✅ #خاطره_نویسی با موضوع : جنگل 🌳
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
در ساعات اول صبح، قبل از سپیده دم و بامداد، درست میان آشوب گرگ و میش هوا
شمعی سوزان، قلمی از جنس سیاهی و کتابچهای مملو از داستانهای نوشته نشده در دست میگیرم و در راه جنگل گام برمیدارم.
چرا که روحم مرا به سوی جنگل میکشاند تا باری دگر با شمعی در میان هیاهوی طبیعت به دنبال او بروم.
مه سنگینی در هوا پرسه میزند و روحم را با خود هم مسیر میکند. مسیر اقبال یا ادبار؟ نمیدانم...!
فقط باور دارم هیچ جادویی مانند صبح مه آلود نیست، زمانی که مرز میان دو هستی شکسته میشود و تو میتوانی بهشت را ببینی.
هوا بوی نفسهای پاییز را دارد، هوای ملاقات گلهای وحشی و یاد شبنم گیاهان را در اعماق جان سپردن.
این جنگل همان سرزمین پریان است که به آن پناه می برم.
همان عبادتگاه گمشده میان افسانههای درخت.
من این جنگل را در اعماق روحم به یادگار میگذارم. این جنگل انبوه در جهان خبیث پنهان شده، پاک و کشف نشده و روح من تشنه زیبایی آن است.
ماه در حال محو شدن است و خورشید از آسمانی دگر طلوع میکند، و این طلوع آتشین شعلهای از جنس امید را بر رخ درختان می تاباند.
کنار رودخانه روی تنه درختی که ریشههایش خاک را در آغوش کشیدهاند وبا خزههای سبز زینت داده شدهاند می نشینم.
خورشید همچون ققنوسی که در آتش خود جان میگیرد در آسمان جلوه میکند.
صبح از راه رسید دست در دست بارانی که همیشه همراه اوست و نسیمی که دلتنگ نوازش گیسوان درختان بود.
دفتر کهنهام را باز میکنم، برگههای خاطراتم را ورق میزنم و در میان واژههایی نوشته شده آرام میگیرم.
میرسم به صفحهای خالی، صفحهای پر از سکوت و کلماتی که جای خالیشان دیوانه وار فریاد میزند.
این اوقات خاموش بدون هیاهو، تصویر طبیعت زیبای محض، مهر درختان افرا،
اندیشه ام را فارغ از حال جهان می سازند و گذشته را برایم به ارمغان میآورد.
از محاصره شدن درختان با مه اژدهای سرخ تا چراغ کلبه چوبی که همچون درویشی تنها به تماشای جهان ایستاده.
نمیدانم چگونه از سمفونی طبیعت به داستان سکوت و مرور خاطرات رسیدم.
سکوتی که همراه اشوبهای مدام است.
اما قصه ما گم شده، میان افسانههای جنگل، روی صندلیهای چوبی پرستشگاه کهنه، در هیاهوی شب پرستاره ونگوگ، میان جیغ و فریاد نقاشی مونک، در نوای پیانوهای فرسوده، اقیانوس کلمات نوشته نشده و در مه سکوت...!
خاطرات ثبت میشود در کوچههای ذهن، در برگهای قدیمی.
ما به خاطرات خود دچاریم، به جملات اسیر قلم. ما مینویسیم هر آنچه را که از گفتن آن هراس داریم، از آرزوها و خاطرات نداشته ای که دلتنگ آنهاییم.
ما محتاج خاطراتمان هستیم، سکوتی در اعماق روح جنگل، لحظاتی که بعد از گذر خیابان یأس ثبت میکنیم.
خاطراتی در کنج کتاب،ته فنجان قهوه، رو به خاموشی و در دست فراموشی.
گاهی همهمه وجود را نه کلمات میتوانند بیان کنند و نه فریادها.
گاهی لب قاصر از توصیف حال است.
آری، دوباره به گذشته پناه می بریم.
پس باید نوشت، از هجوم برگ ها، از خاطراتی که با بستن چشم زنده می شوند و بارها و بارها خود را اول ماجرا میبینیم.
خاطرات، از نظر کوته خاک، تا جایگاه بلند آسمان، از دریای بی تاب تا زیبایی مه و مهتاب همه را در بر گرفته.
کاش لحظاتی بود که خلأ از همه چیز خالی بود، نه آنکه به آن خیره شویم و گذشته در ذهنمان آشوب راه اندازد.
ما دلتنگ خاطراتیم، در انتظار آن، مدت هاست خویش را گم کرده ایم در آشوب جهان.
و در پایان
ما در میان نوشته هایمان به دنبال خود میگردیم، دنبال گمشده ای در خود.
سالها میگردیم و نمی دانیم هر آنچه در پی آنیم در وجودمان نهان است.
گویی در این همهمه ی وجود، من به دنبال من میگشت و از من می نوشت...!
خاطرات را می نویسیم شاید تجربه ای ثبت شود، برگه های خاطرات را رد میکنیم تا آرام گیریم.
اینجا خبری از آینده نیست، همه چی به گذشته بر میگرده، شایدم همه چی گذشته و گذشته همه چی بوده...!
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔗 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام 👇 :
📣
@ENSHA