-اصلاً نمیتونم تصور کنم که #عکاس باشی...
-چرا؟؟؟
-بهت نمیاد...
-اتفاقاً تصویر های #ناب و خیلی زود #شکار میکنم...مثل الآن...اگه یه دوربین داشتم...حتماً منظره #جذاب رو به روم و ثبت میکردم تا واسه همیشه داشته باشمش...
نیاز به خیال اینکه داره درباره ستاره ها حرف میزنه روش و برگردوند سمت آسمون که کامیار سریع #صورتش و طرف خودش نگه داشت..
-حالا که #دوربین ندارم...بذار تو ذهنم ثبتش کنم...
حرکت سر کامیار که داشت لحظه به لحظه بیشتر به سمت نیاز #کشیده میشد کاملاً ناخودآگاه بود و حاضر بود قسم بخوره که هیچ #کنترلی روش نداشت...
- #ببوسمت؟؟؟
نیاز آب دهنش و قورت داد و چشماش و بین چشمای #تبدار کامیار چپ و راست کرد...
چشماش و بست و با صدای #لرزون شده از هیجان #لب زد:
-آره...
صدای کشیده شدن کامیار رو #شن و خاک زیرشون بلند شد و خیلی زود لباش با #لبای گرم و #مرطوب کامیار به #بازی گرفته شد..
کامیار نیمخیز شد و یه پاشو از رو نیاز رد کرد و کاملاً مسلط رو #بدنش قرار گرفت...
نیازم که حالا جرات پیدا کرده بود چشماش و باز کرد دستاش و دور گردن کامیار #حلقه کرد...
بدون اینکه لباش و از لبای کامیار جدا کنه دستاش و دور #گردنش محکم تر کرد و با کمک پاهاش به پهلو چرخید...
کامیار که انتظار این حرکتش و نداشت با #قدرت دست نیاز پخش زمین شد و خیره به نیازی که حالا روش نشسته بود با #خنده ای سرخوشانه گفت:
- #توله سگ...
لبخندی رو لبای نیاز نشست و حین #بازکردن دکمه های کامیار سرش و برد جلو...
https://t.me/joinchat/AAAAAEot19qLhnkcZMTQXA