچ کدام‌مان خوب نیست. خودش را به من می‌رساند. شانه به شانه‌ی هم پله‌ها را بالا می‌رویم.
صاحب مسافرخانه باز هم گرم برخورد می‌کند. از دید‌نمان متعجب نیست. گویی انتظارمان را می‌کشیده است. یاور هم با همان صمیمیت قبل با او دست می‌دهد و کلید اتاق را می‌گیرد. به سمت همان اتاق قبلی می‌رود.

ادامه در
https://t.me/+5P5Wtezcq8gwMzk0


Репост из: کانال رسمی صدیقه بهروان فر «همشیره»
#مربوط‌به‌کانال‌وی‌آی‌پی
#پنج پارت جدید گذاشته شد
💐💐💐
#پارت۹۲
زیر چشمی نگاهم به شهرام است.
می‌بینم که ابرو هم در هم کشیده است.
قاشق را جوری در دست گرفته است که رگ‌های دستش بیرون زده‌اند. دارد حرص می‌خورد. این بشر خدای حرص خوردن است!
خوب هم بلد است آتو دست همه بدهد. هر لحظه منتظرم سفره را از زیر دست هم بکشد و هرچی هست و نیست را چپه کند!
زهرا لیوان آبی مقابلش می‌گذارد. مشکل شهرام کاری که یاور کرده است، نیست. برادر ارشدم عادت ندارد کسی را مقابلش ببیند.
یک عمر شهناز بانو و بابا سهراب مراعاتش را کرده‌اند. زهرا هم که جرئت اعتراض و ایستادگی در مقابل قلدری‌های او را نداشته است.
شهرام نگاه زهرناکی به زهرا می‌اندازد. دلم می‌سوزد برای بغض دختر خاله‌ام! طفلک خودش را بدجور پاسوز شهرام و بی‌کلگی‌هایش کرده است.

سلام دوستان وقتتون بخیر
این یه قسمت جذاب از پارت های جدید کانال وی آی پی هست.
شما می تونید با واریز مبلغ #سی‌هزارتومن به شماره کارت 6104337510631235 بانک ملت به نام #صدیقه‌بهروان‌فر و ارسال فیش واریزی به آیدی @Sedighebehravan عضو این کانال بشید😉😉
این مبلغ با زیاد شدن فاصله پارت های دو کانال افزایش پیدا می کنه، پس عجله کنید😉😉
ما تو کانال وی آی پی هفته‌ای #ده‌پارت داریم و تا #پارت۹۲ داخل این کانال گذاشته شده. همراهی تون باعث افتخاره❤️❤️❤️


💐💐💐
#قسمتی‌ازپارت۷۲
مشتی به سینه که نه، شکمش می‌کوبم. دستم به سینه اش نمی‌رسد! لبخندش به قهقهه بدل می‌شود. زیبا می‌خندد. مردانه و بلند! جوری صدای خنده اش بالا رفته است که شک دارم حنجره‌اش صداها را از یاد برده باشد!
دلم نمی‌خواهد اما لحظه‌ای از فکرم می‌گذرد اگر او هم قدرت تکلم داشت، دیگر جایی برای ایراد گرفتن از او باقی می‌ماند؟! نام هاجر در سرم زنگ می‌زند و جوابم می‌شود یک بله‌ی محکم. یاور در کنار نام هاجر زیادی دور از ذهن به نظر می‌رسد.
آه می‌کشم و روی صندلی اتومبیلش می‌نشینم. هرچقدر هم بخواهم ادای خوشبختی را در بیاورم، شدنی نیست. حنانه‌ی این لحظه، عروس سیاه بختی است که همه‌ی آدم‌های اطرافش در دوختن بخت سیاهش شریک بوده‌اند.

ادامه پارت ها در
https://t.me/+5P5Wtezcq8gwMzk0


#مربوط‌به‌کانال‌وی‌آی‌پی
#پنج پارت جدید گذاشته شد
💐💐💐
#پارت۹۲
زیر چشمی نگاهم به شهرام است.
می‌بینم که ابرو هم در هم کشیده است.
قاشق را جوری در دست گرفته است که رگ‌های دستش بیرون زده‌اند. دارد حرص می‌خورد. این بشر خدای حرص خوردن است!
خوب هم بلد است آتو دست همه بدهد. هر لحظه منتظرم سفره را از زیر دست هم بکشد و هرچی هست و نیست را چپه کند!
زهرا لیوان آبی مقابلش می‌گذارد. مشکل شهرام کاری که یاور کرده است، نیست. برادر ارشدم عادت ندارد کسی را مقابلش ببیند.
یک عمر شهناز بانو و بابا سهراب مراعاتش را کرده‌اند. زهرا هم که جرئت اعتراض و ایستادگی در مقابل قلدری‌های او را نداشته است.
شهرام نگاه زهرناکی به زهرا می‌اندازد. دلم می‌سوزد برای بغض دختر خاله‌ام! طفلک خودش را بدجور پاسوز شهرام و بی‌کلگی‌هایش کرده است.

سلام دوستان وقتتون بخیر
این یه قسمت جذاب از پارت های جدید کانال وی آی پی هست.
شما می تونید با واریز مبلغ #سی‌هزارتومن به شماره کارت 6104337510631235 بانک ملت به نام #صدیقه‌بهروان‌فر و ارسال فیش واریزی به آیدی @Sedighebehravan عضو این کانال بشید😉😉
این مبلغ با زیاد شدن فاصله پارت های دو کانال افزایش پیدا می کنه، پس عجله کنید😉😉
ما تو کانال وی آی پی هفته‌ای #ده‌پارت داریم و تا #پارت۹۲ داخل این کانال گذاشته شده. همراهی تون باعث افتخاره❤️❤️❤️


💐💐💐
#قسمتی‌ازپارت۷۰
کمتر از نیم ساعت بعد، داخل محضری که شهرام هماهنگ کرده است، نشسته‌ایم. همان چادر نماز سفید هنوز روی سرم است. یاور هم با همان پیراهن و شلوار قبل کنارم ایستاده است. هیچ کداممان حال و حوصله‌ی لباس عوض کردن نداریم.
فکر به حضور هاجر در زندگی یاور مجال اندیشیدن به طرز پوششم را نمی‌دهد.
یاور هم تمرکز ندارد. اکرم خانم مدام دور و برش می‌چرخد و چیزی زیر گوشش زمزمه می‌کند. می‌بینم که لحظه به لحظه دارد عصبی‌تر می‌شود. مدام دستش را به پیشانی‌اش می‌گیرد. صورتش هم کمی قرمز شده است. شاید سر درد دارد!
- عروس خانم با رضایت کامل اینجا نشستن؟
عاقد این را می‌پرسد و باز پوست پهلویم اسیر انگشتان شهناز بانو می‌شود. مادرم زیادی نگران آینده‌ی من است! کمی نیم خیز می‌شوم. چادر را تا روی چشمانم جلو می‌کشم.
- بله جناب، مگه می‌شه به زور دخترای این دوره زمونه رو شوهر داد!

ادامه در
https://t.me/+5P5Wtezcq8gwMzk0


Репост из: کانال رسمی صدیقه بهروان فر «همشیره»
#مربوط‌به‌کانال‌وی‌آی‌پی
💐💐💐
#پارت۸۶
این همان حسی است که آنها هم به من دارند. شهناز بانو محال بود برای من چنین بریز و بپاشی کند. حتی تظاهر کردنش به خاطر پسرانش و خانواده‌ی همسران‌شان است. وارد ساختمان که می‌شویم، به طرف یاور می‌چرخم منظورم را متوجه می‌شود. سر پایین می‌آورد. زمزمه می‌کنم.
_ من می‌رم تو اتاقم لباس عوض کنم. زود برمی‌گردم!
لبخند می‌زند و سر تکان می‌دهد. حالا آنقدر می‌دانم که او مشکل شنوایی ندارد. گوش‌هایش همه چیز را خیلی خوب می‌شنود. حتی زمزمه‌های آرام را!
_اکرم خانم نیومده، انتظار داره برین دست بوسش. خدا بهت صبر بده، بدجور کفری از دست‌تون!
زهرا همراهم می‌شود. گزارش نیامدن اکرم خانم را در نزدیک ترین فاصله به من می‌دهد. لحنش شوقی عجیب دارد. دختر خاله‌ام به خاطر حرص خوردن اکرم خانم کیفور شده است!

سلام دوستان وقتتون بخیر
این یه قسمت جذاب از پارت های جدید کانال وی آی پی هست.
شما می تونید با واریز مبلغ #سی‌هزارتومن به شماره کارت 6104337510631235 بانک ملت به نام #صدیقه‌بهروان‌فر و ارسال فیش واریزی به آیدی @Sedighebehravan عضو این کانال بشید😉😉
این مبلغ با زیاد شدن فاصله پارت های دو کانال افزایش پیدا می کنه، پس عجله کنید😉😉
ما تو کانال وی آی پی هفته‌ای #ده‌پارت داریم و تا #پارت۸۷ داخل این کانال گذاشته شده. همراهی تون باعث افتخاره❤️❤️❤️


Репост из: کانال رسمی صدیقه بهروان فر «همشیره»
#مربوط‌به‌کانال‌وی‌آی‌پی
💐💐💐
#قسمتی‌ازپارت۸۱
تصویر هاجر مقابلم زنده می‌شود.
با همان قد بلند تر از حد معمول و رفتار پسرانه‌اش. با همان ظرافتی که حتی شب عروسی‌اش از او ندیده‌ام. یاور حتماً زیادی به پایش عشق ریخته است که هاجر یاغی را مطیع خودش کند!
هاجر برای من همان دختری است که به خاطر مزد بیشتر، پشت تراکتور تمام مردان نشسته بود. ساعتی کار می‌کرد و مزد بیشتری هم می‌گرفت. چون زن بود دستمزدش را کمتر از مردها حساب می‌کردند، اما نه به اندازه‌ی دیگر زنان روستا! کارهای مردانه انجام می‌داد و دستمزدی نزدیک به مردان دریافت می‌کرد!
از روزی که پای سفره عقد یاور نشست، دیگر کسی او را پشت تراکتور ندید. مثل دیگر دختران روستا از فردای عقد با رژ قرمز و موهای زرد عقدی همه جا را وجب نمی‌کرد، اما سرکشی های گذشته را هم نداشت. به قول مامان زیادی رام شده بود.


سلام دوستان وقتتون بخیر
این یه قسمت جذاب از پارت های جدید کانال وی آی پی هست.
شما می تونید با واریز مبلغ #سی‌هزارتومن به شماره کارت 6104337510631235 بانک ملت به نام #صدیقه‌بهروان‌فر و ارسال فیش واریزی به آیدی @Sedighebehravan عضو این کانال بشید😉😉
این مبلغ با زیاد شدن فاصله پارت های دو کانال افزایش پیدا می کنه، پس عجله کنید😉😉
ما تو کانال وی آی پی هفته‌ای #ده‌پارت داریم و تا #پارت۸۱ داخل این کانال گذاشته شده. همراهی تون باعث افتخاره❤️❤️❤️


💐💐💐
#قسمتی‌ازپارت۶۴
زخم لبم خشک شده و با هر کششی گوشه‌ای از آن شکافته می‌شود. تمام صورتم درد می‌کند. یاور سینی دستش را به سختی روی داشبورد جا می‌دهد. دو لیوان چای نبات و دو تکه کیک می‌تواند انتخاب خوبی باشد. دوباره دست به دفتر می‌شود.
«چیزی تا صبح نمونده. قرارمون با بقیه ساعت هفته.»
به نظر خودش توضیح کامل داده است، اما من دلیل اینجا بودنمان را نفهمیده‌ام.
《«داداشات مسافرخونه رو بلدند. ممکنه دوباره بیان اونجا. بذار برنامه‌های امروز به خوبی تموم بشه، بعد می‌ریم خونه.»
آنقدر در خواندن سوالات -دم‌ها از چهره‌‌ی‌شان خبره است که نگفته حرفم را می‌خواند. سر تکان می‌دهم و سعی می‌کنم به قسمت آخر جمله‌اش فکر نکنم.

ادامه پارت در

https://t.me/+5P5Wtezcq8gwMzk0


💐💐💐
#قسمتی‌ازپارت۶۰
بی آنکه به چگونگی مکالمه‌ی‌مان فکر کنم تماس را برقرار می‌کنم.
_ حنا!
صدایم که می‌زند، بغضم ترک برمی‌دارد. من می‌گریم و او آه می‌کشد. صدای نفس‌های عمیقش توی گوشی می‌پیچد.
_ تو رو خدا قبول نکن عقدمون عقب بیفته!
می‌گویم و تماس را قطع می‌کنم. تازه راه اشک‌هایم باز شده است. خودم هم از آن همه آبی که از سر و صورتم می‌ریزد در عجبم‌
«گریه نکن.»
میان گریه خنده‌ام می‌گیرد. شانس من هم دیدنی و هم شنیدنی است. آن از برادرهایم، این هم از همسر آینده‌ام با مدل دلداری دادنش! یعنی خودش را به چند قسمت مساوی تقسیم کرد تا آرامم کند!
ادامه پارت در
https://t.me/+5P5Wtezcq8gwMzk0


#مربوط‌به‌کانال‌پی‌آی‌پی

💐💐💐
#قسمتی‌ازپارت۷۷
فشار دستش کمی بیشتر می‌شود. نگاهش به دست راستش است. منظره‌ی پایین باید زیباتر باشد. چند دکمه‌ی پایین مانتوام را باز می‌کند. تی‌شرتم را بالا می‌کشد. کم مانده است گریه‌ام بگیرد. اصلا نمی‌دانم درست‌ترین کار در این لحظه چیست!
تی‌شرتم را تا زیر سینه‌ام بالا می‌دهد. دستانم بی‌اراده روی سینه‌ام قفل می‌شود. می‌خواهم از نجابتم در برابر محرم‌ترینم دفاع کنم!
چهره‌اش در هم می‌رود. لب زیر دندان می‌برد. آرام خم می‌شود. لبانش را به پهلویم می‌چسباند. هشت ریشتر زلزله به جانم می‌افتد. سر بالا نمی‌آورد. لبانش چند بار حرکت می‌کند.
گرمای پهلویم، نگاهم را به صورتش می‌رساند. یاور دارد گریه می‌کند. قفسه‌ی سینه‌ام سبک می‌شود. به دو دستش نیاز دارد.

سلام دوستان وقتتون بخیر
این یه قسمت جذاب از پارت های جدید کانال وی آی پی هست.
شما می تونید با واریز مبلغ #سی‌هزارتومن به شماره کارت 6104337510631235 بانک ملت به نام #صدیقه‌بهروان‌فر و ارسال فیش واریزی به آیدی @Sedighebehravan عضو این کانال بشید😉😉
این مبلغ با زیاد شدن فاصله پارت های دو کانال افزایش پیدا می کنه، پس عجله کنید😉😉
ما تو کانال وی آی پی هفته‌ای #ده‌پارت داریم و تا #پارت۷۷ داخل این کانال گذاشته شده. همراهی تون باعث افتخاره❤️❤️❤️


سلام و احترام یه دختر 1 سال و 7 ماهه داریم که سرطان خون داره باباش سرطان روده داره و مادرش دیابت و پیوند کبد،هر ماه غذا و مایحتاج زندگی رو براشون تهیه میکنیم.به تازگی دکتر برای دختر کوچولومون یک نوع قرص تجویز کرده که حدود17 میلیون قیمتشه.نوع ایرانی دارو رو تهیه کردیم بچه حالش بد شد و بهش نساخت ناچار به تهیه خارجی هستیم هرکدوم از شما میتونه کمک کنه و یا از اطرافیان مبلغی جمع کنه به من اطلاع بده کاملا خانواده شناخته شده اس و خیالتون راحت باشه.ممنونم🌹🌹🌹🌹
@Sedighebehravan


💐💐💐
#قسمتی‌ازپارت۵۸
- پاشو بیا یاور و اکرم خانم دارن میان اینجا، مامان می‌گه بری طبقه‌ی بالا بهتره!
خودم را ندیده‌ام اما ندیده هم می‌توانم بفهمم که چهره‌ام وحشتناک شده است. آنقدر وحشتناک که برادرم حتی سر بالا نمی‌آورد تا نگاهم کند. دست به دیوار می‌گیرم و سر پا می‌ایستم. دست شهرام تنها لبانم را دریده است، ولی بند بند وجودم درد می‌کند. شهریار که قدم جلو می‌گذارد، ناخواسته قدمی عقب می‌روم. بالاخره نگاهش بالا می‌آید. توی صورتم می‌چرخد و گوشه‌ی راست لبم توقف می‌کند. او به چشمانم نمی‌نگرد ولی من تا می‌توانم نگاهش می‌کنم. خیره خیره و پرحرف!
دلم می‌خواهد اگر روزی در ذهنش اشتباهاتش را مرور کرد، چهره‌ی درب و داغان من پررنگ‌ترین تصویری باشد که برایش زنده می‌شود. لب که زیر دندان می‌برد و بغضش را با بالا و پایین رفتن سیب آدمش فرو می‌برد، می‌فهمم که کارم را درست انجام داده‌ام.

ادامه پارت در
https://t.me/+5P5Wtezcq8gwMzk0


💐💐💐
#قسمتی‌ازپارت۵۶
- واسه چی گوشیت رو دادی دست اون؟ از کی تا حالا اختیارت افتاده دست اون نصفه زبون؟
- از وقتی بابا سهراب صیغه‌مون کرد!
باز هم خفه نمی‌شوم. پشت دستش که با ضرب وسط دندان‌هایم فرود می‌آید، به معنای واقعی خفه خون می‌گیرم. راحت نمی‌شود. دوباره و دوباره کارش را تکرار می‌کند. کل صورتم بی‌حس می‌شود. درد را دیگر نمی‌فهمم.
- چیکار می‌کنی داداش؟ مگه مامان نگفت حواسمون به مراسم فردا باشه؟

ادامه رمان #همشیره
https://t.me/hamshirehbehravan


#مربوط‌به‌کانال‌وی‌آی‌پی
💐💐💐
#قسمتی‌ازپارت۷۱
- مبارکت باشه پسرم، دخترم رو بعد از خدا به تو می‌سپرم. قول بده مثل چشمات مراقبش باشی. من و باباش و داداشاش نازک‌تر از گل بهش نگفتیم!
نیشخند که می‌زنم، حواس شهناز بانو جلب من می‌شود. نگاهش می‌ماند روی کبودی صورتم. چهره در هم می‌کشد. آب دهانش را با صدا قورت می‌دهد. قدمی عقب می‌رود.
اکرم خانم که خودش را بین من و او می‌اندازد، شهناز بانو هم بین جمعیت گم می‌شود. مادرم تازه فهمیده است پسرانش با من چه کرده‌اند!

سلام دوستان وقتتون بخیر
این یه قسمت جذاب از پارت های جدید کانال وی آی پی هست.
شما می تونید با واریز مبلغ #سی‌هزارتومن به شماره کارت 6104337510631235 بانک ملت به نام #صدیقه‌بهروان‌فر و ارسال فیش واریزی به آیدی @Sedighebehravan عضو این کانال بشید😉😉
این مبلغ با زیاد شدن فاصله پارت های دو کانال افزایش پیدا می کنه، پس عجله کنید😉😉
ما تو کانال وی آی پی هفته‌ای #ده‌پارت داریم و تا #پارت۷۲ داخل این کانال گذاشته شده. همراهی تون باعث افتخاره❤️❤️❤️

Показано 20 последних публикаций.

5 360

подписчиков
Статистика канала